۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

چند نکته مهم در رابطه با سخنان موسوی و مراسم چهارشنبه سوری


صحبتها و توصیه های اخیر آقای میرحسین موسوی در مورد چهار شنبه سوری (پایین همین صفحه ببینید) منجر به بعضی برداشت های ناصحیح شده است که مهم است مورد اشاره و تصحیح قرار گیرند چون چنین برداشتهائی امکان دارد از یک سو موجب برخی سردرگمی ها در میان مردم، و از سوی دیگر مورد سوء استفاده ماهرانه توسط کودتاگران، و در نتیجه منجر به کاهش استفاده جنبش از انرژی عظیم موجود در چهارشنبه سوری بشوند.

برداشتهای ناصحیح مذکور اغلب بر محور این ادعای دروغ یا تعبیراشتباه برپاشده است که «آقای موسوی گفته است اعضای جنبش سبز بایستی مراسم چهارشنبه سوری را با آرامش و سکوت» برگزار کنند. و آنگاه بر پایه همین تعبیر غیر واقعی هر کس بسته به هدف و قصد و نیز هوش و شم اجتماعی/سیاسی خود نوعی برنامه عجیب و غریب پیشنهاد کرده است و مردم را به جهتی و جائی و شکلی دیگر از اجرای چهارشنبه سوریشان خوانده است.

بگذارید صریح بگویم: جدا احساس خطر میکنم که اگر هرچه زودتر به این موضوع رسیدگی نشود چهار شنبه سوری را هم مثل بیست و دوم بهمن به مکر و فریب سربازان گمنام نیرنگ باز جمهوری اسلامی ببازیم. فراموش نکنیم که جنبش سبز ما پدیده ای الهی نیست، امام زمان هم سر نخش را در دست ندارد، و هیچ ضمانتی، تکرار میکنم، هیچ ضمانت تاریخی وجود ندارد که اگر ما مکرر اشتباه کنیم و حرکتهای خودمان را غلط یا ضعیف برنامه ریزی کنیم این جنبش به جائی برسد. پس بیائید چشمهامان را باز کنیم و فکرهایمان را به کاربیاندازیم. دشمنمان هم خدعه گر است، هم تجربه دارد، هم قدرت دارد، و هم امکانات اجتماعی و مطبوعاتی کامل در دسترس، خردش نیانگاریم که بد اشتباهی خواهد بود.

اما قصدم روضه خوانی نبود امروز. ببینید، نکته اینجاست که آنچه میرحسین گفته است بسیار ساده است، وی میخواهد از تبدیل شدن چهارشنبه سوری به یک میدان جنگ دیوانه وار که در آن خشم سرکوفته مردم طغیان کند و تر و خشک را با هم بسوزد جلوگیری کند، چون میداند چنان طغیان کوری از یک سو بسیاری از انرژی های مردم را به یغما خواهد برد و در همان یک شب به هدر خواهد داد، و از سوی دیگر جنبش سبز جنبشی است که تمام پیشرفتش از طریق فکر و اندیشه است، و اصولا این جنبش خودش را در مقابل سیاهی های خشونت مدار تخریب گری تعریف میکند که تمام هنرشان جنگ کردن است و بمب ساختن و موشک بلند کردن و آدم کشتن و کتک زدن و تجاوز کردن.

پس حرف موسوی این است که نمیخواهد جنبش روحش را به شیطان بفروشد و همان به درهٔ خشونت و آزاری درغلتد که امروز بسیجیها و سپاهیها خودشان را اسیر آن میابند.

اما حرف میرحسین این نیست که شلوغ نباید کرد در چهار شنبه سوری، که بچه ها آتش به پا نباید بکنند و ترقه در نباید بکنند و خودشان را طبق سنت مرسوم خالی نباید بکنند. حرفش این نیست که این چهارشنبه سوری «آرام باشید» و «شمع دست بگیرید» و راهپیمائی سکوت بکنید!! میر حسین حرفش این است که بروید در کوچه پس کوچه هایتان و آتش بزنید به جان تاریکی و اعلام کنید خشم و انزجار خودتان را، بسوزانید عکسهایشان را و منفجر کنید افکارشان را، اما مراقب باشید به کسی آسیب نرسانید و روح خودتان را به هوس تخریب نبخشید.

میرحسین حرفش خیلی روشن است، بگذارید مستقیم نقل کنم: میگوید از «برنامه هنجار شکنانه یا تخریبی که موجب اذیت و آزار مردم بشود» دوری کنید. این نکته مهم است! میرحسین نگفته از انفجار و سر و صدا درست کردن دوری کنید، نگفته عکس خامنه ای را نسوزانید، نگفته تمام ساختمانها و خیابانهای شهر را در آن شب با بمبرنگ و اسپری سبز نکنید، نگفته تظاهرات آرام و باشمع کنید! میرحسین فقط گفته خانه و مغازه های مردم را آتش نزنید و مواظب باشید بیگناهی با آتش سوزی و انفجارتان به قتل نرسد.

من احساس میکنم هم خودم و هم دوستان دلسوز دیگر باید در این چند روز آینده سعی کنیم حتما بیشتر بنویسیم در این مورد و این مسئله را هرچه زودتر روشن کنیم برای دوستان، وگرنه بعید نیست اسبهای تروای دیگری به کارمان ببندند، مثلا در قالب این پیشنهادی که در سایت جرس آمده، یا در شکل تعابیر عوامفریبانه ای از قبیل آنچه در این لینک بالاترین موفق به فریفتن بسیاری شده، و یا حتی پیشنهادهای بچه گانه ای از قبیل آنچه در این وبلاگ یا این وبلاگ ارائه شده، و چهارشنبه سوری را هم از دستمان به در بیاورند.

در پایان، اجازه بدهید خدمت دوستانی که فرصت نداشته اند صحبتهای میرحسین موسوی را به دقت بخوانند، متن کامل پرسش خبرنگار «کلمه» و پاسخوی در مورد چهارشنبه سوری که در سایت کلمه منتشر شده است را نقل کنم که به اینصورت است :

سئوال:
پیشنهاد شما در مورد مراسم چهارشنبه سوری چیست؟

جواب: مراسم این روز، یادمان جشنواره نور علیه تاریکی است اما علاقمندان به جنبش راه سبز ضمن انکه به نمادها و مراسم ملی و مذهبی دلبستگی دارند، حاضر نیستند که این نوع مراسم ها باعث اذیت و آزار مردم بشود. مخصوصا توجه کنیم که ممکن است مخالفان جنبش بخواهند با برنامه ای که قبلا هم مشابه آن را اجرا کرده اند، جنبش سبز را بدنام کنند. بنده مطمئن هستم که سبزها در هیچ برنامه هنجارشکنانه یا تخریبی که موجب اذیت و ازار مردم بشود شرکت نخواهند کرد. ایجاد انفجار و آتش سوزی با مشی جنبش سبز که تلاش کرده است همواره حرکت هایش مسالمت آمیز و عمیق باشد سازگاری ندارد. سبز بودن به لباس و نماد نیست. سبز بودن به رفتار و اخلاق است. اگر این اصل مهم مورد توجه قرار گیرد و اعضای جنبش یکدیگر را به رعایت آن توصیه کنند، قطعا از آسیب هایی که ممکن است عده ای در لباس جنبش سبز انجام دهند جلوگیری خواهند کرد.




۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

اطلاعیه مجلس خبرگان را به جنبش سبز تبریک میگویم


قصد ندارم زیاد بنویسم، فقط میخواهم بگویم که باید واقعا خدا را شکر کنیم که مجلس خبرگان اطلاعیه ای با این محتوا و با این وضوح‌ صادر کرده است. زیاد هم میشود حرف زد طبیعتا، اما دو سه چیز را سریع بگویم فعلا و رد شویم برویم، یعنی دو سه نکته مثبت که از این یکی دو روز خبرگان حاصل شده.

نکته اول اینکه هاشمی رفسنجانی بالاخره وضعیت خودش را روشن کرد و طرف گرفت. البته متاسفانه نهایتا طرف خامنه ای را گرفت، اما به هر حال تکلیف ما را یکسره کرد و مشخص شد که هیچ امیدی به او نباید داشت. این ویدئوی چند دقیقه ای پایین صفحه گزیده هائی از سخنان او در آغاز نشست خبرگان است که احتیاج به توضیح بیشتر را منتفی میکند، خودتان لطف کنید و ببینید که چگونه طرفش را انتخاب کرد (البته سید احمد خاتمی هم همین موضوع را امروز تاکید کرد و حسابی هم سر دماغ بود که بالاخره هاشمی آنطرفی شده).

اما نکته دوم، که از مشخص شدن تکلیف هاشمی هم بسیار مهمتر است، این که مشخص شد کروبی و موسوی هم سرجای خودشان، یعنی با مردم، مانده اند و نه خودشان را به قدرت فروخته اند و نه ما را. من شخصا یکی دو روز گذشته را در اظطراب خاصی منتظر نتایج خبرگان بودم، و واقعا امروز که اطلاعیه شان را دیدم نفس عمیقی با خیال راحت کشیدم و خدا را شکر کردم که همان لحن معمول پر از خشونت و تبختر آدمهای جمهوری اسلامی را دیدم که نه تنها موسوی و کروبی را مثل گذشته «سران فتنه» خوانده بود، بلکه اعلام کرده بود که «ناخودی» بودنشان هم قطعی شده و به تصویب نهائی هم رسیده و پلهای بین اینطرف و آنطرف هم کمابیش خراب شده اند. میفرماید:
صبر انقلابي مردم شريف ايران و نظام جمهوري اسلامي – كه نشانگر ظرفيت بالا و توان مديريت بحران است – پس از دادن فرصت‌هاي متعدد به سران فتنه، براي توبه و بازگشت به دامن انقلاب و آرمان‌هاي امام خميني (ره) در ‌9 دي به پايان رسيد و با زدن مهر مردودي بر كارنامه‌ي آنان، براي هميشه، آنان را از ذهنيت سياسي خود حذف نمودند.

و اما نکته سومی هم که سریع بگویم و خداحافظی کنم، این است که این اطلاعیه و نتیجه گیری های آقایان یکبار دیگر، و اینبار احتمالا برای آخرین بار، این پیام را به مردم داد که اینها نه اهل بازگشت از راهی که در پیش گرفته اند هستند و نه احتمال هیچگونه سازشی با ایشان وجود دارد. به عبارت دیگر، همان پیغامهای آشکار و نهانی که چند ماه است از خامنه ای دریافت میکنیم، که عبارت باشند از: فقط من میدانم چه درست است و چه غلط، احمدی نژاد درست است، شماها غلطید، ولایت فقیه کامل و عالی و خوب است، شما ها خس و خاشاکید و یا خائنید یا گول خورده اید یا اصلا اجنبی هستید، و دنیا هم دو جور آدم بیشتر ندارد: آنهائی که اهل ولایت فقیه هستند، و آنهائی که دشمن هستند. میفرماید:
حوادث بعد از انتخابات اخير، گرچه خسارت‌هاي مادي و معنوي جبران‌ناپذيري را در سطح ملي و بين‌الملي، به دنبال داشت؛ اما در مقابل،‌ بركاتي نيز در پي داشت كه موجب شناسايي ناخالصي‌ها و تفكيك نيروهاي حق و باطل گرديد و صحنه‌اي عملي براي امتحان مردم و نخبگان بود. نتيجه‌ي اين امتحان بزرگ و تاريخي، قبولي مردم و نمايش بصيرت آنان و متاسفانه واماندگي بخش محدودي از خواص از دستيابي به بصيرت، متناسب با شرايط پرتغيير و سخت زمان بود.
اين دوره‌ي پرمحنت، با رهبري شايسته و هدايت هوشمندانه و داهيانه‌ي رهبر معظم انقلاب "مدظله العالي " و حضور باصلابت و همه‌جانبه‌ي مردم، پايان پذيرفت و برگ زرين ديگري را به موفقيت‌هاي انقلاب اسلامي در گذر از بحران‌ها افزود. تفكر در خصوص حوادث گذشته، هر انسان منصفي را به تواضع در برابر ضرورت هر چه بيشتر و عظمت اصل مترقي ولايت مطلقه فقيه – به عنوان عزيزترين يادگار حضرت امام خميني (ره) – و جانشين صالح ايشان وامي‌دارد. حمايت و پشتيباني همه جانبه از مقام معظم رهبري و تلاش گسترده‌ براي تحقق رهنمودهاي معظم له در تمامي عرصه‌ها ضروري بوده و بر كسي پوشيده نيست.

گفتم زیاد صحبت نخواهم کرد، پس اجازه بدهید حرفم را به همین محدود کنم و مرخص شوم. اما اینهم ویدئوی گزیده صحبتهای رفسنجانی که عرض کردم خدمتتان:






Curious George Collection





۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

استخاره علی خامنه ای برای کناره گیری از رهبری


خبر زیر به نقل از سایت «پیک نت» :

استخاره علی خامنه ای برای کناره گیری از رهبری

سه یا چهار روز بعد از 22 بهمن رهبر با تعدادی از فرمانده سپاه جلسه بررسی راهپیمائی این روز را داشته است. ایشان دراین جلسه بغض آلوده می گوید: خسته شده ام، فشار خیلی زیاد است، چند بار استخار کردم که رهبری را رها کنم.

من از نتیجه جلسه اطلاعی ندارم، اما آنچه که برایتان نوشتم صحت دارد و تائید شده و بیش از این هم اطلاع ندارم. (پیک نت: ما صرفا بدلیل اعتماد به منبع ارسال خبر آن را بصورت یک پیام منتشر می کنیم و هیچ نظری در تائید و یا تکذیب آن نداریم و هیچ تفسیری نیز بر آن اضافه نکردیم.)
دوستان سبز دقت کنیم که اگر این صحیح‌ باشد یعنی امکان به زانو در آوردن اینها از آنچه که فکر میکنیم بسیار نزدیک تر است!

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

در خدمت و خیانت اصلاح طلبان


(خواننده عزیز، لطفا این متن را در بالاترین لینک نکنید)
این را دارم دوشنبه شب مینویسم، همان دوشنبه ای که جدیدترین اعلامیه کروبی منتشر شد، همان اعلامیه ای که شیخنا در آن از جانب ما اعلام عقب نشینی کرده و گفته با دو چیز راضی خواهد شد: یکی اجازه راهپیمائی، و دومی هم اجازه رفراندوم درمورد نظارت استصوابی شورای نگهبان!

خوب البته شیخ مهدی این دو تا خواسته اش را در هزار لایه و شاخ و برگ از شعار های مردم پسند و تند و تیز و انقلابی پیچیده، و الحق هم موفق شده کارش را بکند، تا حدی که وقتی متنی را در بالاترین لینک کردم در انتقاد از اینکه چرا تا این حد سطح مطالبات ما را پائین آورده و بهتر بگویم ما را به این ارزانی فروخته، نه تنها کسی رای نداد به متن (تا الان که هشت ساعت گذشته هنوز حدود چهل تا بیشتر رای نیاورده)، بلکه دوستانی هم حمله کردند که معلوم است من سبز نیستم و دارم به رهبران جنبش توهین میکنم و از این لاطائلات.

خلاصه بگویم، خیلی منتظرم زمان بگذرد و ببینم این جریان به کجا دارد میرود واقعا. از یکطرف خوب به نظر میرسد که این اعلامیه کروبی مطالبات ما را به باد هوا بخشیده است. از طرف دیگر اما، این سئوال هم مطرح است و مهم، که آیا واقعا حکومت، یعنی کل حکومت که نه، همان کودتاچی ها را میگویم، آیا حاضر و قادر حتی به قبول این خواسته زیرسطحی کروبی (البته من میگویم کروبی، ولی عاقلان بهتر از ما میدانند که کروبی بیچاره این وسط چهره شده برای یک باند بزرگتری که آن پشت دارند ظاهرا با همدیگر حال سیاسی میکنند) هم هستند یا خیر؟

باور کردنش مشکل است، اما اینهائی که من دیده ام، متاسفانه (البته در واقع خوشبختانه) تا حدی به چرندیات مذهبی و خرافی خودشان باور دارند و تا حدی به اینکه پیروزی شان در آسمانها (یا بهتر بگویم در زیر زمین، به هر حال ایشان در چاه زندگی میکند) رقم خورده معتقدند که چه بسا همین معامله به این شیرینی هم در نظرشان بی ارزش بیاید و به آن پشت پا بزنند. مثل همان سگی که استخوانش را به حرص استخوانهای منعکس شده توی آب از دست داد.

خوب البته آن سناریو بسیار به نفع ما خواهد بود، چون اگر واقعا کودتاچی ها تا این حد ابله باشند (که عرض کردم، گمان هم میکنم باشند) طبیعتا رفتاری را انتخاب خواهند کرد که برخلاف جهت حرکت تکامل طبیعی باشد، و خودشان را با دست خودشان به سوی هلاک میبرند. اما مسئله آنجا شروع خواهد شد که این رویای شیرین درست از آب در نیاید و اینها به اندازه کافی شعور داشته باشند که این هدیه شیرین کروبی را از دست ندهند. آنوقت کار ما بسیار تلخ و دشوار و (احتمالا ) طولانی تر خواهد شد، و آنوقت است که مجبور خواهم شد بنشینم و یک متن درست و حسابی در خدمت و خیانت اصلاح طلبان بنویسم.

پس اجازه بدهید از آن مقاله کذائی فعلا به همین تیترش بسنده کنم و حرفهای تلخم را فعلا برای زمان تلخ تری که امیدوارم هرگز نیاید کمپوت کنم.



رفراندوم پیشنهادی کروبی برای حذف شورای نگهبان نیست، فقط برای حذف قدرت استصواب آن است


آخرین بیانیه شیخ شجاع مهدی کروبی تازه منتشر شده است، و بدون شک بحثها و تحلیلها در موردش مدتی ادامه خواهد یافت. خودم هم دوست دارم متنی حساب شده تر و مفصل تر بنویسم در نهایت، اما عجالتا احساس میکنم چند نکته باید سریع بیان شود و به عرض دوستان برسند، به همین دلیل با اجازه شما متن امروز را به شکل چند نکته ساده و بدون شرح و بسط خدمت شما ارائه میکنم.
  1. دقت کنیم که این بیانیه درست پس از دو ملاقات با موسوی مطرح شده است، و بنا بر این بایستی به آن بهائی حتی بیش از سخنان کروبی بدهیم، چون ظاهرا مقدمه ای است بر همان تغییر استراتژی که آقایان موسوی و کروبی دو سه روز پیش اعلام کردند.

  2. دقت کنیم که رفراندوم پیشنهادی آقای کروبی برای حذف شورای نگهبان نیست، بلکه تنها برای حذف قدرت استصواب آن شورا است، این یعنی همه چیز همانطور که هست بماند و تنها، در صورت موفقیت آن رفراندوم، شورای نگهبان برگردد به همان محدودهٔ قدرتی که تا سالهای قبل از دوم خرداد داشت.

  3. این منطقی نیست، که هیچ، کلا مثل یک شوخی به نظر میرسه که بعد از اینهمه تلاش و کوشش حالا بخواهیم روی عوض شدن نوع نظارت شورای نگهبان تمرکز کنیم و یک رفراندوم راه بیاندازیم که آیا میخوایم شورای نگهبان قدرتش استصوابی باشه یا نظارتی!

  4. دقت کنیم که کروبی رهبر جنبش نیست. جنبش هنوز رهبری ندارد، هنوز رهبری نتوانسته ایم به وجود بیاوریم/ پیدا کنیم، و آن مسئله ای نیست، چون جنبش هنوز در حال پیدا کردن فرم خودش است.

  5. دقت کنیم که وحشت و هراس از عدم وجود رهبری مرکزی ما را به سوی محدود کردن خواستهایمان نبرد. از نقد صحبتهای آقای کروبی نبایست خودداری یا جلوگیری کنیم، چون چنین جلوگیری به مرور زمان تبدیل به رویه و سنت بسیار خطرناکی میشود که میتواند در نهایت ما را به سوی همان ترکستانی بکشاند که جمهوری اسلامی به آن رسیده است.

  6. دقت کنیم که جنبش در حال حاضر از اصلاح طلبانی که در انتخابات مبارزان اصلی بودند بسیار فراتر رفته است، و به همین دلیل هم مطالباتش گسترده تر شده است. این طبیعی است و نشانی از آنچه آقای عبدی و همفکرانشان بی هویتی جنبش میخوانند نیست

  7. بار دیگر توجه شما را به این نکته جلب میکنم که «حذف نظارت استصوابی» به معنی حذف شورای نگهبان نیست، بلکه تنها به معنی نگه داشتن شورای نگهبان، و برگرداندن قدرت آن شورا به نقطه ای است مشابه با سالهای قبل از دوم خرداد (شورای نگهبان توسط مجلس پنجم، و در سال ۱۳۷۴ صاحب قدرت نظارت استصوابی گردید)




۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

قابل توجه کودتاچیان: چهارشنبه سوری جای امنی قایم شوید


خیر برادر، موضوع تهدید نیست، هیچ برنامه خاصی هم کسی تهیه ندیده برایتان، ولی برای خودتان میگویم، فکر میکنم عاقلانه ترش این باشد که این چهارشنبه سوری را یک سوراخ امنی پیدا کنید پنهان شوید و تا فردایش بیرون نیایید. به قول معروف من فقط آنچه شرط بلاغ است به شما میگویم که فردا نگوئید نگفتی.

اما دلیلش؟ ساده است. ببینید، همانطوری که همه مان میدانیم چند سالی است الان، چند سال که چه عرض کنم، سالهاست الان، که چهارشنبه سوری تبدیل شده به یک شب جنون، وحشت و انفجار. البته شک دارم کسی باشد که دلیلش را نداند، ولی محض ثبت اجازه بدهید بنویسم که دلیلش هم دو شاخه دارد: یکیش خوب سرکوب و فروکفتن امیال و احساسات و غرائز انسانی ملت بدبخت ماست که الان سی سال است ایران را تبدیل کرده است به یک دیگ فشار پز آماده انفجار، و دیگرش هم اینست که فرهنگ و سنت ایرانی که همیشه ملت را ملزم به حساب و کتاب و اطاعت از قوانین اجتماعی میکند، همین یک شب در سال درها را نیمه باز رها کرده تا مردم و بخصوص جوانها بتوانند هیجانها و خشم و احساسات تند فروکوفته خودشان را به قویترین شکل ممکنه، یعنی به صورت آتش زدن و سر وصدا و چیز ترکاندن و فشفشه هوا کردن ابراز کنند و خودشان را کمی خلاص کنند.

بزرگترها خوب به خاطر میآورند که آقای جمهوری اسلامی هم ده بیست سالی سخت تلاش کرد که همین سنت را هم پاک کند، که نهایتا شکست خورد و دستی را که متوجه شد نمیتواند قطع کند مجبور شد ببوسد و قبول کند. سنت انفجار انگیز چهارشنبه سوری وجود خودش را تثبیت کرد که هیچ، بلکه تبدیل شد به یک هیولائی که یک شب در سال از غار خودش بیرون میآید و شهرها را در کنترل خودش میگیرد و میغرد و میسوزاند و میترکاند، و فردایش هم مثل بچه آدم برمیگردد توی سوراخ خودش تا سال دیگر.

خوب، این وضعی که عرض شد در سالهای «عادی» عمر جمهوری اسلامی بود، وقتی حکومت هنوز مشروعیت داشت و تنها روش کنترل مردم زور و تفنگ و تجاوز نبود. حالا مجسم کنید امسال را، یعنی سالی که قدرت مشروعیت و حکمرانی قانونی دولت و نیروی انتظامیش قابل مقایسه با هیچ سالی نیست مگر سالهای آخر شاه. سالی که حکومت از شرف و نجابت این مردم مظلوم تا این حد سوء استفاده کرده و در مملکت «آتش سوزانده»، مردم ما را کتک زده، بچه های ما را به قتل رسانده، پسرها و دخترهای مارا به مساجد و زندانها برده و تجاوز کرده بهشان، بهمان گفته خس و خاشاکیم و بیگانه ایم و هرزه ایم و خائنیم و هزار مصیبت دیگر. خوب، فقط مجسم کنید الان چه جور خشم و غریوی را میشود توقع داشت که در چهارشنبه سوری بچه هایمان بسوزانند و بترکانند؟

فکر نمیکنم احتیاجی به بیش از این گفتن باشد. پس بگذارید فقط نصیحتم را به مزدوران و ماموران جمهوری اسلامی تکرار کنم، که عزیزان من، این چهارشنبه سوری هر کاری میکنید فقط به بچه های ما گیر ندهید، سر راهشان هم زرد نشوید و بگذارید این طوفان خشمشان سر همان عکسهای رهبرتان که میسوزانند و همان ترقه هائی که میترکانند خالی شود و بگذرد و برود، که اگر عاقل نباشید و نگذارید، شما را چه بسا در خودش بپیچاند و ببرد.

باز هم میگویم، این را نه به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک نصیحت از یک برادر بزرگترتان بشنوید و این چهارشنبه سوری حد و مکان خودتان را بدانید و سر به سر بچه های ما نگذارید.

به هر حال جمهوری اسلامی فعلا هنوز سر پاست، و شما هم برای کتک زدن مردم روزهای پنج شنبه و جمعه و شنبه و یکشنبه و... را خواهید داشت. پس برادر ارزشی من، اگر عقل داری به این نصیحت خوب گوش کن و این چهار شنبه سوری را جای امنی قایم شو.

------------
پ.ن.: بگذارید این را تاکید کنم دوباره، که قرار نیست سبز ها هیچ برنامه ای برای درگیری و یا تخریب چیزی داشته باشند! اتفاقا طبق اخباری که به دستم رسیده حتی دریکی از جلسه های کودتاگران پیشنهاد شده است که خود رژیم اینطور کارهائی بکند تا به گردن مردم بیاندازد! اگرچه واقعیت ساده این است که اگر هم حکومت اینقدر احمق باشد که اینطور کاری بکند باز هم دودش به چشم خودش خواهد رفت، چون دستشان در مقابل ملت رو شده و به اندازه کافی با حیله های روانی شان آشنا شده ایم که فایده ای نداشته باشد!

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

اعلامیه جدید مهدی کروبی: درخواست اجازه راهپیمائی و رفراندوم در مورد قدرت شورای نگهبان

متن خبر مبتنی بر آخری اعلامیه مهدی کروبی که امروز، سوم اسفند ۸۸ مصادف با ۲۲ فوریه ۲۰۱۰ منتشره شده است. این متن از این صفحه در سایت سهام نیوز کپی شده است.

-------------

مهدی کروبی در پیامی به ملت ایران در خصوص حوادث روز ۲۲بهمن بیانیه ای به شرح ذیل صادر نمود:

بسمعه تعالی

مردم بزرگ و آزاده ایران

از حضور فراگیر و گسترده شما به رغم فشارهای امنیتی و فضای بسته سیاسی حاکم در مراسم ۲۲ بهمن امسال عمیقا سپاسگزارم. امسال اگرچه مراسم ۲۲ بهمن با دعوت همه جناح‌های سیاسی و شخصیت‌ها و مراجع عظام، با امید گشایش روزنه‌هایی به سوی حل بحران و مشکلات ملی انجام پذیرفت، اما متاسفانه جریان تمامیت‌خواه و خشونت‌طلب می‌کوشد با استفاده از صدا و سیما و رسانه‌های دولتی و شبه‌دولتی خود، با بی‌اخلاقی تمام و وارونه‌سازی واقعیت و پنهان‌کردن وحشی‌گری‌های جانبی و فضای امنیتی حاکم بر این راهپیمایی، آن‌را به نفع خود مصادره کند. جریان خشونت‌طلب می‌خواهد از این راهپیمایی که با حضور عظیم اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان امکان پذیر شد، برای پاک‌کردن آثار ناشی از زندانی‌کردن‌ها و جنایت‌ها و شکنجه‌ها و کشتارهای خیابانی بهره برد. می‌خواهد چادری از مغلطه و کژنمایی بر این جنایات و وحشی‌گری‌های خود بکشد. راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال درحالی برگزار شد که نیروی‌های نظامی و امنیتی، تهران را به یک پادگان تبدیل کرده‌بودند. آن‌ها با هر حرکت و نشانه‌ای از عدم موافقت با وضع موجود، به‌شدت برخورد‌ می‌کردند و آن‌را خفه می‌کردند. طرفه آن‌که، حتی یک تصویر از این همه لشگرکشی و پرتاب نارنجک‌های اشک‌آور و ضرب و شتم شما مردم، در رسانه‌های داخلی نشان داده‌نشد! گویا چشمانشان، با پرده‌هایی از گمراهی پوشیده شده که گمان می‌کنند که توانسته‌اند بر خاطره جمعی مردم پرده فراموشی بکشند و با مصادره تمام و کمال این مراسم ملی و مذهبی و انقلابی به نفع خود، مستمسکی برای ادامه جریان «سلب حقوق حقه مردم» فراهم کنند. حال آن‌که بدون دعوت جریان‌های سیاسی و حضور مردمی، راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال، به راهپیمایی بی‌رمق یگان‌های نظامی و امنیتی تبدیل می‌شد و امکان چنین بهره‌برداری تبلیغاتی برای ایشان فراهم نمی‌آمد.

همه ما می‌دانیم که حضور شما مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن، به یقین نه به دلیل علاقه‌تان به سیاست‌های سرکوب و پرکردن زندان‌ها که به‌دلیل علایق ملی و عشق‌تان به ایران، انقلاب و امام بود. شما مردم خوب کشورمان در راهپیمایی سالگرد انقلاب اسلامی شرکت نکردید تا با کتک‌زدن مردم بیعت کنید. شما مردم مومن کشور ما بهتر از هرکسی می‌دانید که ریختن خون بی‌گناهان با مبانی دین و اخلاق‌تان سازگار نیست. مگر مولای ما علی (علیه‌السلام) برای تقویت حکومت خود زندان‌هایش را پرمی‌کرد؟ شما مردم شهید داده کشورمان، راضی به سرپوش گذاشتن روی جنایات کهریزک و مجتمع سبحان و خوابگاه‌های دانشجویی و بی‌حرمتی به مراجع نیستید و حضور شما در راهپیمایی ۲۲ بهمن هم، تاییدی بر آن جنایات نبوده‌است. با این‌حال کسانی که حداکثر تلاش خود را برای مهندسی تظاهرات ۲۲ بهمن به‌کار بردند و از سراسر کشور با صدها اتوبوس و قطار نیرو به تهران اعزام کردند، باید دلیل خالی ماندن میدان آزادی را به هنگام سخنرانی، علی‌رغم استفاده از این همه نیرو و بسیج نیروهای انتظامی و نظامی خود توضیح دهند. مگر می‌شود تصور کرد که مردمی چنین فهیم، دلیل حضور ده‌ها‌هزار نفری نیروهای نظامی و انتظامی در خیابان‌ها را ندانند؟ آیا فکر می‌کنند مردم فشار نیروهای انتظامی و لباس‌شخصی‌ها با قمه و باتوم و گاز فلفل، برای جلوگیری از پیوستن خدمتگزاران نظام و ایران به خیل خروشان‌شان را نمی‌بینند؟ آیا تصور می‌کنند که مردم متوجه ترس و ضعف حاکمیت نشده‌اند؟

مردم عزیز، حضور شما در راهپیمایی ۲۲ بهمن امسال قابل تحلیل نیست، مگر آن‌که صف‌آرایی‌های دو گرایش عمده در این تظاهرات، مستقل از هم، نمایش داده و ارزیابی شود. ما با دوگرایش روبرو هستیم. یکی گرایشی است که از حق اجتماع و راهپیمایی مردم که در اصل ۲۷ قانون اساسی نیز بر آن تصریح شده، می‌هراسد و برای‌همین روز راهپیمایی ملی، تهران را به پادگان تبدیل می‌کند. گرایشی که فقط حضور طرفداران خود را در راهپیمایی برمی‌تابد و ملت را مجموعه‌ای از افراد طرف‌دار و تابع خود می‌داند و بقیه مردم را، حتی اگر اکثریت نیز باشند، خس و خاشاک می‌خواند. اما سوی دیگر، گرایشی است که شما را با همه تنوع و رنگارنگی اعتقادی‌تان، فارغ از ویژگی‌های جنسیتی و قومیتی و فرهنگی و طبقاتی، به رسمیت می‌شناسد. گرایشی که مردم را نه صرفا به میدان آزادی، بلکه به نشستن سر سفره آزادی فرامی‌خواند. لذا برای ازمیان رفتن پرده‌های گمراهی از جلوی دیدگان جریان تمامیت‌خواه، براساس آموزه‌های مرادم امام خمینی(ره)، دو پیشنهاد دارم. پیشنهاد اولم این است که همان‌طور که حضرت امام در سال ۱۳۴۱ فرمود «حاکمیت یک میتینگ در یکی از میادین بزرگ تهران برگزار کند، به ما هم در بیابان و کویر قم اجازه متینگ بدهند»، می‌خواهم براساس حق مسلم مردم، طبق اصل ۲۷ قانون اساسی، مجوز بدهند که در میدانی از تهران راهپیمایی از طرف ما برگزار شود تا اقلیت و اکثریت مشخص شود. امنیتش را هم خودمان تامین می‌کنیم و تضمین می‌دهیم که این راهپیمایی با پرهیز از هرگونه شعار ساختارشکن برگزار شود؛ یک راهپیمایی آزاد، آن‌هم یک‌بار برای همیشه، تا وزن هر گرایش در جامعه ما، بی‌فشار و تهدید روشن شود.

اما پیشنهاد دوم: درحالی‌که جریان تمامیت‌خواه می‌خواهد راهپیمایی ۲۲ بهمن را به رفراندومی برای تایید سیاست‌های خشونت‌آمیز و ضدمردمی خود تبدیل کند، پیشنهاد می‌کنم که براساس اصل ۵۹ قانون اساسی، رفراندومی برای برون‌رفت از بحران برگزار شود تا به حاکمیت شورای نگهبان پایان دهد. دخالت‌هایی که به‌نام نظارت استصوابی، حاکمیت مردم را نشانه گرفته‌است و حتی از نظارت استصوابی هم پا را فراتر گذاشته‌است. این دخالت‌هاست که مانع برگزاری یک انتخابات آزاد ریاست‌جمهوری و تشکیل یک مجلس خبرگان و شورای اسلامی مستقل می‌شود. این چگونه مجلس مستقلی است که نمایندگان ملتش، از ترس نظارت شورای نگهبان، مجبورند که هربار بیانیه‌هایی برای محاکمه دلسوزان کشور تنظیم می‌شود، آن‌را امضا کنند؟ کارنامه انتخابات دهم ریاست جمهوری نشان داد که این، تنها رفراندوم است که می تواند راهگشای ما برای عبور از این تنگناها باشد. در کنار حضور مجلسی مستقل است که اصول مربوط به منافع و حقوق اساسی ملت مانند آزادی رسانه‌ها و مطبوعات، اصلاح شرایط برگزاری دادگاه‌های سیاسی و … هم تامین می‌شود. و نیز این گونه مجلسی، فارغ از سایه حاکمیت شورای نگهبان است که وزن نیروهای سیاسی در جامعه را روشن خواهد کرد، نه جوسازی و تمهیدات دولتی و هزینه‌های میلیاردی، چنان‌که در ۲۲ بهمن امسال دیدیم.

والسلام

مهدی کروبی

سوم اسفند ۱۳۸۸

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

بالاترین عزیز، سیستم ارتقای شما به ما ضرر میزند -جنبش سبز


بالاترین عزیز،


لیستی که پائین صفحه میبینید برگرفته از صفحه داغهای سایت است که دیشب جمع کردم و شامل نام لینک دهنده، قسمت مربوطه و تعداد ساعتی که لینک مجبور بوده صبر کند تا داغ شود است. ببینید این لینکهای خوب و مفید از کاربران شناخته شده چطور ساعتها و گاه روزها طول کشیده تا به صفحه اصلی برسند.

سیستم ارتقای لینکی که شما مدتی است ارائه کرده اید، از چند لحاظ دارد به ضرر جنبش سبز تمام میشود. از آنجا که موج جنبش تا کنون در حالت اوج و بسیار فعال و مولٌد بوده است این مشکل زیر جریان تند اتفاقات و گفتگوها پنهان مانده بود. اما اکنون که پس از سردرگمی های مربوط به اتفاقات روز ۲۲ بهمن جنبش در یک حالت توقف یا استراحت کوتاه برای جمع کردن انرژی خود و برای نگاه کردن به دورو بر خودش قرار دارد، این وضعیت ناشی از سیستم جدید شما بسیار چشمگیر و دلگیر شده است، بخصوص با توجه به افت شدید تعداد کاربران در سایت (که با توجه به tab خاص شمارش حاضران که سایتتان ارائه میکند، چندین روز است آن رقم از حدود ۲۵۰۰ بالا نرفته و اغلب در حدود ۱۰۰۰ پرسه میزند).

نیاز به رقم بسیار بالای رای مثبتی که لینکهای مفید (بخصوص اجتماعی و سیاسی) در سیستم اخیر برای رسیدن به صفحه اول دارند موجب شده است که اخبار و مقاله های تحلیلی با سرعت بسیار کم و غیر قابل قبولی موفق به رسیدن به صفحه اول شوند، که این کار تاثیر عملی منفی خود را بر روحیه و ذهنیت کاربران خواهد گذاشت (و گذاشته).

امروز، پس از تجربه ۲۲ بهمن، ما نیاز فراوان به تولید نشاط داریم و یادآوری به آنهائی که از آن واقعه احساس یاس میکنند که ۲۲ بهمن به هیچوجه نشانی از شکست در خود نداشت بلکه تنها یک سکسکه بود به قول معروف، و راه و آینده ما روشن تر از آن است که بخواهد با این اتفاق تغییری در اطمینان ما به پیروزی صورت گیرد. اما سرعت کم داغ شدن لینکها این امکان را از ما سلب میکند و بالاترین را از جریان سریع طبیعی معمولش انداخته است، و این وقفه در جریان و کم شدن سرعت چرخه اطلاعاتی خود عاملی است که نشاط را نابود میکند.

در هر حال این نظر من است، و پیشنهادم این است که مدیریت سایت به شکل انعطاف پذیر و با توجه به هر موقعیت عمل کند. در حال حاضر به دلایل فوق (احساس دلسردی در برخی، احساس نیاز به تزریق شوق و نشاط و امید، و کم شدن تعداد کاربران) شاید لازم باشد تعداد آرای لازمه را کم کنید.

با تشکر از زحمات بی وقفه شما در گرداندن سایت بسیار بسیار مهم، عزیز و تاریخی بالاترین.


  1. Javanesabzzz علم و تکنولوژی - ۸ ساعت قبل

  2. Germany جامعه - ۱۰ ساعت قبل

  3. jamefzz سرگرمی ۱۳ ساعت قبل

  4. Wizard سیاست - ۱۶ ساعت قبل

  5. yozpalangh سیاست - ۹ ساعت قبل

  6. balva سیاست - ۱ روز قبل

  7. jaxi سیاست - ۱ روز قبل

  8. Germany جامعه - ۱ روز قبل

  9. Germany سیاست - ۱ روز قبل

  10. __ali__ سیاست - ۲۱ ساعت قبل

  11. shakila جامعه - ۹ ساعت قبل

  12. bahooneh فرهنگ و هنر - ۱۲ ساعت قبل

  13. Germany جامعه - ۱ روز قبل

  14. radin اقتصاد - ۲۲ ساعت قبل

  15. dosti اقتصاد - ۱ روز قبل

  16. raz123raz اقتصاد - ۱ روز قبل

  17. pedroiran سرگرمی - ۱ روز قبل

  18. boof سرگرمی - ۱۳ ساعت قبل

  19. Borzo فرهنگ و هنر - ۹ ساعت قبل

  20. sight علم و تکنولوژی - ۹ ساعت قبل

  21. Sajad1061 ورزش - ۱ روز قبل

  22. elcidreza جامعه - ۱ روز قبل

  23. neda_irani جامعه - ۹ ساعت قبل

  24. khabar_chin سیاست - ۱۴ ساعت قبل

  25. behzad333 فرهنگ و هنر - ۱۹ ساعت قبل



۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

نظرات بنی صدر در مورد راهکارها و چالش های جنبش سبز



ویدئو کلیپی از سخنان و توصیه های مفید بنی صدر در مورد راهکارها و چالش های جنبش سبز.

آقای بنی صدر معتقد است دو اصل غیر قابل انکار برای پیروزی جنبش سبز این است که راهکارهای این جنبش بایستی اولا در خارج از چارچوبهٔ ولایت فقیه متجسم شوند، و ثانیا تصویر صریح‌ و روشنی از آنچه که میتواند جایگزین نظام جمهوری اسلامی گردد ارائه دهند.

به عقیده بنی صدر یکی از نمونه های واضحی که چنین نیازی را روشن کرد اتفاقات مربوط به روز ۲۲ بهمن سال ۸۸ بود که با یک اشتباه تاکتیکی ناشی از طریق تفکر اصلاح‌ طلبان که محدوده خود را در چارچوب ولایت فقیه تعریف کرده اند جنبش مردمی تشویق و راهنمائی گشت تا به میدان آزادی برود و «حضور» خود را به نمایش بگذارد، غافل از این امر ابتدائی که میدان آزادی در واقع به سان «قلعه» و پادگانی بود که دولت کودتا از هفته ها پیش در کار عایق سازی و برنامه ریزی برای تسخیر آن بود، و بنا بر این وقتی برنامهٔ فرستادن مردم به دل این پادگان نظامی با این تاکتیک ساده روبرو شد که آنها دروازه های پادگان را بسته بودند و تنها عوامل و مزدوران خود را با هزاران اتوبوس به آن محوطه آورده بودند، آنوقت شکست واضحی به نیروهای جنبش سبز وارد شد.

ویدئوی زیر حدود سی دقیقه میباشد و متشکل است از دوقسمت متفاوت از صحبتهای آقای بنی صدر که از میان مجموعه ویدئوهای مربوط به گردهمآئی در شهر کلن آلمان تحت عنوان «بحث آزاد در مورد چگونگی گذار از از بحران به دموکراسی در ایران» گزینش شده است.

برای دیدن مجموعه کامل (حدود سه ساعت) فیلمهای این بحث آزاد میتوانید به مجموعه فیلمهای کاربری به نام andesheh در یوتیوب مراجعه کنید.






۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

احمدی نژاد بار دیگر رنگ سبز پرچم را با آبی جایگزین کرد!



عکسهای مربوط به کنفرانس خبری امروز رئیس دولت کودتا نشان میدهند که بار دیگر رنگ سبز پرچم ایران با رنگ آبی جایگزین شده است.

این عکسها که در سایت رئیس دولت کودتا و نیز سایتهای خبری منتشر شده اند گویا هستند و نیازی به توضیح‌ نیست. برای دیدن نسخه بزرگتر میتوانید روی آنها کلیک کنید.








۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

لاریجانی: بهائی ها را در ایران آزار میدهیم چون بر علیه حقوق اولیه بشری هستند!


هیچ شرح و تفسیری احساس نمیکنم لازم باشد. کلیب بیست ثانیه ای را ببینید، ترجمه فارسیش را هم برای دوستانی که انگلیسی نمیدانند اضافه میکنم.

جناب لاریجانی (بله، همان که دوسه هفته پیش اوباما را «کاکاسیاه» خواند) که دارد به عنوان نماینده ایران در کنفرانس حقوق بشر در سویس صحبت میکند، میگوید:
بهائی ها در ایران از روشهای قانونی مورد تعقیب قرار میگیرند،
اینها کسانی هستند که در رفتارهای فرقه ای شرکت دارند،
رفتارهای فرقه گرایانه ای بر علیه تمام حقوق اولیه بشری مردم.

واقعا شرم بر ما که اینها نماینده و سخنگویانمان باشند. به قول جناب عبدی، همین.






۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

تشابه عجیب جشنهای ۲۲ بهمن امسال و جشنهای ۲۵۰۰ ساله پهلوی!


محسن سازگارا امروز خبر داد که حکومت جمهوری اسلامی مبلغی در حدود سیصد میلیارد تومان (بله، 300,000,000,000 تومان!) خرج مراسم پوشالی بیست و دوم بهمن امسال کرده است. درست در روزهائی که پایه های اقتصادی کشور از همیشه سست تر شده است، زمانی که کارگران ماههای طولانی از دریافت حقوق خود بازمانده اند، و زمانی که صنایع و تولیدات و پروژه های کشور از صنایع نفتی و پتروشیمیائی گرفته تا تولیدات میوه و برنج و چای و پروژه های عمرانی و راه سازی و غیره یکی یکی در حال برخاک افتادن هستند، رژیم کودتا سیصد میلیارد تومان خرج تولید و تدارک یک ماسک نمایشی به صورت یک جشن فرمایشی یک روزه میکند.

پس شاید جای تعجبی نباشد که جشنهای فرمایشی رژیم ولایتی هم باید در محل برج شهیاد برقرار شود، همان برجی که به یادبود جشنهای دوهزار و پانصد ساله رژیم پادشاهی ساخته شده است. و از سوی دیگر، شاید باز هم جای تعجبی نباشد که هردو رژیم هم درست همزمان با اجرای چنین برنامه های سخیفی در نزاع با دولت انگلستان و موزه بریتانیا بوده اند تا «منشور حقوق بشر» کورش را به ایران بیاورند!

همانطور که شاه در روزهای آخر سلطنتش انگار برای انکار مرگ قریب الوقوع حکومتش دست به چنین برنامه ای زد، حکومت اسلامی هم ظاهرا در عکس العمل به اظطراب شدید ناشی از رسیدن به آخر عمر تاریخی خود دست به چنین رفتاری زده است.

و در پایان شاید بد نباشد یک تشابه عجیب دیگر را هم اشاره کنم، و آن اینکه درست همانطور که حکومت جمهوری اسلامی سیصد میلیارد دلار خرج کرد تا این نمایش را برپا کند، طبق آمار موسسه پژوهش های سیاسی، حکومت شاهنشاهی نیز سیصد هزار دلار خرج جشن دو هزار و پانصد ساله خود کرد، که با تحسیب قیمت کنونی دلار، چیزی در حدود همان سیصد میلیارد تومان جمهوری اسلامی میشود!

حکومت زور و دیکتاتوری ظاهرا حکم کابوسی را پیدا کرده است که ملت ما میبیند و هرچند گاه یکبار از آن بیدار میشود اما باز به محض اینکه میخوابد همان آش است و همان کاسه!


تاملی بر صحبتهای اخیر عباس عبدی


با اجازه شما میخواهم نگاهی بیاندازم به مصاحبه تازه آقای عباس عبدی با رادیو دویچه وله.

من به آقای عبدی و قدرت تفکر ایشان و نیز میزان آشنائی و تسلط ایشان بر مسائل و دینامیکهای درونی جمهوری اسلامی علاقه خاصی داشته ام و دارم. و دقیقا به همین دلیل هم هست که حاضر شده ام اینهمه وقتم را صرف نگاه نزدیکتر به جزئیات صحبت ایشان کنم -صحبتهائی که خیلی هم البته نادر است، چون از پس از شروع جنبش سبز در آبان ماه ایشان به نحو غریبی ساکت شدند و حتی همان گفتگوهای محافظه کارانه روزانه ای که تا آن موقع در سایتشان در تحلیل و تعبیر مسائل سیاسی اجتماعی ایران تولید میکردند را هم پس از انتخابات تا حد زیادی متوقف کردند و حضور خودشان را به صفر اگر نگوئیم لااقل به نزدیکیهای صفر رساندند.

من اتفاقا اغلب از خوم میپرسیدم که دلیل این غیبت محسوس ایشان چه میتواند باشد، و خودم جوابم این بود که احتمالا ترس و تهدید، اما در این صحبت اخیرشان خوب خودشان دلیل غیبتشان را به وضوح بیان کرده اند که به نظر میرسد باید آب پاکی را هم روی دست همه بریزد. منظورم این است که در این مصاحبه جناب عبدی با صراحت میگوید که اصلا با جنبش سبز نه همراه است و نه موافق. پس آن سکوت را هم باید دقیقا بیانگر همین واقعیت دانست که جناب عبدی بالکل با جریان جنبش سبز مخالف است، و بعد از این که از عدم رهبری و مرکزیت و نیز از بالابودن مطالبات جنبش گلایه میکند، و از او سئوال میشود پس توصیه تان این است که برگردند مطالبات را کم کنند و رهبری پیدا کنند، جوابش پر است از عصبانیت، تقریبا مثل پدری که فرزندش بزرگ شده و در نتیجه او متوجه شده باشد که کنترل را کاملا از دست داده و از این عدم کنترل احساس خشم کند. میگوید، خیر:
من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیان‏های آن همیشه اشکال‏هایی داشتم. من معتقدم این نوع سیاست‏ها در ایران جواب نمی‏دهد و نمی‏تواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همین‏طور پیش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش می‏رود.
خوب از یک لحاظ این موضوع را میتوان در همینجا ختم کرد و ادامه نداد، چون طبیعتا وقتی جناب عبدی با اساس وجودی چیزی به نام جنبش مردمی سبز مخالف است، تحلیلهایشان هم در بن و اساسشان بر این دیدگاه استوار هستند و در نتیجه ربط و فایده مستقیمی نمیتواند برای جنبش مردمی ما داشته باشند. اما از طرف دیگر به دلیل آشنائی بسیار نزدیک آقای عبدی با کارکردهای درونی جامعه جمهوری اسلامی، و نیز به دلیل قدرت ذهنی ایشان معتقدم دقت در سخنانشان برای بهتر شناختن برخی چالشهای مقابل جنبش سبز بی فایده نخواهد بود. سعی میکنم در پایان همین متن به این موضوع مخالفت ایشان بر گردم و کمی بیشتر باز کنم آن را، اما اجازه بدهید اول کمی به محتوای مصاحبه نگاه کنیم که عرض کردم نکته های خوب و مهمی برای جنبش سبز میتوان از آن برداشت.

آقای عبدی حرفشان را نه فقط با این شروع میکنند که بگویند کلا جنبش سبز «وجود خارجی ندارد» (یک توضیح‌ دیگر برای اینکه ایشان تا اینحد با سکوت برخورد کرده اند با وقایع بعد از انتخابات)، بلکه از آن هم دردناک تر، در واقع ایشان حرفشان را با این شروع میکند که میگوید این «خشونت وحشتناکی» که میگویند جمهوری اسلامی انجام داده است را «باید قدری تامل کرد» و زیاد جدی نگرفت این موضوع را! اجازه بدهید اول خود صحبت ایشان را نقل کنم بعد برگردم به حرفم. میگویند،
این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تامل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت می‏کنم. [البته] کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدن‏اش، اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبه‏اش را بالا ببرد، خود این نشان می‏دهد جنبشی وجود ندارد.
قبل از هرچیز حتما متوجه شده اید که آقای عبدی اینجا دو سه موضوع مختلف را با هم یکجا بیان کرده، که اولیش را ظاهرا نیمه تمام گذاشته. اجازه بدهید جدا کنیم از هم. موضوع اولی همان است که اشاره شد، که میفرمایند این«خشونت وحشتناک» که بعضی ها ادعا کرده اند این صحیح‌ نیست و با معیارهای جهان سومی اگر نگاه کنیم خواهیم دید که خشونت چندان هم وحشتناک نبوده. خوب، من نمیخواهم واقعا وارد این مقوله بشوم گرچه وقت زیادی میشود به آن اختصاص داد. بنا بر این قضاوت در مورد این ادعای جناب عبدی را به خود شما و انصافتان میگذارم و فقط یک موضوع را اشاره کنم که یک نکته اساسی که در این استدلال و منطق ایشان نهفته است این است که آنچه که رژیم در مقابل مردم انجام داده در این هشت ماهه گذشته از جرح و قتل و تهدید و زندان و کتک زدن و شکنجه و تجاوز جنسی و غیره، اینها در واقع در ذهن ایشان چندان دور از انتظار نیستند و با توقعات ایشان از عکس العمل «طبیعی» یک حکومت در مقابل اعتراضات مردمی چندان ناهمخوانی شدیدی ندارند.

قصد قضاوت هم ندارم در مورد این صحبت، اما نکته اینجاست که چنین منطقی نشانگر آن است که آقای عبدی و آنچه در ذهن ایشان یک حکومت «معمولی» و قابل قبول برای جامعه ایران میباشد، چندان فاصله ای با جمهوری اسلامی حتی با همین مشخصات رفتاری که در هشت ماه گذشته دیده ایم ندارد. یعنی این مسائل برای ایشان در حد و اهمیتی نیستند که بشود گفت یک رژیم اگر چنین کارهائی کرد مشروعیت خودش را از دست میدهد. این را در ذهن داشته باشیم، چون یک نتیجه منطقی مهم آن این است در ذهن ایشان بالا رفتن مطالبات را نمیتوان به رفتارهای ضد هنجار و غیر انسانی رژیم ربط داد، چون اساسا برای ایشان این کارهائی که شده هنجار شکنی یا غیر قابل انتظار محسوب نمیشوند. بماند...

اما نکته دومی که در همین متن کوتاه ادعا شده به صورت این استدلال عجیب و غریب است که تغییر سطح‌ مطالبات مردم طی هشت ماه گذشته، که از «رای من کجاست» و تقاضای رسیدگی به تقلبهای احمدی نژاد شروع شد و اکنون به آتش زدن تصویر خامنه ای و مطالبه حذف اصل ولایت فقیه از قانون اساسی رسیده است، نشان دهنده این است که «جنبشی وجود ندارد»! البته بعدش هم ایشان کمی بیشتر توضیح‌ میدهد که جنبشی وجود ندارد چون اگر وجود داشت مطالباتش در عکس العمل به رفتارهای رژیم تغییر نمیکرد! خوب این استدلال علاوه بر اینکه آزارنده است برای آن دسته از ماهائی که در متن و بطن این حرکت هستیم و تفکر و زندگیمان را وقف آن کرده ایم، اولا صحیح نیست، و ثانیا نشان دهنده نوعی تفکر سنتی نسبت به موضوع تغییر اجتماعی و حرکت های سیاسی است که جا دارد آقای عبدی به عنوان یک فرد متفکر نسبت به آن اشراف پیدا کنند و دیدگاههای خودشان را تصحیح، یا بهتر بگویم، تجدید کنند، و ثالثا بر اساس نفی و انکار کامل این حقیقت بنا شده است که مردمی که در جنبش سبز هستند جمهوری اسلامی را لااقل به شکل و فرم کنونیش اساسا نمیخواهند.

پس علاوه بر عدم باور ایشان به جنبش سبز، اینجا دو مسئله اساسی (و جدا اساسی!) مطرح شده که دقیقا بحث ایشان را در تقابل با اصول اولیه جنبش سبز قرار میدهد: یکی اینکه رادیکال شدن مطالبات مردم را نمود مطالبات واقعی مردم نمیشناسد بلکه آن را تنها به عنوان نوعی عکس العمل به خشونتهای (غیر واقعی!) رژیم تشخیص میدهند، و دیگر اینکه تغییرات سطح مطالبات بیان شده را دلیلی میدانند بر عدم وجود یک جنبش، یا بهتر بگویم، عدم وجود یک «هویت ثابت» در آنچه در حال اتفاق افتادن در ایران است. این نکته بسیار مهم است، از لحاظ تئوریک، و جای بحث و باز کردن زیاد دارد که اینجا واردش نخواهم شد، اما فقط اشاره کنم که بحث برمیگردد به اینکه «هویت» چیست و تغییر چیست، بخصوص در مورد هویت گروهی و بحث تغییرات اجتماعی و چگونگی اتفاق افتادن انها. این همینجاست که باز آقای عبدی نشان میدهند ذهن خودشان را محصور دارند در حصار تئوری هائی که نه تنها از لحاظ ذهنی بلکه از لحاظ عملی هم از واقعیات زمانه عقب مانده است و حاضر به قبول تغییراتی که در مقابلش در حال به عمل پیوستن هستند نیست. بگذریم.

اما علاوه بر اینهائی که عرض شد، من گمان میبرم یک مسئله اصلی دیگر هم تفکر آقای عبدی را به مدلهای تئوریک قدیمی و سنتی گره زده است که شاید چندان ربطی به تئوری و اندیشهٔ محض هم نداشته باشد بلکه بیشتر بیانگر ترجیحات سیاسی و اجتماعی فردی ایشان باشد. اجازه بدهید این موضوع را با رجوع به صحبت خود ایشان بیان کنم. مثلی که ایشان زده اند را ببینید، میگوید:
فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او می‏خواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه می‏کنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری می‏کنید و یا شکایت می‏کنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمی‏روید جانش را بخواهید. کسی که نمی‏تواند پولش را پس بگیرد، چگونه می‏تواند جانش را بگیرد؟
اساس رابطه ای که بین دو فرد در این مثال بیان شده این است که دو فرد با هم آشنا هستند و هیچ مسئله ای ندارند با هم و تنها مسئله بینشان این است که یکیشان یک پولی از دیگری طلبکار است. که اگر این را ترجمه کنیم به موضوعی که آقای عبدی دارد میگوید، یعنی بین مردم و جمهوری اسلامی هیچ مسئله ای وجود نداشته است به جز اینکه مردم رای خودشان را از جمهوری اسلامی طلبکار بوده اند ولی به مرور زمان «به دلایلی غیر قابل توجیه» و «غیر قابل درک» شروع کرده اند به درخواست پایان دادن به ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی.

خوب این دیدگاهی است که فکر نمیکنم در ذهن هیچیک از افرادی که خودشان را با جنبش سبز همراه میدانند قابل قبول باشد، و اساسش هم بر این بنا شده که خواستهای بیان شده کنونی، یعنی حذف ولایت فقیه، غیر منطقی، غیر عملی و غیر قابل توجیه هستند، و نشان دهنده این هستند که جنبش سبز از کنترل خارج شده و مثل کامیونی با راننده ای دیوانه که به جای ترمز گرفتن گاز هم میدهد یا ماشین را در سراشیبی در دنده خلاص گذاشته، و در حال سقوط آزاد به سوی نابودی است (که البته همین مثال را هم خودشان زده اند، نه من، پائینتر را ببینید). و انگار برای توضیح‌ اینکه چرا خودشان با جنبش سبز مخالف و ناهمراه هستند اضافه میکند،
شما می‏توانید روی شعار اولیه‏تان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبه‏تان را بالا ببرید، کلا همه جا می‏زنند.
«کلا همه جا میزنند»؟! حقیقتش تنها سئوالی که در مورد این حرف میشود پرسید این است که چرا آقای عبدی که نه جوان تازه کاری است در صحبت کردن و نه از تجربه و نه از دانش و آگاهی چیزی کم دارد باید از چنین لحن و زبان غیر عرفی و غیر حرفه ای استفاده کند؟ پاسخش را به شما میسپارم.

اما برگردیم به بحثی که از تفکر سنتی داشتیم، و مثال کامیون که عرض کردم. ببینید، در مورد مسئلهٔ رهبری جنبش آقای عبدی میگوید:
وقتی جنبش خیابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏ی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هیچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواسته‏های عجیب و غریب طرح می‏کنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.
به عبارت دیگر تنها آینده ای که برای جنبش موجود است را سقوط به ته دره میداند، چون منطقی که در این حکایت نهفته است این است که خلایق «دیوانه» اند و نمیتوان بر تصمیمات آنها حساب کرد. دقت کنید که کامیون مورد نظر فقط بدون راننده نیست، بلکه در واقع راننده دیوانه و احمقی دارد که ذهنش حتی قادر به درک و در نظر گرفتن اصول اولیه فیزیکی مثل جاذبه هم نیست و کامیون عظیم پر از باری را در جاده سراشیب در دنده خلاص گذاشته و رها کرده است.

واقعیت اما این است که این احساس وحشت و اظطرابی که در مثال آقای عبدی مطرح‌ شده در واقع محصول چیزی نیست بجز تفکر سنتی ایشان در مورد سیستم ها و نیاز به وجود یک «مرکز» در آنها، و این تصور که هیچ بدنه ای بدون محوریت و مرکزیت به جائی نمیتواند برود. این هم که میگویم «سنتی» از دو لحاظ میتوانید برداشت کنید کلمه سنتی را، که هر دو هم صحیح و هردو هم مرتبط هستند. یکی تفکرات سنتی تئوریک در مورد جامعه و سیستمهای اجتماعی و نیاز به یک مرکز برای راهبری و هدایت و نگاه داشتن هویت و شکل آنهاست، که چندین دهه است توسط تئوری های جدید این عقیده به چالش کشیده شده و بی اساس بودن، یا بهتر بگویم، وابسته بودن آن به منافع گروهی سنتی بخصوص مرتبط با تفکرات پدرسالارانه روشن شده است. و لحاظ دوم هم در رابطه مستقیم با سنت پدرسالاری در جامعه ایرانی است، همان سنتی که ذهن آقای عبدی (و بسیاری دیگر از مردممان را، متاسفانه) در جائی، گاهی آگاهانه اما اغلب ناآگاهانه به جمهوری اسلامی پیوند داده است که نظامی است که در آن جسم و زندگی مادی مردم توسط ولی فقیهی در مرکز و ذهن و زندگی روانی آنان توسط خدائی در مرکز آن اداره میشود، و اگر هرکدام از اینها را برداری خطر از هم پاشیدن آن جامعه و آن ذهن را (در خیال خودشان) تهدید میکند، و باید به هر رو در مقابل چنان تهدیدی ایستاد و آن را از بین برد.

بسیار خوب، این دلبستگی جناب عبدی به خاستگاه و تفکرات سنتی خودش را کاریش نمیتوان کرد، و ایشان هم حق دارند هر طور خواستند بیاندیشند و تحلیل کنند. اما مسئله اینجاست که باید متوجه باشیم چه اتفاقی دارد میافتد در متن هائی مثل این مصاحبه. اتفاقی که دارد میافتد در واقع به این صورت است که آقای عبدی دارد سعی میکند عکسی را در قابی بگذارد که آن عکس در آن قاب نمیگنجد، و طبیعتا اگر قاب (یا همان چارچوب تئوریک آقای عبدی) این توان را نداشته باشد که فرم عوض کند (که واضح است ندارد)، و اگر خود آقای عبدی هم این توان را نداشته باشد که متوجه شود آن قاب نامربوط است به این عکس، خوب آنوقت تنها راهی که میماند همین است که میبینیم، یعنی این که اعلام کند در واقع این عکس «غلط است»، ابعادش غلط است، شکلش غلط است، و طبعا تجویزش هم این میشود که باید گوشه هایش را برید و کوچکش کرد یا ابعادش را عوض کرد، تا در این قاب بگنجد.

خیر آقای عبدی! اشکال از واقعیتی که در خیابانهای ایران در جریان است نیست، مسئله در تئوری شماست و اساسی که بر آن بنا شده است، از جمله این اساس که یک جنبش مردمی بدون محوریت و رهبری مشخص به جائی نمیتواند برسد و در بهترین حالت مثل یک کامیون پر بار است در سراشیبی. راستی طنز مسئله را هم از دست ندهیم، که هر کسی با حوادث چند ساله اخیر ایران آشنا باشد خوب میداند که اتفاقا دقیقا وضعیت بر عکس بوده است، و این قطار ریاست جمهوری و ولایت مداری بوده است که با تمام مرکزیتش، با وجود داشتن راننده و یک «نظام» تمام و کمال در اطرافش، و با تمام وضوح هدفش (ایجاد حکومت عالمگیر اسلام و بدست آوردن توان اتمی) تبدیل به یک قطار سنگین در سراشیبی شد که در حال حاضر اصل مرکزیت و همراه آن کل نظام (سیستم) را در حال کشاندن به قعر دره است.

و البته یک نقد اساسی نسبت به این طریق تفکر جناب عبدی (که در سرتاسر گفتگویشان هم حاکم است) همانی است که هگل با مثال معروف خودش بیان کرده است در مورد رابطه بین فیلسوفان و واقعیت. هگل میگوید «جغد مینروا همیشه بعد از تاریک شدن هوا به پرواز در میآید»، با کنایه به این حقیقت که فلسفه تنها پس از وقوع واقعیت است که میتواند به دنیا بیاید. مسئله اما از جائی آغاز میشود که ما همین اشتباه آقای عبدی را مرتکب میشویم، به این ترتیب که به جای اینکه اجازه بدهیم تئوری هایمان واقعیت را دنبال کنند و آنرا توضیح بدهند و هروقت نتوانستند واقعیت را توضیح‌ بدهند به فکر بهتر کردن و تکمیل تئوری مان باشیم، سعی میکنیم واقعیت را عوض کنیم یا انکار کنیم یا دست آخر گلایه کنیم از آن که نباید اینطور باشد که هست. همان داستان عکس و قاب عکسی که عرض شد.

یکی دیگر از نمونه های قید و بند تفکر سنتی بر دست و پای آقای عبدی در دیدگاه ایشان نمود میکند آنجائی که از «شکافی» میگوید که وجود دارد بین داخل و خارج، و تاثیر منفی تکنولوژی های اطلاعاتی و رسانه ای بر این جریان. در این زمینه باید گفت که اصولا تفکر آقای عبدی تفاوت چندانی با دیگر مسئولان رژیم جمهوری اسلامی ندارد، بخصوص در این مورد که «اصل لایتغیر» را بر محوریت و زمینه بودن جمهوری اسلامی و تفکر و منطق فرهنگی آن میگذارد. ببینید، میگویند این یک مسئله «کلیدی» است، حتی «کلیدی تر» از آنچه که ایشان بی مناسبت بودن مطالبات مردم عنوان کرده بود. میگویند،
مشکل‏ کلیدی‏تری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرایط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایده‏ها و شعارهایی که داده می‏شود، شکاف بسیار عظیمی رخ می‏دهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ می‏دهد، کسی نمی‏تواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه می‏خواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها به‏وجود نمی‏آمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط به‏وجود آمده است، مدتی به جلو می‏رود و بعد به بن‏بست می‏خورد.

خوب این حرف ایشان از یک لحاظ مهم همانی است که قبل هم گفتم در رابطه با هگل و جغد مینروا. اما مسئله جالبتری هم دارد این بخش، و آن این که جناب عبدی انگار به طنز، اما متاسفانه به جد، «این جریان»، یعنی همان خود جنبش مردمی را متهم به این میکند که به انقلاب رسانه ای و تکنولوژیک و زوایای ناشی از آن «هنوز اصلا توجه نکرده» است! و دلیل و مدرک ایشان هم برای تولید چنین اتهامی چیست؟ این که داخلی ها و خارجی ها صحبتهایشان و مطالباتشان به هم نزدیک و مشابه شده است!

اما علاوه بر طنز آلود و غریب بودن این استدلال و اندیشه که ادعا میکند این جنبشی که در واقع زاده و تولید شده از خود همین انقلاب رسانه ای و به نوعی یکی از تظاهرات آن انقلاب است به زوایای آن «هنوز توجه نکرده است» و جناب عبدی آن زوایا را بهتر میفهمد، نقدهای بسیار اساسی دیگری هم به این بخش از صحبت ایشان وارد است که اینجا حوصله مطلب اجازه نخواهد داد وارد همه آنها بشوم، اما یکی دوتاشان را در گذر عرض کنم.

ببینید، وقتی آقای عبدی چنین اتهامی در مورد تاثیر «مطالبات خارجی» بر «مطالبات داخلی» وارد میکند، ایشان دارند در واقع یکبار دیگر (گیرم اینبار به تلویح بیشتر و پیچیده در بازی لفظی آزادی بیان داشتن خارجی ها و نداشتن داخلی ها)، ادعا میکنند که مطالبات بیان شدهٔ مردم ایران، یا لااقل مطالبات آن دسته از مردم ایران که در داخل ایران زندگی میکنند، اینهائی که میگویند نیست بلکه این مطالبات تنها زائیده از خیالات و شور و احساس ، و یا ناشی از اشتباه گرفتن مطالبات دیگران (ایرانیان خارج از کشور) با مطالبات خودشان است. به عبارت دیگر، ایشان دارند در عین حال با یک تیر پیچیده سه نکته را هدف قرار میدهند: هم خطی بین تفکرات و مطالبات ایرانیان خارج و داخل میکشند و آنها را از هم جدا و متفاوت اعلام میکنند، هم ایرانیان داخل کشور را بار دیگر به حماقت و عدم آگاهی از مطالبات خودشان متهم میکنند، و هم دارند کل این مطالبات را غیر عملی و غیر واقع گرایانه میخوانند.

از بین همه اینها فقط همین حکایت جداکردن ایرانیان داخل و خارج و یا مطالباتشان را بگذارید کمی باز کنیم. آیا حقیقتا این منطق در حیطه ای غیر از منطق احساسات و یا پروپاگاندا قابل قبول است؟ ایرانیان خارج از کشور، خود من یک نمونه از آنها، چه کسانی هستند؟ ایرانیان خارج از کشور ایرانیانی هستند که به دلایل مختلف نتوانستند یا نخواستند سیستم و روشهای وحشت و فشار در حکومت اسلامی را تحمل کنند، و از سوی دیگر نیز متوجه شدند که تازمانی که بخش بزرگی از جامعه ایران متمایل به تغییر آن سیستم و روش نباشد امیدی به تغییر چیزی نمیتوان داشت، و بنا بر این تصمیم گرفتند تا به جای ماندن و تسلیم شدن و یا ماندن و کوفتن مکرر سر خود بر سنگ، زندگی خودشان را بردارند، دوست و آشنا و خانواده و شهر و دیار را ترک بگویند و رنج غربت را به جان بخرند تا در عوض محیطی زندگی کنند که بتوانند آنچه میخواهند بیاندیشند و بگویند. یعنی دقیقا همان چیزی که جناب عبدی به درستی به عنوان تفاوت عمده بین محیط زیست ایرانیان خارج و داخل ایران عنوان کرده اند. بسیار خوب، پس این تفاوت واقعی است. اما آیا اینکه گروهی از ما برای به دست آوردن این آزادی رنج و محرومیت تنهائی و غربت و تبعید را به جان خریدند و گروهی دیگر ماندند و ساختند و تحمل کردند، این دو گروه را واقعا از هم جدا میکند و به این معنی است که در واقع آنها مطالبات مختلفی دارند؟

خیر جناب عبدی، اگر کمی دقت کنید متوجه میشوید که ایرانیانی که رفتند غیر ایرانی نیستند، و مطالباتشان هم هیچ تفاوتی با آنهائی که ماندند ندارد، بلکه آنها که رفتند، یا بسیاری از آنان که رفتند، در واقع فقط بیانگر خواستها و خواهشهای گروهی ایران بودیم که نمیخواستیم یا نمیتوانستیم سکوت را قبول کنیم، اینست که تحت فشار و خشونت شدید حکومت مجبور شدیم وطن و خانه و زندگی را ترک کنیم تا نه ساکت بمانیم و نه کشته شویم. ما همان مردم ایران هستیم، فقط از خانه مان رانده شده ایم، و این نه ما را غیر ایرانی میکند و نه مطالباتمان را متفاوت با پدران و مادران و خواهران و برادران و دوستانمان که هنوز در ایران هستند! در واقع ما از ایران رفتیم چون ما مطالبات جامعه مان را با صدای بلند میخواستیم اعلام کنیم، اما هربار حرفی زدیم تهدید شدیم و تودهنی خوردیم، این است که به خارج از ایران آمدیم تا بدون تهدید و تودهنی مطالبات جامعه مان را بیان کنیم. ما مطالبات جامعه امریکا و کانادا و اروپا را مطرح نمیکنیم، ما ایرانی هستیم و به دلیل همین روش حکومتی که شما و خویشاوندان فکری شما برپا کردید از خانه مان، از ایرانمان رانده شدیم، و حالا شما ما و مطالباتمان را «غیر» و متفاوت با خانواده مان که در ایران باشند میخوانید. به نظرم این کمی بی انصافی باشد جناب عبدی.

در هر حال نکته اصلی که تقریبا تمام بخشها و بحثهای جناب عبدی بر آن استوار شده است این است که مطالبات جنبش غیر عقلی و غیر قابل قبول میباشند، که دلیل آنرا هم از یک سو بی رهبر بودن، از سوی دیگر تاثیر تکنولوژی های جدید ارتباطی، و نیز تحت تاثیر قرار گرفتن ایرانیان داخل کشور توسط ایرانیان خارج کشور میشناسند. از سوی دیگر ایشان ضعف موضعی جنبش سبز در به دست گرفتن تظاهرات ۲۲ بهمن را نیز نشانگر این میداند که تعداد همراهان با جنبش سبز کم شده است، که البته آن را هم به دلیل بالارفتن مطالبات میدانند. به عبارت دیگر آقای عبدی کم رنگ و کم صدا بودن حضور جنبش سبز در تظاهرات ۲۲ بهمن را نه به دلیل فشار نیروهای انتظامی و یا حتی به دلیل اشتباه تاکتیکی جنبش، بلکه ناشی از بالا بودن مطالبات مردمی میدانند.

به همان دلیل هائی که قبلا عرض کرده ام، یعنی پخته بودن تفکرات جناب عبدی و عمق مطالب ایشان، بررسی کامل و متعادل صحبتهای ایشان شاید به چند برابر همین متن طولانی که اینجا تولید شده نیاز داشته باشد. از سوی دیگر متوجه هستم که از آنجا که من تنها بخشهائی از صحبت ایشان را مطرح‌ کرده ام طبیعتا بخشهائی از استدلالات و منطق ایشان را فرصت نشده تا بررسی کنیم. اما در عین حال سعی کرده ام تا به آن قسمتهائی از صحبتهای ایشان بپردازم که در نظرم مهم و یا به روشنی منعکس کننده تئوری و منطق ذهنی ایشان در برخورد با پدیده ای به نام جنبش سبز ایران بوده اند.

همانطور که چند بار اشاره کرده ام، پرداختن دقیق و نزدیک به جزئیاتی که در واقع به خاستگاه تئوریک ایشان باز میگردد و شرح تفاوتهای دیدگاه مورد نظر من با آنچه ایشان بیان کرده اند نیاز به متنی بسیار وسیعتر دارد که وبلاگ جای آن نیست، اما در عین حال این تفاوتها به عقیده من بسیار مهم و فراتر از بحث یک تئوریسین یا حتی یک جریان فکری در ایران میباشد و در واقع موضوعی اساسی است هم برای بررسی و تصمیم گیری در مورد تاکتیک های خرد و استراتژی های کلان جنبش سبز، و هم برای درک و برخورد و حتی استفاده از تجربیات و تفکرات افرادی مثل آقای عبدی و دیگران که در عین دلسوزی تمام برای جامعه ایران، در عمل خود را از اهداف و تفکرات جنبش مردمی جدا ساخته اند.


۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

مبادا ۱۷ اسفند را جدی نگیریم!


روز ۱۷ اسفند، هشتم ماه مارس، روز جهانی زن است. افراد مختلفی ایدهٔ فراخوان به تظاهرات در روز ۱۷ اسفند را در بالاترین مطرح‌ کرده اند، و متاسفانه تا این لحظه لااقل جمعیت «مردانه» بالاترین اشتیاق چندانی به این روز نشان نداده است، که باز متاسفانه باید بگویم جای سرافکندگی است برای جنبش سبزی که من خودم را عضو کوچکی از آن میشناسم.

واقعیتی که برای خیلی از مردان جنبش سبز ممکن است قبولش کمی مشکل باشد این است که زنان یکی از شالوده های اصلی این حرکت آزادی طلبانه بوده اند، و در واقع بیشتر آنها بوده اند که طی هفت هشت ماه گذشته مردان را به جلو هل داده اند. کما اینکه، انگار برای بازتولید نمادین این واقعیت، همین چند هفته پیش بود که رخوتی را که با سکوت و بازیهای زبانی دو مرد از معروفان جنبش سبز، یعنی موسوی و کروبی، به جان مردم داشت رخنه میکرد این زهرا رهنورد بود که با سخنان روشن و راسخ خود به بیداری شکست.

این یک حقیقت غیر قابل انکار یا اغماض است که زنان بسیار بیشتر از مردان از جمهوری اسلامی آزار دیده اند و میبینند، و خواسته هایشان هم بسیار واقعی تر و «از دل برآمده تر» از مردان است چرا که خواسته یا ناخواسته، مردان در جائی از ذهنشان خوب میدانند که با رخت بربستن حکومت و قوانین جاهلیت اسلامی از جامعه مان آنها به حد زیادی قدرت کنترل کنونی خود بر زنان را از دست خواهند داد. همینست که میتوان به راحتی توقع داشت که پایبندی زنان به اصول آزادی خواهی، دموکراسی و برابری طلبی در جامعه ایران بسیار محکمتر از مردان باشد، و همینست که میگویم خواسته های زنان در واقع بسیار واقعی تر و از دل آمده تر از مطالبات مردان است.

غرضم البته به هیچوجه رودررو گذاشتن مرد و زن نیست، که چنان دیدگاهی خود نفی اصل غرض من خواهد بود. حرفم این است که ما مردان باید درد زنان را به دل بگیریم و غرضم این است که ندای بیداری و برپاخیزی زده باشم به برادران و پدران و پسران خودم، و گفته باشم که مبادا ۱۷ اسفند را از دست بدهیم که فرصتی است از بسیاری لحاظات مهم و استثنائی، نه فقط برای اینکه بیست و دوم بهمنمان را به چهارشنبه سوریمان میپیونداند، بلکه به خاطر اینکه ما جنبشی هستیم که افتخارمان به جوان بودن است و تازگی و برابری خواهی و روشنگری و پیوستن به جهانی که در انتظارمان است. و به خاطر اینکه ۱۷ اسفند همه این لحاظات را در خود دارد و روزی است که انگار مختص جنبش سبز ساخته شده و در تاریخ نشسته تا ما از راه برسیم و از آن خودش کنیم.

بزرگداشت ۱۷ اسفند جنبش و صدای ما را مستقیما گره خواهد زد با صد سال تاریخ آزادی خواهی و برابری طلبی و با صدها سال تجربه و تفکر در گوشه و کنار جهان در مسیر رهائی جوئی از شر جامعه پدرسالار خدا محور، یا همانی که در ایران ولایت مداریش میخوانند.

ما بایستی که در ۱۷ اسفند را برای خودمان، برای جنبش سبز، برای مادرهایمان، برای خواهر هایمان و برای دخترهایمان از خانه ها بیرون بیائیم و همصدائی خودمان را با آزادی و برابری خواهی زنان دنیا فریاد کنیم. زشت باد بر ما که خود را حتی لحظه ای در تردید بیابیم!

----
پ.ن.: لینک این متن در بالاترین.


۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

شما چند تا اتوبوس میبینید؟!


با تشکر فراوان از مسئولان گوگل ارث (Google Earth) که این تصاویر پر ارزش را به این سرعت در دسترس ما قرار داده اند. فیلمی که میبینید از عکسهای ماهواره ای است که شرکت گوگل از مراسم بیست و دوم بهمن از میدان آزادی و اطرافش منتشر کرده است (صفحه مربوطه را میتوانید اینجا ببینید). یکی از جالبترین نکاتی که عکسهای گوگل موفق شده اند برای ثبت در تاریخ به دست ما برسانند مدرکی است که نشان میدهد کودتاگران با چه جدیتی به آوردن سیاهی لشکر از شهرهای دور و نزدیک کشور پرداخته اند.

فیلم گویاست، و نیاز به توضیح بیشتری نیست، خودتان نگاه کنید، و ببینید چند تا از صدها و صدها اتوبوسی که در عکسهای گوگل ثبت شده اند که مشغول آوردن بسیجی ها، فقرا، و مزدوران از شهرستانها و دهات مختلف به «تظاهرات خودجوش مردمی» هستند را حوصله میکنید بشمارید، من خودم از هفتصد که گذشت دیگر حوصله نکردم بیشتر بشمارم!

-------------------
پ.ن.: لطفا دقت کنید که اگرچه اتوبوسهای با سقف سفید طبیعتا توجه را بیشتر جلب میکنند، اما در خیلی از خیابانها علاوه بر اتوبوسهای سقف سفید، یک ردیف هم اتوبوسهائی با سقف تیره رنگ/قرمز در طرف دیگر خیابان وجود دارند (با تشکر از دوست ناشناسی که این نکته را گوشزد کردند).





توجه: در صورت نیاز، فیلم فوق را میتوانید از طریق این لینک دانلود کنید.




۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

تحلیل بسیار واقعگرایانه «سردار» سعید قاسمی - در تاریخ بماند!


دیشب در برنامه «دیروز، امروز، فردا» که اخیرا از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش میشود، «سردار بسیجی» سعید قاسمی طی یک تحلیل بسیار واقعگرایانه دلایل و چگونگی مرگ قریب الوقوع جمهوری اسلامی را پیشگوئی کرد:





حرفهای «سردار سعید قاسمی» بسیار روشنگر است، و شاید نقطه بازگشت خوبی برای شمائی باشد که سالها بعد از این علاقه مند به بررسی دینامیک های فروپاشی جمهوری اسلامی هستید.

تحلیل بسیار واقعگرایانه «سردار» نشان از این دارند که به روشنی متوجه مسئله و عمق و گستردگی آن است و مرگ نحله فکری حزب الله را دیده است، و در عمل میداند که موجی که در مقابل آنها برخاسته است نه ساختهٔ امریکاست و نه ساختهٔ چند جوان ایرانی، بلکه این موجی است برخاسته از فرایند ناگزیر تکامل طبیعی. موجی که در قالب گسترش و استحاله ابعاد مختلف روابط و اندیشه انسانی در ارتباط با (و متاثر از) تکنولوژیها و توانمندی های جدید و ساختارهای اجتماعی حاصل از آن ابراز میگردد. اما چیزی که جناب سردار متوجه نیست اینست که در واقع ان چیزی که خودشان «اراده خدا» میخوانند همین موج است، نه آنکه از دهانه تفنگ بسیجی های جاهل احساساتی خارج میشود.

اما از طرف دیگر متاسفانه محتوای این صحبتهای سردار نشان از لجاجت خطرناکی هم دارد، چرا که با وجود وقوف کامل بر گستردگی موج تغییری که بر ساحل (تخیلی) سلامت جمهوری اسلامی در حال فرود آمدن است، و با وجود وقوف ذهنی بر بیهودگی مقاومت در مقابل این موج، از لحاظ روانی و اجتماعی جناب «سردار» مثل خیلی دیگر از دگماتیست های معمولی حزب الله، قادر به این نبوده که خودش را به قانون طبیعت تسلیم کند، که همین اینها را خیلی خطرناک میکند چون میتوانند لگد های مخربی درست قبل از بای بای گفتن بزنند و دور و بر خودشان را به هم بریزند.

اگر دقت کنید مثلا ایشان جریان ذهنی مدرنیته (که اول خیلی قشنگ با مثالهای مختلف مثل «السلام علیک یا سامسونگ» بر دروازه شهر، و غیره تشریح‌ میکنند) را به «سرطان» تشابه میدهد و میگوید حزب الله در شرف مرگ است، اما بعد سریع میچرخد و میگوید یک راه (و تنها یک راه) برای جلوگیری از مرگ حتمی آن وجود دارد، آنهم «جراحی و پاکسازی» است. واضح و مبرهن است است که وقتی از جراحی و پاکسازی میگوید اینها هردو رفتارهای بسیار خشونت آمیزی هستند، همجهت با قتل عامها(بخوانید پاکسازی ها)ی دهه شصت، بلکه بسیار هم وحشتناک تر چون در آن دوره جمهوری اسلامی به اندازه امروز احساس عجز نمیکرد...

اما خدمت دوستان غیر تاریخی خودمان هم، به نظرم خلاصه کلام و نتیجهٔ عاطفی و اخلاقی حکایت جناب سردار این است که اینها اگر بتوانند دوباره سر بلند کنند و نفس تازه کنند مانند افعی هائی از جهنم به جان مردم ما خواهند افتاد و پیر و جوان را خواهند کشت، پس بدانید و آگاه باشید که بایستی سعی کنیم اکنون که برزمین افتاده اند مجال بلند شدن مجدد به آنها ندهیم.



۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

چرخش جدید روسیه: غرب حق دارد در مورد هدفهای اتمی ایران نگران باشد


طی آنچه به نظر میرسد نشانه روشنی از یک چرخش استراتژیک در سیاست خارجی روسیه باشد، این کشور اعلام کرد با نگرانی و سوء ظن های کشورهای غربی در مورد هدفهای اتمی ایران موافق است.

به گزارش ایتار تاس، خبرگزاری رسمی روسیه، صبح امروز مدیر شورای امنیت روسیه، آقای «نیکولای پاتروشف - Nikolai Patrushev»، اظهار داشت که روسیه معتقد است نگرانیهای غرب در مورد جاه طلبی های اتمی ایران موجه میباشد، و اضافه کرد «ایران میگوید به دنبال سلاح‌اتمی نیست ...اما رفتارهای آن کشور موجب برانگیختن سوء ظن در کشورهای دیگر شده است، و این سوء ظن ها کاملا موجه میباشند.»

از سوی دیگر خبرگزاری رویترز نیز ضمن گزارش همین خبر اضافه میکند که این اظهارات آقای پاتروشف هم سو با برخی اظهارات اخیر دیگر از طرف مقامات رسمی روسیه، و بیانگر خسته شدن آن کشور از رفتارهای ایران و تصمیم به نزدیک شدن بیشتر و همکاری با غرب میباشد.


۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

انتشار بیانیه مشترک اتحادیه اروپا و ایالات متحده خطاب به جمهوری اسلامی


ساعتی پیش در یک اقدام کم سابقه اتحادیه اروپا و ایالات متحده بیانه مشترکی خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی ایران منتشر کردند که در آن به جمهوری اسلامی اخطار داده اند تا در طی هفته آینده از تجاوز به حقوق اولیه بشری معترضان و تظاهر کننده ها جدا خودداری ورزد.

در این اطلاعیه آمده است، «ما در مورد امکان خشونت و سرکوب گسترده تر در طی روزهای آینده، بخصوص در بیست و دوم بهمن، روز سالگرد تاسیس جمهوری اسلامی، نگران هستیم. دستگیری های گسترده و محاکمه های دسته جمعی، تهدید به اعدام مخالفان، ترساندن اعضای خانواده دستگیر شدگان و معترضین، و ادامه نقض حق اعتراض صلح آمیز شهروندان ایرانی، اینها همه بر خلاف اصول و نورمهای حقوق بشری هستند»

این اعلامیه سپس اضافه میکند، «ما دولت ایران را خطاب قرار میدهیم و درخواست داریم به تعهدات بین المللی خود در قبال حقوق بشر عمل کند، تجاوزاتش نسبت به مردم خود را به پایان برساند، عاملان و مسئولان این تجاوزات را محاکمه کند، و انسانهائی که به جرم استفاده از حقوق بشری خود دستگیر شده اند‌ را آزاد کند»

متن انگلیسی کامل این اطلاعیه به شرح زیر است:

The United States and the European Union condemn the continuing human rights violations in Iran since the June 12 election. The large scale detentions and mass trials, the threatened execution of protestors, the intimidation of family members of those detained and the continuing denial to its citizens of the right to peaceful expression are contrary to human rights norms.

Our concerns are based on our commitment to universal respect for human rights. We are particularly concerned by the potential for further violence and repression during the coming days, especially around the anniversary of the Islamic Republic's founding on 11 February. We call on the Government of Iran to live up to its international human rights obligations, to end its abuses against its own people, to hold accountable those who have committed the abuses and to release those who are exercising their rights.


۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

ای شهر کولیان، با بیرقهای گوشه و کنارت!


ای شهر کولیان،
با بیرقهای گوشه و کنارت!
روشنایی های سبزت را خاموش کن،
که گارد شهری از راه میرسد
آه ای شهر کولیان،
که میتواند تو را فراموش کند؟

شعر زیر ترجمه تازه ای است از «ترانهٔ گارد شهری اسپانیا»، شعر تلخ و زیبای فدریکو گارسیا لورکا، تقدیم به تمام آنهائی که صلابت روح خود را به نجابت غمگین عشق گره زده اند و قسم خورده اند تا ایرانشهر سبز را از چنگ ارواح مردهٔ سیاهی که سی سال است در آسمان تکیده اش جولان میزنند در آورند...




سرود گارد شهری اسپانیا


بر اسبانی سیاه می نشینند
که نعل هایشان نیز سیاه است.
بر شنل هاشان
لکه های مرکب و موم.
جمجمه هاشان از سرب است
و نمیتوانند بگریند.
با روحی از چرم سیاه
از افق خیابان سر میرسند،
گوژ پشتند و شب سیرت،
و بر هرچه سایه میافکنند
لبریز میشود از سیاهی سکوت
و هراسی به لغزش شنهای نرم.
آنجا میروند که میخواهند،
و در کلاه خود جمجمه شان
هیئت های مبهمی خفته است
از تفنگهای منتزع.


آی ای شهر کولیان!
با بیرقهای گوشه و کنارت!
با ماهت و کدوتنبل هایت،
با مرباهای آلبالویت.
آه ای شهر کولیان!
که میتواند تورا فراموش کند؟
ای شهر عطر و حزن
با برجهای دارچین...

شب که فرود می آمد
شب، شب که شب را شب میکند،
کولیان بر سندان هایشان
تیرها میساختند و خورشیدها میگداختند.
اسبی مرگ آلوده
بر درها می کوفت
و خروسانِ شیشه یی
در گوشه گوش «شریش» از شب میخواندند.
باد عریان از گوشهٔ حادثه باز میگردد
در شب، شب نقره فام
شب که شب را شب میکند.


ژوزف قدیس و مادر باکره
مضراب هایشان را گم کرده اند
و سراغش را از کولیان میگیرند.
مریم باکره تنش را
در لباسی اشرافی پیچیده
از زرورق شکلات
و گردنبندی دارد از بادام.
و سن ژوزف بازوان را
در پس ردائی از حریر آویخته.
و در پی آنان «پدرو دومک»
با سه پادشاه ایرانی از راه میرسد.
ماه نیمه تمام
رویائی از نشئه لک لکها میبیند.
بیرقها و فانوسها
بامها را تسخیر کرده اند.
بالرین های بی باسن
در آینه میگریند.


آب و سایه، سایه و آب
در کنار شهر شریش.

ای شهر کولیان،
با بیرقهای گوشه و کنارت!
روشنایی های سبزت را خاموش کن،
که گارد شهری از راه میرسد
آه ای شهر کولیان،
که میتواند فراموش کند تو را؟


به ستون دو از راه میرسند
و به شهر طرب وارد میشوند.
خشابهای فشنگشان
صدای خش خش کاجها را به خود گرفته.
به ستون دو از راه میرسند
شب شبانهٔ برزنت سیاه
آسمان خیالشان به خود میگیرد


شهر اما، فارغ از خیال
درهایش را تکثیر میکند
و چهل گارد شهری
به تاراج از درها فراز میشوند.
ساعت ها از حرکت میایستند
و بطری های کنیاک
خود را در دل پائیز نهان میکنند
تا سوء ظنی بر نیانگیزند

فریادی مهیب
برفراز شهر معلق میماند.
خنجرها نسیم را از هم میدرند
نسیم، که زیر سم اسبان له شده است.
و کولیان پیر
از کوچه های پر سایه فرار میکنند
با اسبهای خواب
و شیشه های پول خرد.
رداهای سیه خیم
از خیابانهای سراشیب رد میشوند
با موج-رقص تیغه ها
که پشت سرشان میماند


آه ای شهر کولیان!
گارد شهری تو را ترک میگوید
از درون دهلیزهای سکوت
و شعله ها در کنارت زبانه میکشند.


آی شهر کولیان!
که میتواند فراموشت کند؟
بگذار تا در پیشانیم بجویند تو را.
بازی ماه با شنها.

Romance De La
Guardia Civil Española


Los caballos negros son.
Las herraduras son negras.
Sobre las capas relucen
manchas de tinta y de cera.
Tienen, por eso no lloran,
de plomo las calaveras.
Con el alma de charol
vienen por la carretera.
Jorobados y nocturnos,
por donde animan ordenan
silencios de goma oscura
y miedos de fina arena.
Pasan, si quieren pasar,
y ocultan en la cabeza
una vaga astronomía
de pistolas inconcretas.


¡Oh ciudad de los gitanos!
En las esquinas, banderas.
La luna y la calabaza
con las guindas en conserva.
¡Oh ciudad de los gitanos!
¿Quién te vio y no te recuerda?
Ciudad de dolor y almizcle,
con las torres de canela.

Cuando llegaba la noche,
noche que noche nochera,
los gitanos en sus fraguas
forjaban soles y flechas.
Un caballo malherido
llamaba a todas las puertas.
Gallos de vidrio cantaban
por Jerez de la Frontera.
El viento vuelve desnudo
la esquina de la sorpresa,
en la noche platinoche,
noche que noche nochera.

La virgen y San José
perdieron sus castañuelas,
y buscan a los gitanos
para ver si las encuentran.
La virgen viene vestida
con un traje de alcaldesa,
de papel de chocolate
con los collares de almendras.
San José mueve los brazos
bajo una capa de seda.
Detrás va Pedro Domecq
con tes sultanes de Persia.
La media luna soñaba
un éxtasis de cigüeña.
Estandartes y faroles
invaden las azoteas.
Por los espejos sollozan
bailarinas sin caderas.

Agua y sombra, sombra y agua
por Jerez de la Frontera.

¡Oh, ciudad de los gitanos!
En las esquinas, banderas.
Apaga tus verdes luces
que viene la benemérita.
¡Oh ciudad de los gitanos!
¿Quién te vio y no te recuerda?


Avanzan de dos en fondo
a la ciudad de la fiesta.
Un rumor de siemprevivas
invade las cartucheras.
Avanzan de dos on fondo.
Doble nocturno de tela.
El cielo se les antoja


La ciudad, libre de miedo,
multiplicaba sus puertas.
Cuarenta guardias civiles
entran a saco por ellas.
Los relojes se pararon,
y el coñac de las botellas
se disfrazó de noviembre
para no infundir sospechas.

Un vuelo de gritos largos
se levantó en las veletas.
Los sables cortan las brisas
que los cascos atropellan.
Por las calles de penumbra
buyen las gitanas viejas
con los caballos dormidos
y las orzas de monedas.
Por las calles empinadas
suben las capas siniestras,
dejando detrás fugaces
remolinos de tijeras.


¡Oh, ciudad de los gitanos!
La Guardia Civil se aleja
por un túnel de silencio
mientras las llamas te cercan.


¡Oh, ciudad de los gitanos!
¿Quien te vio y no te recuerda?
Que te busquen en mi frente.
Juego de luna y arena.





۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

انتقاد تلخ نیویورک تایمز از افتضاح هنری جمهوری اسلامی به نام «سمفونی صلح و دوستی»


صبح امروز مقاله ای در روزنامه نیویورک تایمز در مورد تور دولتی ارکستر سمفونیک تهران و کیفیت بسیار پائین موسیقی اجرا شده توسط آنها منتشر شده بود تحت عنوان «نتهای تلخ دیپلماسی هنری ایران،» که احساس کردم ارزش ترجمه کردن اینجا داشته باشد. گفتنی است که همین امروز ترجمه نه چندان مفیدی از این مقاله هم در سایت صدای امریکا منتشر شده است، اما به نظرم آمد آن ترجمه آنچنان که باید حق پیام مطلب و لحن نویسنده آن را ادا نکرده است، این است که تصمیم گرفتم تا اینجا قسمتهائی از آن مقاله را ترجمه و در خدمت دوستان ایرانی قرار دهم.


نتهای تلخ دیپلماسی هنری ایران
به قلم مایکل کیملمن MICHAEL KIMMELMAN
روزنامه نیویورک تایمز، سوم ماه فوریه ۲۰۱۰ میلادی

ژنو، اواخر ماه گذشته: حدود همان زمانی که دولت ایران مشغول اعدام دو زندانی سیاسی دیگر، و متهم ساختن نه نفر دیگر به یک جرم با حکم اعدام، یعنی جنگ علیه خدا بود، ارکستر سمفونیک تهران به خرج همان دولت عازم یک تور اروپائی بود که همین هفتهٔ گذشته به پایان رسید.


ارکستر تهرانی چیزی به نام «سمفونی صلح و دوستی»، ساخته مجيد انتظامی را اجرا کرد که مرثیه نامه ای است در چهارموومان، و ترکیبی از یک مشت سر و صدای نظامی و مقدار حیرت آور و مضحکی از ناتوانی هنری که به گزارش تهران تایمز اول بار در ماه فوریه گذشته در ایران به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب اجرا شده بود، و تیتر آن را برای مناسبت این سفر عوض کرده بودند.

سالها پيش، اين کار شوروی بود که در همان وقتی که معترضینش را به اردوگاههای کار میفرستاد از آنطرف هم گروههای رقص باله و موسیقی به کشورهای دیگر میفرستاد، و آنوقت تماشاگران غربی مجبور بودند تصمیم بگیرند که آیا دیدن هنرمندان بزرگی که خود مهره های دولت کمونیست شده بودند ارزش همدست شدن با دولت شوروی و شرکت در برنامه هائی اینچنینی را دارد یا نه.

از مرثیه تا مضحکه

ارکستر تهرانی تورش را دو هفته پيش از استراسبورگ فرانسه شروع کرد و بعد سمفونی آقای انتظامی را به بروکسل، رتردام، و رم برد، و يکشنبه اینجا (ژنو) آمد، با بليط های مجانی که کنسولگری ايران به افراد منتخب خودش داده بود به این امید که اعتراض ها و تبلیغات منفی را به حداقل برساند. ظاهرا دفتر جهانگردی ژنو هم چند تائی بلیط برای تالار ويکتوريا پخش کرده بود، اگرچه تالار هم دست آخر پر بود از صندلی های خالی.

من که شمردم، حدود سيصد نفر آنجا بودند، در تالاری که برای بيشتر از هزار نفر ساخته شده. تعداد زیادی از همانهائی هم که آمده بودند به محض شروع نوازنده ها با شنیدن موسیقیشان خیلی سریع از همان راهی که آمده بودند برگشتند، از جمله یک آهنگ ساز جوان سویسی و دوست دخترش، که وقتی از این آهنگساز پرسیده بودم آنجا چکار میکنند، گفته بود «امشب بیکار بودیم و نمیدانستیم چکار کنیم، دفتر توریسم هم بلیط مجانی میداد، خوب گفتیم بیائیم اینجا.» هنوز نیم ساعتی از شروع برنامه نگذشته بود که این زوج آرام و آهسته با چهره ای پشیمان تالار را ترک کردند.

و خوب کی می توانست آنها را سرزنش کند؟ آخر برنامه هم معترضين ایرانی روی صحنه رفتند و دسته گل هائی را در جای رهبر ارکستر گذاشتند و (به فارسی) اعلام کردند که این دسته گل ها به احترام معترضانی است که در ايران اعدام شده اند. نوازنده ها و خواننده ها هم سریع از صحنه کنار کشیدند و در حاشیه گم شدند.

همانطور که میشد پيش بينی کرد، معترضين همه جا عليه اين تور تظاهرات به راه انداختند. در بروکسل پلاکاردهائی داشتند که رویش نوشته بود «جمهوری اسلامی در داخل آزادی را سرکوب ميکند و در خارج کنسرت مجانی ميدهد.» وضعیت در رتردام به برخوردهای فيزيکی کشیده شد. آقای «هری ون بومل»، نماينده پارلمان هلند در مصاحبه با يک راديوی فارسی گفت دولت هلند بايد خجالت بکشد که اجازه داده است در حالی که مردم در ایران به دار آویخته میشوند جمهوری اسلامی اینجا کنسرت برگزار کند [. . . .]

و اما در مورد کیفیت موزیک هم همین کافی است که بگوئیم که ظاهرا برخی موزیسین ها درخود ایران هم گلایه کرده بودند که کیفیت این کار در حدی نیست که به خارج فرستاده شود. و حق با آنها بود! موسیقی این «سمفونی» برای یک ارکستر، گروه کر، یک تکخوان، گیتار برقی، پیانو با امپلیفایر نوشته شده و یک لشکر چنگ نواز هم ظاهرا برای آشفته تر کردن هرج و مرج به آن اضافه شده بود. و خود سمفونی هم چیزی بود در حد لحظات کوتاهی از ملودی آهنگین که در میان حملات طولانی طبل ها گم میشدند، همراه با اشارات دزدیده ای به «دکتر ژیواگو» و «سلطان حلقه ها» در کنار «ویوالدی» و «ویولن زن روی پشت بام.» از این که بگذریم، بقیه ۷۵ دقیقهٔ «سمفونی» عبارت است از یک گروه طبل زن که با تمام قدرتشان و تا حدی که با گذشت هر لحظه خنده آورتر میشود بر روی طبلهای گوشخراش خود میکوبند [ . . . . . ]

«ریچارد تاروسکین،» موسیقی شناس امریکائی میگوید، «هنر از خطا عاری نیست. هنر میتواند به انسانها لطمه بزند.» بله، میتواند. حتی کاری مثل این، موزیکی که ناآگاهی سمفونیک آن به نحوی کاملا غیر اتفاقی نشان دهنده این است که تا چه حد ایران از غرب بی اطلاع مانده است. ارکستر سمفونیک تهران سالها پیش نمونه ای مثال زدنی از قدرت فرهنگی کشور ایران بود، اما آن شب غیر ممکن بود که بتوان به آن نگریست و به حال موزیسین هایش احساس ترحم نکرد، موزیسین هائی که زندگی خود را صرف یادگرفتن فرهنگ کلاسیک موسیقی اروپائی کرده اند و اکنون تا حد اجرای چنین چیزی تنزل پیدا کرده بودند.

یک ایرانی در میان تماشاگران که در ژنو زندگی میکرد و مثل بقیه خواست که ناشناس باقی بماند، گفت گوش کردن به این قطعه موسیقی بی اختیار صورت احمدی نژاد را در ذهنش تداعی میکرد، و ادامه داد، «ولی دلم برای این موزیسین ها میسوزد، اینها هم مثل بقیه ما قربانی شده اند.»