۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

تاملی بر صحبتهای اخیر عباس عبدی


با اجازه شما میخواهم نگاهی بیاندازم به مصاحبه تازه آقای عباس عبدی با رادیو دویچه وله.

من به آقای عبدی و قدرت تفکر ایشان و نیز میزان آشنائی و تسلط ایشان بر مسائل و دینامیکهای درونی جمهوری اسلامی علاقه خاصی داشته ام و دارم. و دقیقا به همین دلیل هم هست که حاضر شده ام اینهمه وقتم را صرف نگاه نزدیکتر به جزئیات صحبت ایشان کنم -صحبتهائی که خیلی هم البته نادر است، چون از پس از شروع جنبش سبز در آبان ماه ایشان به نحو غریبی ساکت شدند و حتی همان گفتگوهای محافظه کارانه روزانه ای که تا آن موقع در سایتشان در تحلیل و تعبیر مسائل سیاسی اجتماعی ایران تولید میکردند را هم پس از انتخابات تا حد زیادی متوقف کردند و حضور خودشان را به صفر اگر نگوئیم لااقل به نزدیکیهای صفر رساندند.

من اتفاقا اغلب از خوم میپرسیدم که دلیل این غیبت محسوس ایشان چه میتواند باشد، و خودم جوابم این بود که احتمالا ترس و تهدید، اما در این صحبت اخیرشان خوب خودشان دلیل غیبتشان را به وضوح بیان کرده اند که به نظر میرسد باید آب پاکی را هم روی دست همه بریزد. منظورم این است که در این مصاحبه جناب عبدی با صراحت میگوید که اصلا با جنبش سبز نه همراه است و نه موافق. پس آن سکوت را هم باید دقیقا بیانگر همین واقعیت دانست که جناب عبدی بالکل با جریان جنبش سبز مخالف است، و بعد از این که از عدم رهبری و مرکزیت و نیز از بالابودن مطالبات جنبش گلایه میکند، و از او سئوال میشود پس توصیه تان این است که برگردند مطالبات را کم کنند و رهبری پیدا کنند، جوابش پر است از عصبانیت، تقریبا مثل پدری که فرزندش بزرگ شده و در نتیجه او متوجه شده باشد که کنترل را کاملا از دست داده و از این عدم کنترل احساس خشم کند. میگوید، خیر:
من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیان‏های آن همیشه اشکال‏هایی داشتم. من معتقدم این نوع سیاست‏ها در ایران جواب نمی‏دهد و نمی‏تواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همین‏طور پیش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش می‏رود.
خوب از یک لحاظ این موضوع را میتوان در همینجا ختم کرد و ادامه نداد، چون طبیعتا وقتی جناب عبدی با اساس وجودی چیزی به نام جنبش مردمی سبز مخالف است، تحلیلهایشان هم در بن و اساسشان بر این دیدگاه استوار هستند و در نتیجه ربط و فایده مستقیمی نمیتواند برای جنبش مردمی ما داشته باشند. اما از طرف دیگر به دلیل آشنائی بسیار نزدیک آقای عبدی با کارکردهای درونی جامعه جمهوری اسلامی، و نیز به دلیل قدرت ذهنی ایشان معتقدم دقت در سخنانشان برای بهتر شناختن برخی چالشهای مقابل جنبش سبز بی فایده نخواهد بود. سعی میکنم در پایان همین متن به این موضوع مخالفت ایشان بر گردم و کمی بیشتر باز کنم آن را، اما اجازه بدهید اول کمی به محتوای مصاحبه نگاه کنیم که عرض کردم نکته های خوب و مهمی برای جنبش سبز میتوان از آن برداشت.

آقای عبدی حرفشان را نه فقط با این شروع میکنند که بگویند کلا جنبش سبز «وجود خارجی ندارد» (یک توضیح‌ دیگر برای اینکه ایشان تا اینحد با سکوت برخورد کرده اند با وقایع بعد از انتخابات)، بلکه از آن هم دردناک تر، در واقع ایشان حرفشان را با این شروع میکند که میگوید این «خشونت وحشتناکی» که میگویند جمهوری اسلامی انجام داده است را «باید قدری تامل کرد» و زیاد جدی نگرفت این موضوع را! اجازه بدهید اول خود صحبت ایشان را نقل کنم بعد برگردم به حرفم. میگویند،
این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تامل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت می‏کنم. [البته] کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدن‏اش، اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبه‏اش را بالا ببرد، خود این نشان می‏دهد جنبشی وجود ندارد.
قبل از هرچیز حتما متوجه شده اید که آقای عبدی اینجا دو سه موضوع مختلف را با هم یکجا بیان کرده، که اولیش را ظاهرا نیمه تمام گذاشته. اجازه بدهید جدا کنیم از هم. موضوع اولی همان است که اشاره شد، که میفرمایند این«خشونت وحشتناک» که بعضی ها ادعا کرده اند این صحیح‌ نیست و با معیارهای جهان سومی اگر نگاه کنیم خواهیم دید که خشونت چندان هم وحشتناک نبوده. خوب، من نمیخواهم واقعا وارد این مقوله بشوم گرچه وقت زیادی میشود به آن اختصاص داد. بنا بر این قضاوت در مورد این ادعای جناب عبدی را به خود شما و انصافتان میگذارم و فقط یک موضوع را اشاره کنم که یک نکته اساسی که در این استدلال و منطق ایشان نهفته است این است که آنچه که رژیم در مقابل مردم انجام داده در این هشت ماهه گذشته از جرح و قتل و تهدید و زندان و کتک زدن و شکنجه و تجاوز جنسی و غیره، اینها در واقع در ذهن ایشان چندان دور از انتظار نیستند و با توقعات ایشان از عکس العمل «طبیعی» یک حکومت در مقابل اعتراضات مردمی چندان ناهمخوانی شدیدی ندارند.

قصد قضاوت هم ندارم در مورد این صحبت، اما نکته اینجاست که چنین منطقی نشانگر آن است که آقای عبدی و آنچه در ذهن ایشان یک حکومت «معمولی» و قابل قبول برای جامعه ایران میباشد، چندان فاصله ای با جمهوری اسلامی حتی با همین مشخصات رفتاری که در هشت ماه گذشته دیده ایم ندارد. یعنی این مسائل برای ایشان در حد و اهمیتی نیستند که بشود گفت یک رژیم اگر چنین کارهائی کرد مشروعیت خودش را از دست میدهد. این را در ذهن داشته باشیم، چون یک نتیجه منطقی مهم آن این است در ذهن ایشان بالا رفتن مطالبات را نمیتوان به رفتارهای ضد هنجار و غیر انسانی رژیم ربط داد، چون اساسا برای ایشان این کارهائی که شده هنجار شکنی یا غیر قابل انتظار محسوب نمیشوند. بماند...

اما نکته دومی که در همین متن کوتاه ادعا شده به صورت این استدلال عجیب و غریب است که تغییر سطح‌ مطالبات مردم طی هشت ماه گذشته، که از «رای من کجاست» و تقاضای رسیدگی به تقلبهای احمدی نژاد شروع شد و اکنون به آتش زدن تصویر خامنه ای و مطالبه حذف اصل ولایت فقیه از قانون اساسی رسیده است، نشان دهنده این است که «جنبشی وجود ندارد»! البته بعدش هم ایشان کمی بیشتر توضیح‌ میدهد که جنبشی وجود ندارد چون اگر وجود داشت مطالباتش در عکس العمل به رفتارهای رژیم تغییر نمیکرد! خوب این استدلال علاوه بر اینکه آزارنده است برای آن دسته از ماهائی که در متن و بطن این حرکت هستیم و تفکر و زندگیمان را وقف آن کرده ایم، اولا صحیح نیست، و ثانیا نشان دهنده نوعی تفکر سنتی نسبت به موضوع تغییر اجتماعی و حرکت های سیاسی است که جا دارد آقای عبدی به عنوان یک فرد متفکر نسبت به آن اشراف پیدا کنند و دیدگاههای خودشان را تصحیح، یا بهتر بگویم، تجدید کنند، و ثالثا بر اساس نفی و انکار کامل این حقیقت بنا شده است که مردمی که در جنبش سبز هستند جمهوری اسلامی را لااقل به شکل و فرم کنونیش اساسا نمیخواهند.

پس علاوه بر عدم باور ایشان به جنبش سبز، اینجا دو مسئله اساسی (و جدا اساسی!) مطرح شده که دقیقا بحث ایشان را در تقابل با اصول اولیه جنبش سبز قرار میدهد: یکی اینکه رادیکال شدن مطالبات مردم را نمود مطالبات واقعی مردم نمیشناسد بلکه آن را تنها به عنوان نوعی عکس العمل به خشونتهای (غیر واقعی!) رژیم تشخیص میدهند، و دیگر اینکه تغییرات سطح مطالبات بیان شده را دلیلی میدانند بر عدم وجود یک جنبش، یا بهتر بگویم، عدم وجود یک «هویت ثابت» در آنچه در حال اتفاق افتادن در ایران است. این نکته بسیار مهم است، از لحاظ تئوریک، و جای بحث و باز کردن زیاد دارد که اینجا واردش نخواهم شد، اما فقط اشاره کنم که بحث برمیگردد به اینکه «هویت» چیست و تغییر چیست، بخصوص در مورد هویت گروهی و بحث تغییرات اجتماعی و چگونگی اتفاق افتادن انها. این همینجاست که باز آقای عبدی نشان میدهند ذهن خودشان را محصور دارند در حصار تئوری هائی که نه تنها از لحاظ ذهنی بلکه از لحاظ عملی هم از واقعیات زمانه عقب مانده است و حاضر به قبول تغییراتی که در مقابلش در حال به عمل پیوستن هستند نیست. بگذریم.

اما علاوه بر اینهائی که عرض شد، من گمان میبرم یک مسئله اصلی دیگر هم تفکر آقای عبدی را به مدلهای تئوریک قدیمی و سنتی گره زده است که شاید چندان ربطی به تئوری و اندیشهٔ محض هم نداشته باشد بلکه بیشتر بیانگر ترجیحات سیاسی و اجتماعی فردی ایشان باشد. اجازه بدهید این موضوع را با رجوع به صحبت خود ایشان بیان کنم. مثلی که ایشان زده اند را ببینید، میگوید:
فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او می‏خواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه می‏کنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری می‏کنید و یا شکایت می‏کنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمی‏روید جانش را بخواهید. کسی که نمی‏تواند پولش را پس بگیرد، چگونه می‏تواند جانش را بگیرد؟
اساس رابطه ای که بین دو فرد در این مثال بیان شده این است که دو فرد با هم آشنا هستند و هیچ مسئله ای ندارند با هم و تنها مسئله بینشان این است که یکیشان یک پولی از دیگری طلبکار است. که اگر این را ترجمه کنیم به موضوعی که آقای عبدی دارد میگوید، یعنی بین مردم و جمهوری اسلامی هیچ مسئله ای وجود نداشته است به جز اینکه مردم رای خودشان را از جمهوری اسلامی طلبکار بوده اند ولی به مرور زمان «به دلایلی غیر قابل توجیه» و «غیر قابل درک» شروع کرده اند به درخواست پایان دادن به ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی.

خوب این دیدگاهی است که فکر نمیکنم در ذهن هیچیک از افرادی که خودشان را با جنبش سبز همراه میدانند قابل قبول باشد، و اساسش هم بر این بنا شده که خواستهای بیان شده کنونی، یعنی حذف ولایت فقیه، غیر منطقی، غیر عملی و غیر قابل توجیه هستند، و نشان دهنده این هستند که جنبش سبز از کنترل خارج شده و مثل کامیونی با راننده ای دیوانه که به جای ترمز گرفتن گاز هم میدهد یا ماشین را در سراشیبی در دنده خلاص گذاشته، و در حال سقوط آزاد به سوی نابودی است (که البته همین مثال را هم خودشان زده اند، نه من، پائینتر را ببینید). و انگار برای توضیح‌ اینکه چرا خودشان با جنبش سبز مخالف و ناهمراه هستند اضافه میکند،
شما می‏توانید روی شعار اولیه‏تان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبه‏تان را بالا ببرید، کلا همه جا می‏زنند.
«کلا همه جا میزنند»؟! حقیقتش تنها سئوالی که در مورد این حرف میشود پرسید این است که چرا آقای عبدی که نه جوان تازه کاری است در صحبت کردن و نه از تجربه و نه از دانش و آگاهی چیزی کم دارد باید از چنین لحن و زبان غیر عرفی و غیر حرفه ای استفاده کند؟ پاسخش را به شما میسپارم.

اما برگردیم به بحثی که از تفکر سنتی داشتیم، و مثال کامیون که عرض کردم. ببینید، در مورد مسئلهٔ رهبری جنبش آقای عبدی میگوید:
وقتی جنبش خیابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏ی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هیچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواسته‏های عجیب و غریب طرح می‏کنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.
به عبارت دیگر تنها آینده ای که برای جنبش موجود است را سقوط به ته دره میداند، چون منطقی که در این حکایت نهفته است این است که خلایق «دیوانه» اند و نمیتوان بر تصمیمات آنها حساب کرد. دقت کنید که کامیون مورد نظر فقط بدون راننده نیست، بلکه در واقع راننده دیوانه و احمقی دارد که ذهنش حتی قادر به درک و در نظر گرفتن اصول اولیه فیزیکی مثل جاذبه هم نیست و کامیون عظیم پر از باری را در جاده سراشیب در دنده خلاص گذاشته و رها کرده است.

واقعیت اما این است که این احساس وحشت و اظطرابی که در مثال آقای عبدی مطرح‌ شده در واقع محصول چیزی نیست بجز تفکر سنتی ایشان در مورد سیستم ها و نیاز به وجود یک «مرکز» در آنها، و این تصور که هیچ بدنه ای بدون محوریت و مرکزیت به جائی نمیتواند برود. این هم که میگویم «سنتی» از دو لحاظ میتوانید برداشت کنید کلمه سنتی را، که هر دو هم صحیح و هردو هم مرتبط هستند. یکی تفکرات سنتی تئوریک در مورد جامعه و سیستمهای اجتماعی و نیاز به یک مرکز برای راهبری و هدایت و نگاه داشتن هویت و شکل آنهاست، که چندین دهه است توسط تئوری های جدید این عقیده به چالش کشیده شده و بی اساس بودن، یا بهتر بگویم، وابسته بودن آن به منافع گروهی سنتی بخصوص مرتبط با تفکرات پدرسالارانه روشن شده است. و لحاظ دوم هم در رابطه مستقیم با سنت پدرسالاری در جامعه ایرانی است، همان سنتی که ذهن آقای عبدی (و بسیاری دیگر از مردممان را، متاسفانه) در جائی، گاهی آگاهانه اما اغلب ناآگاهانه به جمهوری اسلامی پیوند داده است که نظامی است که در آن جسم و زندگی مادی مردم توسط ولی فقیهی در مرکز و ذهن و زندگی روانی آنان توسط خدائی در مرکز آن اداره میشود، و اگر هرکدام از اینها را برداری خطر از هم پاشیدن آن جامعه و آن ذهن را (در خیال خودشان) تهدید میکند، و باید به هر رو در مقابل چنان تهدیدی ایستاد و آن را از بین برد.

بسیار خوب، این دلبستگی جناب عبدی به خاستگاه و تفکرات سنتی خودش را کاریش نمیتوان کرد، و ایشان هم حق دارند هر طور خواستند بیاندیشند و تحلیل کنند. اما مسئله اینجاست که باید متوجه باشیم چه اتفاقی دارد میافتد در متن هائی مثل این مصاحبه. اتفاقی که دارد میافتد در واقع به این صورت است که آقای عبدی دارد سعی میکند عکسی را در قابی بگذارد که آن عکس در آن قاب نمیگنجد، و طبیعتا اگر قاب (یا همان چارچوب تئوریک آقای عبدی) این توان را نداشته باشد که فرم عوض کند (که واضح است ندارد)، و اگر خود آقای عبدی هم این توان را نداشته باشد که متوجه شود آن قاب نامربوط است به این عکس، خوب آنوقت تنها راهی که میماند همین است که میبینیم، یعنی این که اعلام کند در واقع این عکس «غلط است»، ابعادش غلط است، شکلش غلط است، و طبعا تجویزش هم این میشود که باید گوشه هایش را برید و کوچکش کرد یا ابعادش را عوض کرد، تا در این قاب بگنجد.

خیر آقای عبدی! اشکال از واقعیتی که در خیابانهای ایران در جریان است نیست، مسئله در تئوری شماست و اساسی که بر آن بنا شده است، از جمله این اساس که یک جنبش مردمی بدون محوریت و رهبری مشخص به جائی نمیتواند برسد و در بهترین حالت مثل یک کامیون پر بار است در سراشیبی. راستی طنز مسئله را هم از دست ندهیم، که هر کسی با حوادث چند ساله اخیر ایران آشنا باشد خوب میداند که اتفاقا دقیقا وضعیت بر عکس بوده است، و این قطار ریاست جمهوری و ولایت مداری بوده است که با تمام مرکزیتش، با وجود داشتن راننده و یک «نظام» تمام و کمال در اطرافش، و با تمام وضوح هدفش (ایجاد حکومت عالمگیر اسلام و بدست آوردن توان اتمی) تبدیل به یک قطار سنگین در سراشیبی شد که در حال حاضر اصل مرکزیت و همراه آن کل نظام (سیستم) را در حال کشاندن به قعر دره است.

و البته یک نقد اساسی نسبت به این طریق تفکر جناب عبدی (که در سرتاسر گفتگویشان هم حاکم است) همانی است که هگل با مثال معروف خودش بیان کرده است در مورد رابطه بین فیلسوفان و واقعیت. هگل میگوید «جغد مینروا همیشه بعد از تاریک شدن هوا به پرواز در میآید»، با کنایه به این حقیقت که فلسفه تنها پس از وقوع واقعیت است که میتواند به دنیا بیاید. مسئله اما از جائی آغاز میشود که ما همین اشتباه آقای عبدی را مرتکب میشویم، به این ترتیب که به جای اینکه اجازه بدهیم تئوری هایمان واقعیت را دنبال کنند و آنرا توضیح بدهند و هروقت نتوانستند واقعیت را توضیح‌ بدهند به فکر بهتر کردن و تکمیل تئوری مان باشیم، سعی میکنیم واقعیت را عوض کنیم یا انکار کنیم یا دست آخر گلایه کنیم از آن که نباید اینطور باشد که هست. همان داستان عکس و قاب عکسی که عرض شد.

یکی دیگر از نمونه های قید و بند تفکر سنتی بر دست و پای آقای عبدی در دیدگاه ایشان نمود میکند آنجائی که از «شکافی» میگوید که وجود دارد بین داخل و خارج، و تاثیر منفی تکنولوژی های اطلاعاتی و رسانه ای بر این جریان. در این زمینه باید گفت که اصولا تفکر آقای عبدی تفاوت چندانی با دیگر مسئولان رژیم جمهوری اسلامی ندارد، بخصوص در این مورد که «اصل لایتغیر» را بر محوریت و زمینه بودن جمهوری اسلامی و تفکر و منطق فرهنگی آن میگذارد. ببینید، میگویند این یک مسئله «کلیدی» است، حتی «کلیدی تر» از آنچه که ایشان بی مناسبت بودن مطالبات مردم عنوان کرده بود. میگویند،
مشکل‏ کلیدی‏تری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرایط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایده‏ها و شعارهایی که داده می‏شود، شکاف بسیار عظیمی رخ می‏دهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ می‏دهد، کسی نمی‏تواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه می‏خواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها به‏وجود نمی‏آمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط به‏وجود آمده است، مدتی به جلو می‏رود و بعد به بن‏بست می‏خورد.

خوب این حرف ایشان از یک لحاظ مهم همانی است که قبل هم گفتم در رابطه با هگل و جغد مینروا. اما مسئله جالبتری هم دارد این بخش، و آن این که جناب عبدی انگار به طنز، اما متاسفانه به جد، «این جریان»، یعنی همان خود جنبش مردمی را متهم به این میکند که به انقلاب رسانه ای و تکنولوژیک و زوایای ناشی از آن «هنوز اصلا توجه نکرده» است! و دلیل و مدرک ایشان هم برای تولید چنین اتهامی چیست؟ این که داخلی ها و خارجی ها صحبتهایشان و مطالباتشان به هم نزدیک و مشابه شده است!

اما علاوه بر طنز آلود و غریب بودن این استدلال و اندیشه که ادعا میکند این جنبشی که در واقع زاده و تولید شده از خود همین انقلاب رسانه ای و به نوعی یکی از تظاهرات آن انقلاب است به زوایای آن «هنوز توجه نکرده است» و جناب عبدی آن زوایا را بهتر میفهمد، نقدهای بسیار اساسی دیگری هم به این بخش از صحبت ایشان وارد است که اینجا حوصله مطلب اجازه نخواهد داد وارد همه آنها بشوم، اما یکی دوتاشان را در گذر عرض کنم.

ببینید، وقتی آقای عبدی چنین اتهامی در مورد تاثیر «مطالبات خارجی» بر «مطالبات داخلی» وارد میکند، ایشان دارند در واقع یکبار دیگر (گیرم اینبار به تلویح بیشتر و پیچیده در بازی لفظی آزادی بیان داشتن خارجی ها و نداشتن داخلی ها)، ادعا میکنند که مطالبات بیان شدهٔ مردم ایران، یا لااقل مطالبات آن دسته از مردم ایران که در داخل ایران زندگی میکنند، اینهائی که میگویند نیست بلکه این مطالبات تنها زائیده از خیالات و شور و احساس ، و یا ناشی از اشتباه گرفتن مطالبات دیگران (ایرانیان خارج از کشور) با مطالبات خودشان است. به عبارت دیگر، ایشان دارند در عین حال با یک تیر پیچیده سه نکته را هدف قرار میدهند: هم خطی بین تفکرات و مطالبات ایرانیان خارج و داخل میکشند و آنها را از هم جدا و متفاوت اعلام میکنند، هم ایرانیان داخل کشور را بار دیگر به حماقت و عدم آگاهی از مطالبات خودشان متهم میکنند، و هم دارند کل این مطالبات را غیر عملی و غیر واقع گرایانه میخوانند.

از بین همه اینها فقط همین حکایت جداکردن ایرانیان داخل و خارج و یا مطالباتشان را بگذارید کمی باز کنیم. آیا حقیقتا این منطق در حیطه ای غیر از منطق احساسات و یا پروپاگاندا قابل قبول است؟ ایرانیان خارج از کشور، خود من یک نمونه از آنها، چه کسانی هستند؟ ایرانیان خارج از کشور ایرانیانی هستند که به دلایل مختلف نتوانستند یا نخواستند سیستم و روشهای وحشت و فشار در حکومت اسلامی را تحمل کنند، و از سوی دیگر نیز متوجه شدند که تازمانی که بخش بزرگی از جامعه ایران متمایل به تغییر آن سیستم و روش نباشد امیدی به تغییر چیزی نمیتوان داشت، و بنا بر این تصمیم گرفتند تا به جای ماندن و تسلیم شدن و یا ماندن و کوفتن مکرر سر خود بر سنگ، زندگی خودشان را بردارند، دوست و آشنا و خانواده و شهر و دیار را ترک بگویند و رنج غربت را به جان بخرند تا در عوض محیطی زندگی کنند که بتوانند آنچه میخواهند بیاندیشند و بگویند. یعنی دقیقا همان چیزی که جناب عبدی به درستی به عنوان تفاوت عمده بین محیط زیست ایرانیان خارج و داخل ایران عنوان کرده اند. بسیار خوب، پس این تفاوت واقعی است. اما آیا اینکه گروهی از ما برای به دست آوردن این آزادی رنج و محرومیت تنهائی و غربت و تبعید را به جان خریدند و گروهی دیگر ماندند و ساختند و تحمل کردند، این دو گروه را واقعا از هم جدا میکند و به این معنی است که در واقع آنها مطالبات مختلفی دارند؟

خیر جناب عبدی، اگر کمی دقت کنید متوجه میشوید که ایرانیانی که رفتند غیر ایرانی نیستند، و مطالباتشان هم هیچ تفاوتی با آنهائی که ماندند ندارد، بلکه آنها که رفتند، یا بسیاری از آنان که رفتند، در واقع فقط بیانگر خواستها و خواهشهای گروهی ایران بودیم که نمیخواستیم یا نمیتوانستیم سکوت را قبول کنیم، اینست که تحت فشار و خشونت شدید حکومت مجبور شدیم وطن و خانه و زندگی را ترک کنیم تا نه ساکت بمانیم و نه کشته شویم. ما همان مردم ایران هستیم، فقط از خانه مان رانده شده ایم، و این نه ما را غیر ایرانی میکند و نه مطالباتمان را متفاوت با پدران و مادران و خواهران و برادران و دوستانمان که هنوز در ایران هستند! در واقع ما از ایران رفتیم چون ما مطالبات جامعه مان را با صدای بلند میخواستیم اعلام کنیم، اما هربار حرفی زدیم تهدید شدیم و تودهنی خوردیم، این است که به خارج از ایران آمدیم تا بدون تهدید و تودهنی مطالبات جامعه مان را بیان کنیم. ما مطالبات جامعه امریکا و کانادا و اروپا را مطرح نمیکنیم، ما ایرانی هستیم و به دلیل همین روش حکومتی که شما و خویشاوندان فکری شما برپا کردید از خانه مان، از ایرانمان رانده شدیم، و حالا شما ما و مطالباتمان را «غیر» و متفاوت با خانواده مان که در ایران باشند میخوانید. به نظرم این کمی بی انصافی باشد جناب عبدی.

در هر حال نکته اصلی که تقریبا تمام بخشها و بحثهای جناب عبدی بر آن استوار شده است این است که مطالبات جنبش غیر عقلی و غیر قابل قبول میباشند، که دلیل آنرا هم از یک سو بی رهبر بودن، از سوی دیگر تاثیر تکنولوژی های جدید ارتباطی، و نیز تحت تاثیر قرار گرفتن ایرانیان داخل کشور توسط ایرانیان خارج کشور میشناسند. از سوی دیگر ایشان ضعف موضعی جنبش سبز در به دست گرفتن تظاهرات ۲۲ بهمن را نیز نشانگر این میداند که تعداد همراهان با جنبش سبز کم شده است، که البته آن را هم به دلیل بالارفتن مطالبات میدانند. به عبارت دیگر آقای عبدی کم رنگ و کم صدا بودن حضور جنبش سبز در تظاهرات ۲۲ بهمن را نه به دلیل فشار نیروهای انتظامی و یا حتی به دلیل اشتباه تاکتیکی جنبش، بلکه ناشی از بالا بودن مطالبات مردمی میدانند.

به همان دلیل هائی که قبلا عرض کرده ام، یعنی پخته بودن تفکرات جناب عبدی و عمق مطالب ایشان، بررسی کامل و متعادل صحبتهای ایشان شاید به چند برابر همین متن طولانی که اینجا تولید شده نیاز داشته باشد. از سوی دیگر متوجه هستم که از آنجا که من تنها بخشهائی از صحبت ایشان را مطرح‌ کرده ام طبیعتا بخشهائی از استدلالات و منطق ایشان را فرصت نشده تا بررسی کنیم. اما در عین حال سعی کرده ام تا به آن قسمتهائی از صحبتهای ایشان بپردازم که در نظرم مهم و یا به روشنی منعکس کننده تئوری و منطق ذهنی ایشان در برخورد با پدیده ای به نام جنبش سبز ایران بوده اند.

همانطور که چند بار اشاره کرده ام، پرداختن دقیق و نزدیک به جزئیاتی که در واقع به خاستگاه تئوریک ایشان باز میگردد و شرح تفاوتهای دیدگاه مورد نظر من با آنچه ایشان بیان کرده اند نیاز به متنی بسیار وسیعتر دارد که وبلاگ جای آن نیست، اما در عین حال این تفاوتها به عقیده من بسیار مهم و فراتر از بحث یک تئوریسین یا حتی یک جریان فکری در ایران میباشد و در واقع موضوعی اساسی است هم برای بررسی و تصمیم گیری در مورد تاکتیک های خرد و استراتژی های کلان جنبش سبز، و هم برای درک و برخورد و حتی استفاده از تجربیات و تفکرات افرادی مثل آقای عبدی و دیگران که در عین دلسوزی تمام برای جامعه ایران، در عمل خود را از اهداف و تفکرات جنبش مردمی جدا ساخته اند.


21 نظرات:

Anonymous گفت...

با احترام معتقدم عدم وجود رهبر کارآمد در جنبش سبز قطعا سبب بروز مشکل در این جنبش گشته. مثلا در جریان 22 بهمن آن چه را شما اشتباه تاکتیکی می نامید من عدم وجود رهبر کارآمد می نامم. در آن روز تعدادی از سبز ها در راهپیمایی حکومتی حاضر بودند( با نماد سبز یا بدون آن) تعدادی می گفتند سبزها قرار است بعد از ظهر در این مسیر راهپیمایی کنند و تعدادی هم به سمت 7 تیر برای راهپیمایی رفتند. این مطلب بیانگر هدایت این افراد توسط افراد یا سایت متفاوت بود. حال اگر در این جنبش پذیرفته شده بود که حرف آقای فلان حجت است این پراکندگی هرگز دیده نمی شد.
مطلب دیگر در ارتباط با مطالبات داخل و خارج از کشور است. نمونه ملموس این قضیه نیز در داستان اسب تراوا پیش آمد. رسانه ای که گردانندگانش در خارج از کشور برای داخل نسخه می پیچند نمی توانند نتیجه ای بهتر از این را انتظار داشته باشند. مشکل اینجاست که تشخیص عملی بودن یا نبودن آرمان یا روش یا مطالبه ای در ظرف زمانی خاص برای خارج نشینان بسیار مشکل تر از داخل نشینهاست. داستان این نیست که آیا مطالبات خارج و داخل نشین ها متفاوت است یا خیر، داستان در زمان و نحوه بیان آن مطالبه است.

Sadeq Rahimi گفت...

دوست ناشناس عزیز،
من با این صحبت شما که عدم وجود بقول شما رهبری کارآمد کار جنبش سبز را مشکل تر کرده است هیچ مخالفتی ندارم. اما ببینید، نکته اینجاست که این جنبش دقیقا تمام حرفش سر همین است که میخواهد به عنوان یک جریان تاریخی برآمده از ذهن جمعی ایرانی این را نشان بدهد (به خودش و به دنیا) که مردم ایران میتوانند بدون رهبری شدن از بالا، و بدون دستور گرفتن از یک نقطه مرکزی، تنها با اتکا به خرد جمعی خودش راه خودش را پیدا کند. بدون شک این کار تازه ای است و کاری است بسیار مشکل، آنهم برای جمعیتی که در طول هزاران سال عمرش همیشه سنتش این بوده است که یک نفر، یک دیکتاتور، از بالا و از مرکز اوامر صادر کند و به جای جمع فکر کند. حالا این ملت قیام کرده که بگوید خیر، بدون آن دیکتاتوری که در مرکز بنشیند و فرمان بدهد هم ما میتوانیم راه خودمان را پیدا کنیم، و اگرچه ما در نهایت رهبری میخواهیم، اما این رهبری را میخواهیم خودمان انتخاب کنیم و خودمان تولید کنیم، کسی که حقیقتا برآمده از خواست و خرد جمعی مان باشد. موسوی و کروبی در حال حاضر نزدیکترین افراد به چنین کسی هستند، اما هم خودشان و هم مردم میدانند که دقیقا و کاملا همانچه میخواهیم نیستند، پس مقام رهبری از یک محلی را بر عهده دارند که دقیقا «مرکز» و «محور» جنبش نیست.

طولانی شدن راه را نباید به مفهوم غلط بودن آن گرفت. شاید اگر یک رهبری پیدا میکردند، کاریزماتیک و قوی و معتقد به یک چیز و مسیر خاص، خیلی سریعتر سر و سامان و «شکل» میداد به جنبش و آنرا به یک نقطه خاصی هم میرساند، اما آن تازه میشد همان اتفاقی که با خمینی افتاد! چه فایده ای داشت؟ هیچ، تاج را از سر شاه برداشت، دورش پارچه پیچید و گذاشت سر ولی فقیه.

فراموش نکنید: ملت ما رهبر گزیده است!

کلمه گفت...

بسیار موافقم. عالی بود.

Sadeq Rahimi گفت...

دوست عزیز، کلمه، از نظر لطف شما ممنونم .

Sadeq Rahimi گفت...

و باز خدمت دوست ناشناس گرامی،
عذر میخواهم فراموش کردم قسمت دوم نظر شما را پاسخ بدهم. میخواستم بگویم که این مشکلی که فرموده اید واقعیت دارد، و طبیعی است، اما تنها یک مشکل است: مشکلی که بایستی به مرور زمان مرتفع گردد و خواهد گشت. به عبارت دیگر نکته مهم به عقیده من اینجاست که خطی که بین داخل نشینان و خارج نشینان وجود دارد یک خط بسیار ناملموس، پر انقطاع و ناپایدار است که برداشته شدن و پاک کردنش بسیار به نفع همه است، و بنا بر این اگرچه در آغاز تفاوتهای تجربه و دیدگاه بین آنهائی که در ایران بوده اند و آنهائی که رفته اند ممکن است طبیعتا مشکلات و مسائلی به وجود بیاورد، اما در دراز مدت منافع ناشی از متحد شدن و یکی شدن این دو «گروه» آنقدر هست که بی هیچ شکی ارزش سردرگمی ها و مشکلات اولیه را دارد به عقیده من.

فراموش نکنیم که اولا دنیا، و ایران به همراه آن، دارد به سوی جهانی شدن میرود، و ثانیا همین جنبش سبز با خصوصیات خودش دقیقا یک پدیده ناشی از همان جهانی شدن است، بنا بر این تفکری که بگوید این دو گروه مطالبات یا شکل ابراز مطالباتشان متفاوت است و بنا بر این باید از هم جدا بمانند چندان تفکر کارسازی نخواهد بود، چون هم بر خلاف منافع جوانان این کشور است چنین تلاشی، و هم بر خلاف جهت جهانی شدن.

با تشکر مجدد از توضیحات شما.

Anonymous گفت...

جناب آقای رحیمی
با تشکر از پاسخ شما، من معتقدم حرفهای شما در نوشتار زیبا ولی غیر عملی است. شاید در فضای خارج از کشور این مطلب که بله می شود جنبشی بدون وجود رهبر به پیروزی برسد جالب ، بدیع و بسیار خواستنی باشد . خصوصا اینکه طیف قابل توجهی از خارج نشینان رهبری کسانی چون موسوی و کروبی را نمی پسندند( به دلایلی که خود بهتر می دانید) و این مطلب بدون رهبر بودن جنبش سبز هم صرفا به این علت است که جایگزین بهتری برای کروبی و موسوی ندارند و در عین حال مایل نیستند در زیر مجموعه این افراد تعریف شوند. ولی در عالم واقع چیزی که امثال من در داخل کشور در حال لمس آن هستیم این است که این جنبش به دلیل بی سر بودن آن دارد تحلیل می رود، دارد تکه تکه می شود. ببینید مثلا شما به طور واضح در صحبتهایتان می گویید که هدف جنبش سبز تغییر حکومت مبتنی بر ولایت فقیه است ، در حالی که بسیاری اعضای جنبش در داخل در حال اثبات این مطلبند که ما اصلا خواستار تغییر در ساختار جمهوری اسلامی نیستیم و با اصرار می خواهند به همه بقبولانند که ما جمهوری اسلامی و تمام اصول قانون اساسی آن را قبول داریم( فکر نکنید به علت شرایط داخل ایران این حرفها را می زنند ، من چندین نفر آن ها می شناسم که جدا به این حرف ایمان دارند.) من معتقدم اینکه افراد نمی دانند در راستای چه هدفی گام برمی دارند به علت عدم وجود رهبری است که هدف ، مسیر و راهکار را تعیین کند.
و به شدت معتقدم این مطلب باعث ریزش در جنبش شده و می شود( من مصداق های ریزش را دور و برم زیاد دیده ام. من آدمهایی را می شناسم که ۲۵ خرداد به طرفداری از جنبش سبز به خیابان آمدند و ۲۲ بهمن به طرفداری از حکومت ).با احترام معتقدم که حرکت مردمی بدون رهبر، حرکتی فرسایشی و در طول زمان مرده خواهد بود. بدون رهبر بودن جنبش کار را مشکل تر نمی کند غیر ممکن می کند.
در ارتباط با داستان خارج نشینان و داخل نشینین، داستان در متحد بودن یا نبودن داخل و خارج نیست، داستان این است که هدایت گری مسیر توسط خارج نشینان نتیجه ای جز تحلیل نیرو ها و امید ها ندارد. من مشکلی نمی بینم که اتحادی بین خارج و داخل ایجاد شود ولی قطعا راهکار دادن و هدایت مسیر باید به دست افرادی باشد که شرایط را عینا درک می کنند وگرنه جنبش صرفا هزینه می کند و هیچ نتیجه ای عایدش نخواهد شد.
در کل حرف من این است که رهبر نداشتن و هدایت بخشی از جریان به وسیله خارج نشینان سبب استهلاک و حتی نابودی جنبش می تواند بشود.همین

یوسف گفت...

دوست عزیزی که میگی بعضی ها هم در 25 خرداد بودند و هم در 22 بهمن

اگر صحیح باشه و اندکی افراد اینگونه باشند اونها با خودشون مشکل دارن

خیلی افراد هم 25 خرداد نبودند ولی اکنون عضو جنبش اند

هزینه تظاهرات زیاد شده و باید راهها و تاکتیکهای جدیدی ارایه بشه

کسانی که به ولایت فقیه معتقداند که نباید در جنبش باشند بلکه باید به صف ساندیس خوری بپیوند وشغل خود را تأمین کنند

این به معنی براندازی نیست ولی توهم اصلاح بعد از انتخابات اخیر چه تو جیهی داره ؟
تجربه 8 سال خاتمی رو نباید فراموش کرد

عامل اصلی استبداد در ایران چیه ؟

این به معنای نفی رهبری موسوی نیست ولی این یک تعامل دوطرفه است

من شخصاً بعد از 8 سال از شرکت دراین انتخابابات دفاع می کردم به عنوان کورسویی برای تحقق حداقل حقوق شهروندی

اکنون هم معتقدم ایشان از تمام ظرفیتها استفاد نکرده و باید رهبری قویتری از خود نشان دهد

Anonymous گفت...

من فکر می‌کنم آقای عبدی سیاست باز کار کشته ایست. آنچه آقای عبدی در مصاحبه با رادیو آلمان گفته در واقع اعترافات قبل از دستگیری است. آقای عبدی به خوبی‌ میداند که مخالف حکومت حرف زدن، در شرایط امروز ایران، میتواند چه هزینه‌هایی‌ برای ایشان داشته باشد! به همین خاطر ایشان پیش از اینکه دستگیر، شکنجه و در محاکمه‌های تلویزیونی مجبور به اعتراف کارهای نکرده شود، خود پیش قدم شده و به شیوه‌ای کم هزینه تر، صف خود را از جنبش سبز جدا کرده اند. و این شاید برای آقای عبدی بد نباشد، چرا که کماکان حاشیه امن‌شان محفوظ خواهد ماند. شاید به همین دلیل است که ایشان هنوز، از بد از اینتخبت ۲۲ خرداد تا کنون، دستگیر نشده اند. بنا بر این تو سیه من به دوستان این است که حرفهای آقای عبدی را زیاد جدی نگیرند و به آن بصورت تاکتیکی برای "حفظ خود" نگاه کنند.

erfan گفت...

ضمن تشكر از متن و تحليل، مشكلی كه در نظر آقای عبدی و همين دوست عزيز ناشناس كامنت‌گذار هست به نظر بنده نگاه كهنه و سنتی به مسئله رهبریه.
اين نوع رهبری كه ايشان می‌گويند هم برای جنبش‌ها و گروه‌ها و احزاب كم‌جمعيت محدود شدنی است هم اينكه كمی كهنه و ناكارآمد است. در دنيای امروز ديگر رهبران نيستند كه تعيين می‌كنند چه شعاری،كی؟كجا؟،چطور؟چگونه؟ جزئيات را كه رهبران تعيين نمی‌كنند، رهبران خط‌مشی و راه‌كارها و خطوط كلی را معين می‌كنند (همين‌طور كه تا الان در جنبش سبز بوده) اين حلقه وصل بين بدنه و رهبر هست كه جزئی‌تر وارد ماجرا شده و ترجمان عملی اظهارات رهبر می‌شود. به نظر من اين رابط داخلی حلقه مفقوده و اشكال جنبش هست در حال حاضر.
در مورد مسئله داخل و خارج به نظرم موضوع كمی پيچيده است.
و هر دو طرف نياز به يك بازبينی كلی به بسياری مفاهيم دارند. و هيچ كدام هم البته و متاسفانه ديد جامع و كاملی نسبت به مردم ندارند و تنها طرفداران خودشان را مردم می‌دانند و می‌خوانند و توانایی ديدن و فهميدن و احترام به قطب ديگر و مخالف را ندارند و تنها اهداف و شعارها و ديدگاه‌ها و خواسته‌های خود را درست و به حق می‌دانند. ميانه‌رو جامع‌نگر نادر است در اين بين. همين درك متقابل را دشوار كرده.
دوست عزيزی هم به نام يوسف به عامل اصلی استبداد اشاره كرده‌اند،خواستم بگويم عامل اصلی استبداد افراد و اشخاص نيستند همان‌طور كه ايران 2500 سال است افراد و اشخاص را عوض كرده و هنوز استبداد پرقدرت پابرجاست. ما هميشه با مستبد جنگيده‌ايم جای استبداد و من متاسفانه بازتوليد استبداد را در همين جنبش سبز هم می‌بينم.

Anonymous گفت...

درود بر شما
متاسفانه بايد به شما هموطن عزيز خارج از كشور عرض كنم كه بنده نيز به عنوان فردي كه از نزديك همواره با اين روند همراه بوده ام تحليلهاي جناب عبدي را كاملا درست ميبينم.بنده هم افراد زيادي را ديده ام كه به دليل بالا رفتن مطالبات از اين جنبش جدا شده اند.

Anonymous گفت...

مادامی که تک تک افراد درپی هویت یابی خویش نباشند و سپس در پی ان با پیوستن به جنبشی که متناسب با این هویت در تلاش برای احقاق حقوق انان و بدست خود انان صورت گیرد

Anonymous گفت...

دوستان توجه کنید که :
۱ء حضور در خیابان خوب است زیرا حکومت را وادار به عسکل العمل می کند و در این عکسالعمل ها دچار اشتباه می شود مانند عاشورا و همین موضوع ماهیت آنرا برای طرفدارانش و بی طرف ها روشن می کند. ولی حضور باید با استراتژی مورد قبول و برآمده از اجماع سبزها باشد با استفاده از همین وسایل موجود.
۲ء ریزش از سبزها به دلیل عدم وجود آگاهی کامل است و نه عدم وجود رهبری
۳ء بیاد داشته باشیم مهم ترین وظیفه جنبش با استفاده از هر سبز یک رسانه ، آگاهی دادن به مردم و گسترده و عمیق کردن ارزش ها و شعارهای جمبش سبز است.
۴ء حضور در خیابان ها نه برای نشان دادن تعداد سبزها است چرا که قبلا نشان داده شده است بلکه به دلیل وادار کردن حکومت به عکس العمل است پس دلسردی معنا ندارد.
۵ء با گسترش و تعمیق جنبش سبز رهبری داخل جنبش سبز به شکل دموکراتیک نهادیه خواهد شد. نهایتا نگران نباشید آگاهی عمومی رمز پیروزی جنبش سبز است . بردبار باشید.

Anonymous گفت...

آقای عبدی بر روی نقطه ی مهمی انگشت نهاده است. او جنبش سبز را در یک مطالبه برای کسب قدرت خلاصه کرده است. کسی که برای کسب قدرت مبارزه می کند مطالباتش باحد در حدی باشد که برای قدرت مسلط سیاسی قابل قبول و قابل تعامل باشد. ولی آقای عبدی به ین نکته نیز توجه دارد که رها شدن اسار جنبش سبز به دست مردم نتیجه اش نوعی همه گیر شدن نافرمانی از دولت است نه تحویل دادن قدرت سیاسی به کسانی که در پی کسب قدرت هستند. هم اکنون نشانه های بسیاری از همه گیر شدن نافرمانی از حکومت در سراسر کشور قابل لمس است. شما به ادارات بروید ببینید کارمندان تا چه اندازه کارشکنی می کنند. این کارشکنیها عمدی است برای گسترش دادن نارضایتی از حکومت. رها بودن افسار جنبش سبب میشود که در دراز مدت یعنی در خلال دو سه سال چنان نارضایتی از حاکمیت اسلام در کشور اوج بگیرد که دیگر فقط جیره خواران حکومت برای طرفداری از آن بمانند. جنبش راه درستی در پیش گرفته است. راه دراز است ولی پیروزی حتمی و یقینی است. نهایت این جنبش چیزی جز برچیده شدن دستگاه حاکمیت دین ولایتی نیست. آینده بسیار روشن است. جنبش مردمی در پس کسب قدرت برای کسی نیست. بلکه به دنبال یک ایران آزاد است که آبادی هم به دنبالش خواهد آمد.

Anonymous گفت...

از همه دوستانی که نوشته های من را نقد کردند تشکر می کنم. در نقد های دوستان مطالبی دیدم که لازم می دانم بررسی کنم:
آقای یوسف در قسمتی از نوشته شان فرموده اند: "کسانی که به ولایت فقیه معتقداند که نباید در جنبش باشند بلکه باید به صف ساندیس خوری بپیوند وشغل خود را تأمین کنند" اگر مصاحبه آخر آقای موسوی را خوانده باشید ایشان در پاسخ به این سوال که آیا باید از قانون اساسی عبور کرد این امر را اشتباه می دانند ،و لازم به ذکر نیست که اغلب کسانی که بحث عبور ازقانون اساسی را مطرح می کردند منظورشان همان عبور از ولایت فقیه بوده است. با این اوصاف ظاهرا آقای موسوی هم باید بروند و به صف ساندیس خورها بپیوندند.
آقای عرفان فرموده اند:" رهبران خط‌مشی و راه‌كارها و خطوط كلی را معين می‌كنند (همين‌طور كه تا الان در جنبش سبز بوده) اين حلقه وصل بين بدنه و رهبر هست كه جزئی‌تر وارد ماجرا شده و ترجمان عملی اظهارات رهبر می‌شود. به نظر من اين رابط داخلی حلقه مفقوده و اشكال جنبش هست در حال حاضر." من کلیت حرف ایشان را قبول دارم لیکن معتقدم جنبش سبز فاقد رهبر کارآمدی است که خط مشی ، راهکار و خطوط اصلی را معین کند مثال بارزش هم همین واضح نبودن هدف جنبش توسط بدنه آن( فکر می کنم بتوان هدف نهایی جنبش را ،یکی از خطوط اصلی جنبش دانست)اما در ارتباط با وظایفی که برای حلقه وصل برشمردند و ضعف آن در جنبش سبز من عمیقا با این مطلب موافقم و در عین حال اعتقاد دارم تعیین حلقه وصل و جهت دهی به آن هم از وظایف رهبر جنبش است ، به عبارت دقیقتر من ضعیف عمل کردن حلقه وصل را هم به ضعف رهبری جنبش نسبت می دهم.

Anonymous گفت...

دوست ناشناسی فرموده اند :"حضور در خیابان خوب است زیرا حکومت را وادار به عسکل العمل می کند و در این عکسالعمل ها دچار اشتباه می شود مانند عاشوراو همین موضوع ماهیت آنرا برای طرفدارانش و بی طرف ها روشن می کند." اجازه بدهید حدس بزنم این دوست ناشناس در داخل ایران زندگی نمی کند . به نظر من اتفاقات عاشورا دقیقا یکی از نقاط کلیدی جنبش سبز است که موید حرفهای قبلی من است. در روز عاشورا هیچ دعوتی از داخل ایران برای تجمع صورت نگرفت و رهبری حرکت عاشورا بر عهده خارج نشینان بود. من فراموش نمی کنم که برخی نوشتند و گفتند که اگر به عاشورا اعتقاد هم ندارید بروید، اصلا بروید و سوت و کف هم بزنید چرا که ما سی سال است داریم از همین عاشورا می کشیم. و عده ای رفتند و سوت و کف زدند و خیمه امام حسین آتش زدند؛ با وجودی که این عده در بین جنبش سبز در اقلیت بودند ولی به کمک صدا و سیما و حتی bbc و غیره ، اکثریت وانمود شدند و این شد یکی از اصلی ترین دلایل ریزش جنبش سبز. به همین دلیل است که می گویم کسانی که در خارج اند وقتی تصوری از فضا و فرهنگ داخل ندارند، وقتی نمی دانند بسیاری در ایران هر چند لامذهب باشند هنوز هم قسمشان " به امام حسین "است و جایگاه عاشورا و امام حسین طوری است که بیش از آن که حکومتی باشد اجتماعی و مردمی است، این گونه می شود که آشی برای جنبش سبز می پزند که رویش یک وجب روغن باشد. نه عزیز ، من معتقد نیستم صرف حضور در خیابان خوب است ،چون گاهی ، همچون روز عاشورا ، هزینه این حضور از منافعش بیشتر می شود و بیشتر از آنکه ماهیت حکومت را رو کند سبب می شود ماهیتی را به جنبش سبز نسبت دهند که هم اکثریت جنبش با آن بیگانه است و هم می تواند سبب ریزش در جنبش شود.
این دوست ناشناس مطلب دیگری هم فرموده اند که :"با گسترش و تعمیق جنبش سبز رهبری داخل جنبش سبز به شکل دموکراتیک نهادیه خواهد شد."
فکر می کنم نهادینه شدن رهبری به صورت دمکراتیک زمانی می تواند مفهوم داشته باشد که جنبش حکومت را در اختیار داشته باشد ، چون بدون ابزار های حکومتی فکر نمی کنم مفهوم دمکراسی قابل اجرا باشد. ولی حرف من در عدم وجود رهبری است که بتواند جنبش را به پیروزی برساند.

Anonymous گفت...

دوست ناشناس آخر نیز مطالبی فرموده اند که من در ارتباط با کلیت آن بحث دارم. در ابتدا می خواهم بار منفی ای را که ایشان برای مفهوم" کسب قدرت" قایلند، نقد کنم. هیچ جنبشی که برای تغییر آمده نمی تواند به کسب قدرت نیاندیشد چرا که قدرت ابزار لازم برای تغییرات را به انسان می دهد. اما بر این باورم که صحبت آقای عبدی در ارتباط با این که جنبش به دنبال کسب قدرت برای کسی باشد نبود ، بلکه صحبت در این است که اگر جنبش بخواهد قدرت داشته باشد باید دارای رهبر باشد. رهبری که جنبش را جهت دهد ، هدف دهد، استراتژی ترسیم کند. داستان اینجاست که جنبش باید در طی مسیرش رهبر داشته باشد ، رهبری که حرفش برو باشد. حالا فرض کنیم به قول شما " حاکمیت دین ولایی برچیده شد"( قبلا هم گفته ام که این هدف طیفی از جنبش سبز است و همه در جنبش سبز بر این هدف متفق القول نیستند)و جنبش سبز حکومت را به دست گرفت ، در آن زمان ، قبول، مردم بیایند و با رای خود هر کس را که خواستند به قدرت برسانند. ولی نیاز به رهبر در طی مسیر امری غیر قابل اجتناب است
در ضمن دوست ما از کارشکنی کارمندان در ادارات گفته اند. من تفاوت خاصی بین نحوه کار کردن کارمندان در قبل و بعد از انتخابات ندیدم. فکر می کنم اداراتی که من و این دوست محترم به آن مراجعه داریم باید بسیار متفاوت باشد.
همین

Dalghak.Irani گفت...

نه تنها نقد خوبی نکرده اید. بلکه نقد بسیاربدی هم نوشته اید برای مصاحبۀ عباس عبدی با دویچه وله.
1- زیربنا واساس نقد شما برگزارۀ "تفکر سنتی" عباس عبدی بنا شده است. درحالیکه عباس عبدی اگر مدرن ترین روشن فکرحال حاضر داخل ایران نباشد قطعاً یکی از سرآمدان آن است درکنار فیلسوف سید مرتضی مردیها وچند تای دیگر.
2- نقد شما بسیار آشفته وشعاری است وبالاخره نمی گویید که این جنبش بدون رهبر وبدون سازماندهی وبدون کف مطالبات را از کدام آموزه های "تفکر مدرن"تان!استخراج می کنید اولاً وخیلی هم آن را روبرشد وموفقیت می دانید ثانیاً.
3- اگر قصد دادن امید درتوهم بخودمان است بسیار خوب چیزی نوشته اید وممکن است جندنفر شورشی کیبوردی مثل مرا به خودارضایی برساند. ولی اگر دل درگرو ایران ومردم گیرافتاده دروطن دارید. قطعاً باید از نگریستن درآئینۀ شفاف عبدی ها به دنبال درمان باشید.
4- عباس عبدی هزینه بده است واین را همیشه نشان داده ولی اینقدر مدرن هست که هزینه فایده سرش بشود.
5- واقعیت قضیه این است که بهمان دلایلی که عبدی گفته - والبته به سرکوب سازمان یافته ونه مثل سی سال گذشته هردمبیل تأکید نکرده است- بخش اکثریت خاکستری جامعۀ ایران پیام دندان های تیز نظامیان ولایت احمدی نژاد را خیلی زودتر از رحمت ورمانتیسم مهندس موسوی شنیده وفهمیده اند. که درروز 22 بهمن واز رعب این دندانهای کوسه -این بار باهدف مشخص هم- به خیابان آمدند برای تظاهرات.
6- روح گفته های عبدی این است که اگر حرف هایش جدی گرفته شود امکان محدودی برای دردورماندن جنبش مردم ایران است که بتواند رژیم را از این سرعت غیر متعارف جهت "کلون اندازی" نهایی ایران به یک سیستم توتالیتر محض بازدارد. ولی اگر قراربرتوهم باشد و رژیم نمی تواند وغلط می کند وجنبش شبکه ای وما بی شماریم واسب تروا و اسلام کدیور و...الا ماشاءالله وانشاءالله گربه است واین هیجان زدگی های دبیرستانی ؛ بهتر است برویم وساندیس مان را بخوریم لااقل. یا...هو

Sadeq Rahimi گفت...

دلقک محترم، چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست، سخن شناس نه ای دلبرا، خطا اینجاست.

Anonymous گفت...

گرفتی ما رو؟ اینهمه تجزیه تحلیل برای عبدی؟ اقلآ برای یک آدم حسابی اینقدر می نوشتی. با خودم صحبت میکردی بهت می گفتم عبدی سند یک ملک گرو گذاشته و برای همینه که حرفی نمیزنه! آخرین بار که رفت زندان ملک گرو گذاشت.

فرخ توازن گفت...

با سلام
در خصوص مصاحبه عباس عبدی مطلبی نوشته ام. با عنوان:
راه «اکبر گنجی» از «عباس عبدی » می گذرد. راهبردها و چشم انداز جنبش سبز کدامند؟
مایلم نظر شما را هم بدانم. اگر امکانش هست در بالاترین هم بفرستید تا نقد دوستان دیگر را هم داشته باشم.
http://tavazon.blogspot.com/2010/02/blog-post_18.html

فرخ توازن گفت...

با سلام
در خصوص مصاحبه عباس عبدی مطلبی نوشته ام. با عنوان:
راه «اکبر گنجی» از «عباس عبدی » می گذرد. راهبردها و چشم انداز جنبش سبز کدامند؟
مایلم نظر شما را هم بدانم. اگر امکانش هست در بالاترین هم بفرستید تا نقد دوستان دیگر را هم داشته باشم.
http://tavazon.blogspot.com/2010/02/blog-post_18.html

ارسال یک نظر