۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

انتقاد تلخ نیویورک تایمز از افتضاح هنری جمهوری اسلامی به نام «سمفونی صلح و دوستی»


صبح امروز مقاله ای در روزنامه نیویورک تایمز در مورد تور دولتی ارکستر سمفونیک تهران و کیفیت بسیار پائین موسیقی اجرا شده توسط آنها منتشر شده بود تحت عنوان «نتهای تلخ دیپلماسی هنری ایران،» که احساس کردم ارزش ترجمه کردن اینجا داشته باشد. گفتنی است که همین امروز ترجمه نه چندان مفیدی از این مقاله هم در سایت صدای امریکا منتشر شده است، اما به نظرم آمد آن ترجمه آنچنان که باید حق پیام مطلب و لحن نویسنده آن را ادا نکرده است، این است که تصمیم گرفتم تا اینجا قسمتهائی از آن مقاله را ترجمه و در خدمت دوستان ایرانی قرار دهم.


نتهای تلخ دیپلماسی هنری ایران
به قلم مایکل کیملمن MICHAEL KIMMELMAN
روزنامه نیویورک تایمز، سوم ماه فوریه ۲۰۱۰ میلادی

ژنو، اواخر ماه گذشته: حدود همان زمانی که دولت ایران مشغول اعدام دو زندانی سیاسی دیگر، و متهم ساختن نه نفر دیگر به یک جرم با حکم اعدام، یعنی جنگ علیه خدا بود، ارکستر سمفونیک تهران به خرج همان دولت عازم یک تور اروپائی بود که همین هفتهٔ گذشته به پایان رسید.


ارکستر تهرانی چیزی به نام «سمفونی صلح و دوستی»، ساخته مجيد انتظامی را اجرا کرد که مرثیه نامه ای است در چهارموومان، و ترکیبی از یک مشت سر و صدای نظامی و مقدار حیرت آور و مضحکی از ناتوانی هنری که به گزارش تهران تایمز اول بار در ماه فوریه گذشته در ایران به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب اجرا شده بود، و تیتر آن را برای مناسبت این سفر عوض کرده بودند.

سالها پيش، اين کار شوروی بود که در همان وقتی که معترضینش را به اردوگاههای کار میفرستاد از آنطرف هم گروههای رقص باله و موسیقی به کشورهای دیگر میفرستاد، و آنوقت تماشاگران غربی مجبور بودند تصمیم بگیرند که آیا دیدن هنرمندان بزرگی که خود مهره های دولت کمونیست شده بودند ارزش همدست شدن با دولت شوروی و شرکت در برنامه هائی اینچنینی را دارد یا نه.

از مرثیه تا مضحکه

ارکستر تهرانی تورش را دو هفته پيش از استراسبورگ فرانسه شروع کرد و بعد سمفونی آقای انتظامی را به بروکسل، رتردام، و رم برد، و يکشنبه اینجا (ژنو) آمد، با بليط های مجانی که کنسولگری ايران به افراد منتخب خودش داده بود به این امید که اعتراض ها و تبلیغات منفی را به حداقل برساند. ظاهرا دفتر جهانگردی ژنو هم چند تائی بلیط برای تالار ويکتوريا پخش کرده بود، اگرچه تالار هم دست آخر پر بود از صندلی های خالی.

من که شمردم، حدود سيصد نفر آنجا بودند، در تالاری که برای بيشتر از هزار نفر ساخته شده. تعداد زیادی از همانهائی هم که آمده بودند به محض شروع نوازنده ها با شنیدن موسیقیشان خیلی سریع از همان راهی که آمده بودند برگشتند، از جمله یک آهنگ ساز جوان سویسی و دوست دخترش، که وقتی از این آهنگساز پرسیده بودم آنجا چکار میکنند، گفته بود «امشب بیکار بودیم و نمیدانستیم چکار کنیم، دفتر توریسم هم بلیط مجانی میداد، خوب گفتیم بیائیم اینجا.» هنوز نیم ساعتی از شروع برنامه نگذشته بود که این زوج آرام و آهسته با چهره ای پشیمان تالار را ترک کردند.

و خوب کی می توانست آنها را سرزنش کند؟ آخر برنامه هم معترضين ایرانی روی صحنه رفتند و دسته گل هائی را در جای رهبر ارکستر گذاشتند و (به فارسی) اعلام کردند که این دسته گل ها به احترام معترضانی است که در ايران اعدام شده اند. نوازنده ها و خواننده ها هم سریع از صحنه کنار کشیدند و در حاشیه گم شدند.

همانطور که میشد پيش بينی کرد، معترضين همه جا عليه اين تور تظاهرات به راه انداختند. در بروکسل پلاکاردهائی داشتند که رویش نوشته بود «جمهوری اسلامی در داخل آزادی را سرکوب ميکند و در خارج کنسرت مجانی ميدهد.» وضعیت در رتردام به برخوردهای فيزيکی کشیده شد. آقای «هری ون بومل»، نماينده پارلمان هلند در مصاحبه با يک راديوی فارسی گفت دولت هلند بايد خجالت بکشد که اجازه داده است در حالی که مردم در ایران به دار آویخته میشوند جمهوری اسلامی اینجا کنسرت برگزار کند [. . . .]

و اما در مورد کیفیت موزیک هم همین کافی است که بگوئیم که ظاهرا برخی موزیسین ها درخود ایران هم گلایه کرده بودند که کیفیت این کار در حدی نیست که به خارج فرستاده شود. و حق با آنها بود! موسیقی این «سمفونی» برای یک ارکستر، گروه کر، یک تکخوان، گیتار برقی، پیانو با امپلیفایر نوشته شده و یک لشکر چنگ نواز هم ظاهرا برای آشفته تر کردن هرج و مرج به آن اضافه شده بود. و خود سمفونی هم چیزی بود در حد لحظات کوتاهی از ملودی آهنگین که در میان حملات طولانی طبل ها گم میشدند، همراه با اشارات دزدیده ای به «دکتر ژیواگو» و «سلطان حلقه ها» در کنار «ویوالدی» و «ویولن زن روی پشت بام.» از این که بگذریم، بقیه ۷۵ دقیقهٔ «سمفونی» عبارت است از یک گروه طبل زن که با تمام قدرتشان و تا حدی که با گذشت هر لحظه خنده آورتر میشود بر روی طبلهای گوشخراش خود میکوبند [ . . . . . ]

«ریچارد تاروسکین،» موسیقی شناس امریکائی میگوید، «هنر از خطا عاری نیست. هنر میتواند به انسانها لطمه بزند.» بله، میتواند. حتی کاری مثل این، موزیکی که ناآگاهی سمفونیک آن به نحوی کاملا غیر اتفاقی نشان دهنده این است که تا چه حد ایران از غرب بی اطلاع مانده است. ارکستر سمفونیک تهران سالها پیش نمونه ای مثال زدنی از قدرت فرهنگی کشور ایران بود، اما آن شب غیر ممکن بود که بتوان به آن نگریست و به حال موزیسین هایش احساس ترحم نکرد، موزیسین هائی که زندگی خود را صرف یادگرفتن فرهنگ کلاسیک موسیقی اروپائی کرده اند و اکنون تا حد اجرای چنین چیزی تنزل پیدا کرده بودند.

یک ایرانی در میان تماشاگران که در ژنو زندگی میکرد و مثل بقیه خواست که ناشناس باقی بماند، گفت گوش کردن به این قطعه موسیقی بی اختیار صورت احمدی نژاد را در ذهنش تداعی میکرد، و ادامه داد، «ولی دلم برای این موزیسین ها میسوزد، اینها هم مثل بقیه ما قربانی شده اند.»

6 نظرات:

مژگان گفت...

خیلی ممنون آقای رحیمی، هم ترجمه تان عالی است هم خود مقاله.

Anonymous گفت...

مهمترین حقیقتی که ای اتفاق برای همه روشن میکند و اهل موسیقی سالهاست به آن واقف هستند فاصله زیادی است که بین مردم ایران و موسیقی کلاسیک ایجاد شده است.

یوهانس برامس مصنف بزرگ آلمانی در اواخر قرن نوزدهم میگوید: کی میتواند دیگر بعد از بتهوون سمفونی بنویسد؟

با وجود این آمدند کسانی که ابعاد موسیقی بتهوون را وسعت دادند مانند خود برامس، شوبرت، شومان، برلیوز، چایکوفسکی و بزرگتر از همه آنتون بروکنر و گوستاو مالر. کارهای این آخرین سمفونی سرا در دهه اول قرن بیستم بود یعنی زمانی که در ایران هنوز یار خوشگلم مریم جان هم هنوز ساخته نشده بود..

بسیاری از هنر شناسان معتقداند که با شروع قرن بیستم دوره سمفونی لااقل بصورت کلاسیک بپایان رسیده است. همانطور که دیگر کسی اگر عقلش سر جایش باشد امروزه کلیسائی یا مسجدی بسبک قدیم نمیسازد.

اگر موسیقیدانان بسیارمعدودو نابغه و قدرتمندی مانند پروکوفیف و شوستاکوویچ روسی و آلان پترشون سوئدی نبودند این موضوع تحقق پیدا میکرد و دوره سمفونی بپایان میرسید.

در بسیاری از کشورهای جهان هم به این صورت دوره ساختن سمفونی شروع نشده بپایان رسید (مثل ایران).
در ایران لااقل در زمان شاه یک تالار رودکی ساختند که لااقل مردم تهران میتوانستند با پرداخت مبلغ قابل قبولی به دیدن یک کنسرت سمفونیک یا یک اپرا یا یک بالت بروند. موج دیدن کنسرت های موسیقی سنتی هم از همان تالار آغاز شد (پایور، تهرانی، شجریان و غیره). در آنجا لااقل گوش مردم میتوانست به مو سیقی کلاسیک عادت کند.

در آلمان در حال حاضر میلیونها نفر یک ساز تخصصی را مینوازند. هزارها ارکستر دبیرستانی و باشگاهی وجود دراد. تنها در شهر کوچک بیست هزار نفری که من در آن زندگی میکنم بیش از پنج باشگاه موسیقی بادی وجوددارد که در کوچکترین آنها 130 نفر عضو وجوددارد که فلوت، کلارینت، هورن، ترمپت، ترومبون، توبا و سازهای دیگر را بصورت بسیار خوب یادمیگیرند و مینوازند. در آلمان هزارها گروه کر وجود دارد.

در یک چنین کشوری در حدود هفتاد ارکستر سمفونی و اپرایی و بیش از این تعداد گروه کر در سطح این ارکسترها وجود دارد.

در چنین کشوری که صدها مصنف کلاسیک بخصوص در موسیقی مدرن کار میکنند کسی بفکر این نمی افتد که برای وحدت دوباره آلمان یک سمفونی چهار موومانی بنویسد.

ولی ما که هنوز قابلیت ایجاد یک ارکستر سمفونی را نداریم که بتواند لااقل یک کار قدیمی مانند سمفونی هفت بتهوون را بدون اشتباه بزند (حالا خوب زدنش پیشکش) که لااقل گوش مردم به صدای لایف یک ارکستر کلاسیک عادت کند،
ما که هزار اشکال در کار رهبرانی مانند مشایخی و رهبری و دیگران ایجاد میکنیم و چوب لای چرخشان میگذاریم، ماکه اجازه نمی دهیم حتی یک سالن کنسرت در ایران ساخته بشود، ما که قبرستان ها را خراب میکنیم و در آن مصلا میسازیم، که آنهم بعد از سی سال هنوز تمام نشده است، ما که داریم در واقع بر ضد موسیقی کلاسیک جنگ میکنیم،
ما امده ایم سمفونی خرمشهر و سمفونی انقلاب ساخته ایم.

ما که یک جنگ خانمانسوز را برای صادرکردن انقلاب و برای از بین بردن اپوزیسیون داخلی هشت سال طول دادیم و یک ملیون کشته و چند ملیون معلول و مجروح در هر دو طرف بجای گذاشتیم، ما آمده ایم مثلا به سویسی ها سمفونی صلح نشان بده ایم که چند صد سال است در صلح زندگی میکنند.

ما مثل همان کودکی هستیم که یکروز بمدرسه رفته و برگشته خانه و میخواهد به پدر و مادر خود درس بدهد.
ما تازه توانسته ایم مو شکهای قراضه ای بسازیم در سطح آلمان 1943 . حالا آمده ایم به همانها پز میدهیم و تهدید هم میکنیم.

سوء تفاهم نشود. من به تمام زحمات موسیقیدانانی مثل آقای انتظامی و این نوازندگان جوان که سعی میکنند در این مرداب فرهنگی نسیمی تازه بوجود بیاورنداحترام میگذارم و موفقیت همه آنها را آرزو میکننم. حیف از این شکوفه ها که آلت دست این این سیستم هستند.

Anonymous گفت...

بسیار متن درست و گیرا یی بود. باید به متن دوست ناشناس در بالا اشاره کنم که آقای مشایخی ( چه علیرضا و چه نادر ) را خواهش میکنم در اصول رهبری ارکستر و فعالیت رهبری ارکستر چه در داخل و چه خارج از ایران با آقای علی رهبری و یا چکناواریان و روحانی ( از نسلهای گذشته ) و یا نصیر حیدریان یا هومن خلعت بری ( از نسلهای بعد از انقلاب ) مقایسه نفرمائید ! آقای مشایخی در آهنگسازی فرد شناخته شده و مطرحی هستند ولی توانایی و دانش و شناخت کافی از علم رهبری ارکستر و اپرا را ندارند !
مسلما باقی صحبت ها و درد دل بیان شده ، درست و حقیقتی تلخ میباشد.

Sadeq Rahimi گفت...

دوست عزیز، مژگان، از نظر لطف شما در مورد ترجمه متشکرم، و من هم موافقم با شما که متن خوب و صحیحی است. به همین دلیل هم تصمیم گرفتم ترجمه تازه ای از آن بکنم اگرچه صدای امریکا هم ترجمه ناقص و نه چندان مفیدی کرده بود.

Sadeq Rahimi گفت...

دوستان ناشناس ۱ و ۲، از نظر و توضیحات بسیار مفید و مناسب هر دوی شما عمیقا سپاسگزارم.

fadayemam@hotmail.com گفت...

بنام خدا
ای برادران و خواهران، سی‌ سال انقلاب و از خود گذشتگی آخرش همین ؟ نمیتونم باور کنم که اینطور که با مردم رفتار میکنند با اصول اسلامی توافق داشته باشد . اینطور که به نظر میاید روز سالگرد انقلاب ما باید دوباره روی بام برویم تا ارزشهای این انقلاب را به خاطر خودمان و رهبرآنمان یاداوری کنیم که آیا انقلب اسلامی یعنی این ؟ تا وقتی‌ دیر نشده رهبران ما باید بیدار شوند که این طرز رفتار با ملت مسلمان واقعا غیر اسلامی هست خداوند از ظلم احدئ نخواهد گذشت . الله و اکبر ، الله و اکبر ، الله و اکبر

ارسال یک نظر