با رادیو دویچه وله.
من به آقای عبدی و قدرت تفکر ایشان و نیز میزان آشنائی و تسلط ایشان بر مسائل و دینامیکهای درونی جمهوری اسلامی علاقه خاصی داشته ام و دارم. و دقیقا به همین دلیل هم هست که حاضر شده ام اینهمه وقتم را صرف نگاه نزدیکتر به جزئیات صحبت ایشان کنم -صحبتهائی که خیلی هم البته نادر است، چون از پس از شروع جنبش سبز در آبان ماه ایشان به نحو غریبی ساکت شدند و حتی همان گفتگوهای محافظه کارانه روزانه ای که تا آن موقع در سایتشان در تحلیل و تعبیر مسائل سیاسی اجتماعی ایران تولید میکردند را هم پس از انتخابات تا حد زیادی متوقف کردند و حضور خودشان را به صفر اگر نگوئیم لااقل به نزدیکیهای صفر رساندند.
من اتفاقا اغلب از خوم میپرسیدم که دلیل این غیبت محسوس ایشان چه میتواند باشد، و خودم جوابم این بود که احتمالا ترس و تهدید، اما در این صحبت اخیرشان خوب خودشان دلیل غیبتشان را به وضوح بیان کرده اند که به نظر میرسد باید آب پاکی را هم روی دست همه بریزد. منظورم این است که در این مصاحبه جناب عبدی با صراحت میگوید که اصلا با جنبش سبز نه همراه است و نه موافق. پس آن سکوت را هم باید دقیقا بیانگر همین واقعیت دانست که جناب عبدی بالکل با جریان جنبش سبز مخالف است، و بعد از این که از عدم رهبری و مرکزیت و نیز از بالابودن مطالبات جنبش گلایه میکند، و از او سئوال میشود پس توصیه تان این است که برگردند مطالبات را کم کنند و رهبری پیدا کنند، جوابش پر است از عصبانیت، تقریبا مثل پدری که فرزندش بزرگ شده و در نتیجه او متوجه شده باشد که کنترل را کاملا از دست داده و از این عدم کنترل احساس خشم کند. میگوید، خیر:
من اصلا چنین راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای این که من به بنیانهای آن همیشه اشکالهایی داشتم. من معتقدم این نوع سیاستها در ایران جواب نمیدهد و نمیتواند جلو برود. مسیرهای دیگری را باید طی کرد که متاسفانه این اوضاع عوض شده است. من هیچ توصیهای برای جنبش سبز ندارم. حتما همینطور پیش خواهد رفت؛ خارج از ارادهی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پیش میرود.
خوب از یک لحاظ این موضوع را میتوان در همینجا ختم کرد و ادامه نداد، چون طبیعتا وقتی جناب عبدی با اساس وجودی چیزی به نام جنبش مردمی سبز مخالف است، تحلیلهایشان هم در بن و اساسشان بر این دیدگاه استوار هستند و در نتیجه ربط و فایده مستقیمی نمیتواند برای جنبش مردمی ما داشته باشند. اما از طرف دیگر به دلیل آشنائی بسیار نزدیک آقای عبدی با کارکردهای درونی جامعه جمهوری اسلامی، و نیز به دلیل قدرت ذهنی ایشان معتقدم دقت در سخنانشان برای بهتر شناختن برخی چالشهای مقابل جنبش سبز بی فایده نخواهد بود. سعی میکنم در پایان همین متن به این موضوع مخالفت ایشان بر گردم و کمی بیشتر باز کنم آن را، اما اجازه بدهید اول کمی به محتوای مصاحبه نگاه کنیم که عرض کردم نکته های خوب و مهمی برای جنبش سبز میتوان از آن برداشت.
آقای عبدی حرفشان را نه فقط با این شروع میکنند که بگویند کلا جنبش سبز «وجود خارجی ندارد» (یک توضیح دیگر برای اینکه ایشان تا اینحد با سکوت برخورد کرده اند با وقایع بعد از انتخابات)، بلکه از آن هم دردناک تر، در واقع ایشان حرفشان را با این شروع میکند که میگوید این «خشونت وحشتناکی» که میگویند جمهوری اسلامی انجام داده است را «باید قدری تامل کرد» و زیاد جدی نگرفت این موضوع را! اجازه بدهید اول خود صحبت ایشان را نقل کنم بعد برگردم به حرفم. میگویند،
این که گفته شود خشونت وحشتناک، باید قدری تامل کرد. من با معیارهای جهان سوم دارم قضاوت میکنم. [البته] کتک خوردن یک نفر هم زیادی است، چه برسد به کشته شدناش، اما این که طرف خشونت بورزد و این طرف مطالبهاش را بالا ببرد، خود این نشان میدهد جنبشی وجود ندارد.
قبل از هرچیز حتما متوجه شده اید که آقای عبدی اینجا دو سه موضوع مختلف را با هم یکجا بیان کرده، که اولیش را ظاهرا نیمه تمام گذاشته. اجازه بدهید جدا کنیم از هم. موضوع اولی همان است که اشاره شد، که میفرمایند این«خشونت وحشتناک» که بعضی ها ادعا کرده اند این صحیح نیست و با معیارهای جهان سومی اگر نگاه کنیم خواهیم دید که خشونت چندان هم وحشتناک نبوده. خوب، من نمیخواهم واقعا وارد این مقوله بشوم گرچه وقت زیادی میشود به آن اختصاص داد. بنا بر این قضاوت در مورد این ادعای جناب عبدی را به خود شما و انصافتان میگذارم و فقط یک موضوع را اشاره کنم که یک نکته اساسی که در این استدلال و منطق ایشان نهفته است این است که آنچه که رژیم در مقابل مردم انجام داده در این هشت ماهه گذشته از جرح و قتل و تهدید و زندان و کتک زدن و شکنجه و تجاوز جنسی و غیره، اینها در واقع در ذهن ایشان چندان دور از انتظار نیستند و با توقعات ایشان از عکس العمل «طبیعی» یک حکومت در مقابل اعتراضات مردمی چندان ناهمخوانی شدیدی ندارند.
قصد قضاوت هم ندارم در مورد این صحبت، اما نکته اینجاست که چنین منطقی نشانگر آن است که آقای عبدی و آنچه در ذهن ایشان یک حکومت «معمولی» و قابل قبول برای جامعه ایران میباشد، چندان فاصله ای با جمهوری اسلامی حتی با همین مشخصات رفتاری که در هشت ماه گذشته دیده ایم ندارد. یعنی این مسائل برای ایشان در حد و اهمیتی نیستند که بشود گفت یک رژیم اگر چنین کارهائی کرد مشروعیت خودش را از دست میدهد. این را در ذهن داشته باشیم، چون یک نتیجه منطقی مهم آن این است در ذهن ایشان بالا رفتن مطالبات را نمیتوان به رفتارهای ضد هنجار و غیر انسانی رژیم ربط داد، چون اساسا برای ایشان این کارهائی که شده هنجار شکنی یا غیر قابل انتظار محسوب نمیشوند. بماند...
اما نکته دومی که در همین متن کوتاه ادعا شده به صورت این استدلال عجیب و غریب است که تغییر سطح مطالبات مردم طی هشت ماه گذشته، که از «رای من کجاست» و تقاضای رسیدگی به تقلبهای احمدی نژاد شروع شد و اکنون به آتش زدن تصویر خامنه ای و مطالبه حذف اصل ولایت فقیه از قانون اساسی رسیده است، نشان دهنده این است که «جنبشی وجود ندارد»! البته بعدش هم ایشان کمی بیشتر توضیح میدهد که جنبشی وجود ندارد چون اگر وجود داشت مطالباتش در عکس العمل به رفتارهای رژیم تغییر نمیکرد! خوب این استدلال علاوه بر اینکه آزارنده است برای آن دسته از ماهائی که در متن و بطن این حرکت هستیم و تفکر و زندگیمان را وقف آن کرده ایم، اولا صحیح نیست، و ثانیا نشان دهنده نوعی تفکر سنتی نسبت به موضوع تغییر اجتماعی و حرکت های سیاسی است که جا دارد آقای عبدی به عنوان یک فرد متفکر نسبت به آن اشراف پیدا کنند و دیدگاههای خودشان را تصحیح، یا بهتر بگویم، تجدید کنند، و ثالثا بر اساس نفی و انکار کامل این حقیقت بنا شده است که مردمی که در جنبش سبز هستند جمهوری اسلامی را لااقل به شکل و فرم کنونیش اساسا نمیخواهند.
پس علاوه بر عدم باور ایشان به جنبش سبز، اینجا دو مسئله اساسی (و جدا اساسی!) مطرح شده که دقیقا بحث ایشان را در تقابل با اصول اولیه جنبش سبز قرار میدهد: یکی اینکه رادیکال شدن مطالبات مردم را نمود مطالبات واقعی مردم نمیشناسد بلکه آن را تنها به عنوان نوعی عکس العمل به خشونتهای (غیر واقعی!) رژیم تشخیص میدهند، و دیگر اینکه تغییرات سطح مطالبات بیان شده را دلیلی میدانند بر عدم وجود یک جنبش، یا بهتر بگویم، عدم وجود یک «هویت ثابت» در آنچه در حال اتفاق افتادن در ایران است. این نکته بسیار مهم است، از لحاظ تئوریک، و جای بحث و باز کردن زیاد دارد که اینجا واردش نخواهم شد، اما فقط اشاره کنم که بحث برمیگردد به اینکه «هویت» چیست و تغییر چیست، بخصوص در مورد هویت گروهی و بحث تغییرات اجتماعی و چگونگی اتفاق افتادن انها. این همینجاست که باز آقای عبدی نشان میدهند ذهن خودشان را محصور دارند در حصار تئوری هائی که نه تنها از لحاظ ذهنی بلکه از لحاظ عملی هم از واقعیات زمانه عقب مانده است و حاضر به قبول تغییراتی که در مقابلش در حال به عمل پیوستن هستند نیست. بگذریم.
اما علاوه بر اینهائی که عرض شد، من گمان میبرم یک مسئله اصلی دیگر هم تفکر آقای عبدی را به مدلهای تئوریک قدیمی و سنتی گره زده است که شاید چندان ربطی به تئوری و اندیشهٔ محض هم نداشته باشد بلکه بیشتر بیانگر ترجیحات سیاسی و اجتماعی فردی ایشان باشد. اجازه بدهید این موضوع را با رجوع به صحبت خود ایشان بیان کنم. مثلی که ایشان زده اند را ببینید، میگوید:
فرضاً اگر شما پولی از یک نفر طلبکار باشید، پولتان را از او میخواهید. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه میکنید؛ باز هم پس نداد، کار دیگری میکنید و یا شکایت میکنید. در نهایت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنید، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستید بگیرید نمیروید جانش را بخواهید. کسی که نمیتواند پولش را پس بگیرد، چگونه میتواند جانش را بگیرد؟
اساس رابطه ای که بین دو فرد در این مثال بیان شده این است که دو فرد با هم آشنا هستند و هیچ مسئله ای ندارند با هم و تنها مسئله بینشان این است که یکیشان یک پولی از دیگری طلبکار است. که اگر این را ترجمه کنیم به موضوعی که آقای عبدی دارد میگوید، یعنی بین مردم و جمهوری اسلامی هیچ مسئله ای وجود نداشته است به جز اینکه مردم رای خودشان را از جمهوری اسلامی طلبکار بوده اند ولی به مرور زمان «به دلایلی غیر قابل توجیه» و «غیر قابل درک» شروع کرده اند به درخواست پایان دادن به ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی.
خوب این دیدگاهی است که فکر نمیکنم در ذهن هیچیک از افرادی که خودشان را با جنبش سبز همراه میدانند قابل قبول باشد، و اساسش هم بر این بنا شده که خواستهای بیان شده کنونی، یعنی حذف ولایت فقیه، غیر منطقی، غیر عملی و غیر قابل توجیه هستند، و نشان دهنده این هستند که جنبش سبز از کنترل خارج شده و مثل کامیونی با راننده ای دیوانه که به جای ترمز گرفتن گاز هم میدهد یا ماشین را در سراشیبی در دنده خلاص گذاشته، و در حال سقوط آزاد به سوی نابودی است (که البته همین مثال را هم خودشان زده اند، نه من، پائینتر را ببینید). و انگار برای توضیح اینکه چرا خودشان با جنبش سبز مخالف و ناهمراه هستند اضافه میکند،
شما میتوانید روی شعار اولیهتان یک بسیج نیرو داشته باشید. اما وقتی مطالبهتان را بالا ببرید، کلا همه جا میزنند.
«کلا همه جا میزنند»؟! حقیقتش تنها سئوالی که در مورد این حرف میشود پرسید این است که چرا آقای عبدی که نه جوان تازه کاری است در صحبت کردن و نه از تجربه و نه از دانش و آگاهی چیزی کم دارد باید از چنین لحن و زبان غیر عرفی و غیر حرفه ای استفاده کند؟ پاسخش را به شما میسپارم.
اما برگردیم به بحثی که از تفکر سنتی داشتیم، و مثال کامیون که عرض کردم. ببینید، در مورد مسئلهٔ رهبری جنبش آقای عبدی میگوید:
وقتی جنبش خیابانی میشود و رهبری که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعیت کنند نداشته باشد، مانند کامیون پرباری خواهد شد که در سراشیبی میخواهد دندهاش را خلاص کند، بنزین مصرف نکند، با انرژی جاذبهی زمین پایین بیاید. خُب مقداری که آمد، سرعتاش به حدی میرسد که هیچکس نمیتواند کنترلش کند. بعد هم برای این که همه را تحریک کنند که بیایند، خواستههای عجیب و غریب طرح میکنند. این یک مشکل اساسی است که در این جریان وجود دارد.
به عبارت دیگر تنها آینده ای که برای جنبش موجود است را سقوط به ته دره میداند، چون منطقی که در این حکایت نهفته است این است که خلایق «دیوانه» اند و نمیتوان بر تصمیمات آنها حساب کرد. دقت کنید که کامیون مورد نظر فقط بدون راننده نیست، بلکه در واقع راننده دیوانه و احمقی دارد که ذهنش حتی قادر به درک و در نظر گرفتن اصول اولیه فیزیکی مثل جاذبه هم نیست و کامیون عظیم پر از باری را در جاده سراشیب در دنده خلاص گذاشته و رها کرده است.
واقعیت اما این است که این احساس وحشت و اظطرابی که در مثال آقای عبدی مطرح شده در واقع محصول چیزی نیست بجز تفکر سنتی ایشان در مورد سیستم ها و نیاز به وجود یک «مرکز» در آنها، و این تصور که هیچ بدنه ای بدون محوریت و مرکزیت به جائی نمیتواند برود. این هم که میگویم «سنتی» از دو لحاظ میتوانید برداشت کنید کلمه سنتی را، که هر دو هم صحیح و هردو هم مرتبط هستند. یکی تفکرات سنتی تئوریک در مورد جامعه و سیستمهای اجتماعی و نیاز به یک مرکز برای راهبری و هدایت و نگاه داشتن هویت و شکل آنهاست، که چندین دهه است توسط تئوری های جدید این عقیده به چالش کشیده شده و بی اساس بودن، یا بهتر بگویم، وابسته بودن آن به منافع گروهی سنتی بخصوص مرتبط با تفکرات پدرسالارانه روشن شده است. و لحاظ دوم هم در رابطه مستقیم با سنت پدرسالاری در جامعه ایرانی است، همان سنتی که ذهن آقای عبدی (و بسیاری دیگر از مردممان را، متاسفانه) در جائی، گاهی آگاهانه اما اغلب ناآگاهانه به جمهوری اسلامی پیوند داده است که نظامی است که در آن جسم و زندگی مادی مردم توسط ولی فقیهی در مرکز و ذهن و زندگی روانی آنان توسط خدائی در مرکز آن اداره میشود، و اگر هرکدام از اینها را برداری خطر از هم پاشیدن آن جامعه و آن ذهن را (در خیال خودشان) تهدید میکند، و باید به هر رو در مقابل چنان تهدیدی ایستاد و آن را از بین برد.
بسیار خوب، این دلبستگی جناب عبدی به خاستگاه و تفکرات سنتی خودش را کاریش نمیتوان کرد، و ایشان هم حق دارند هر طور خواستند بیاندیشند و تحلیل کنند. اما مسئله اینجاست که باید متوجه باشیم چه اتفاقی دارد میافتد در متن هائی مثل این مصاحبه. اتفاقی که دارد میافتد در واقع به این صورت است که آقای عبدی دارد سعی میکند عکسی را در قابی بگذارد که آن عکس در آن قاب نمیگنجد، و طبیعتا اگر قاب (یا همان چارچوب تئوریک آقای عبدی) این توان را نداشته باشد که فرم عوض کند (که واضح است ندارد)، و اگر خود آقای عبدی هم این توان را نداشته باشد که متوجه شود آن قاب نامربوط است به این عکس، خوب آنوقت تنها راهی که میماند همین است که میبینیم، یعنی این که اعلام کند در واقع این عکس «غلط است»، ابعادش غلط است، شکلش غلط است، و طبعا تجویزش هم این میشود که باید گوشه هایش را برید و کوچکش کرد یا ابعادش را عوض کرد، تا در این قاب بگنجد.
خیر آقای عبدی! اشکال از واقعیتی که در خیابانهای ایران در جریان است نیست، مسئله در تئوری شماست و اساسی که بر آن بنا شده است، از جمله این اساس که یک جنبش مردمی بدون محوریت و رهبری مشخص به جائی نمیتواند برسد و در بهترین حالت مثل یک کامیون پر بار است در سراشیبی. راستی طنز مسئله را هم از دست ندهیم، که هر کسی با حوادث چند ساله اخیر ایران آشنا باشد خوب میداند که اتفاقا دقیقا وضعیت بر عکس بوده است، و این قطار ریاست جمهوری و ولایت مداری بوده است که با تمام مرکزیتش، با وجود داشتن راننده و یک «نظام» تمام و کمال در اطرافش، و با تمام وضوح هدفش (ایجاد حکومت عالمگیر اسلام و بدست آوردن توان اتمی) تبدیل به یک قطار سنگین در سراشیبی شد که در حال حاضر اصل مرکزیت و همراه آن کل نظام (سیستم) را در حال کشاندن به قعر دره است.
و البته یک نقد اساسی نسبت به این طریق تفکر جناب عبدی (که در سرتاسر گفتگویشان هم حاکم است) همانی است که هگل با مثال معروف خودش بیان کرده است در مورد رابطه بین فیلسوفان و واقعیت. هگل میگوید «جغد مینروا همیشه بعد از تاریک شدن هوا به پرواز در میآید»، با کنایه به این حقیقت که فلسفه تنها پس از وقوع واقعیت است که میتواند به دنیا بیاید. مسئله اما از جائی آغاز میشود که ما همین اشتباه آقای عبدی را مرتکب میشویم، به این ترتیب که به جای اینکه اجازه بدهیم تئوری هایمان واقعیت را دنبال کنند و آنرا توضیح بدهند و هروقت نتوانستند واقعیت را توضیح بدهند به فکر بهتر کردن و تکمیل تئوری مان باشیم، سعی میکنیم واقعیت را عوض کنیم یا انکار کنیم یا دست آخر گلایه کنیم از آن که نباید اینطور باشد که هست. همان داستان عکس و قاب عکسی که عرض شد.
یکی دیگر از نمونه های قید و بند تفکر سنتی بر دست و پای آقای عبدی در دیدگاه ایشان نمود میکند آنجائی که از «شکافی» میگوید که وجود دارد بین داخل و خارج، و تاثیر منفی تکنولوژی های اطلاعاتی و رسانه ای بر این جریان. در این زمینه باید گفت که اصولا تفکر آقای عبدی تفاوت چندانی با دیگر مسئولان رژیم جمهوری اسلامی ندارد، بخصوص در این مورد که «اصل لایتغیر» را بر محوریت و زمینه بودن جمهوری اسلامی و تفکر و منطق فرهنگی آن میگذارد. ببینید، میگویند این یک مسئله «کلیدی» است، حتی «کلیدی تر» از آنچه که ایشان بی مناسبت بودن مطالبات مردم عنوان کرده بود. میگویند،
مشکل کلیدیتری که این جریان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده، انقلاب رسانهای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانهای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله این است که در داخل، آدمها بر اساس شرایط کنونیشان حرف میزنند و فکر میکنند اما در خارج این محدودیت وجود ندارد. بنابراین بین واقعیت داخل و ایدهها و شعارهایی که داده میشود، شکاف بسیار عظیمی رخ میدهد. این شکاف ۳۰−۴۰ سال پیش و حتی ۱۰ سال پیش اساساً وجود نداشت. بنابراین وقتی این شکاف رخ میدهد، کسی نمیتواند این دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که یک نفر در خارج بنشیند و هرچه میخواهد بگوید. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، دیگر اصلا این دعواها بهوجود نمیآمد. اما این شکاف عظیمی که این وسط بهوجود آمده است، مدتی به جلو میرود و بعد به بنبست میخورد.
خوب این حرف ایشان از یک لحاظ مهم همانی است که قبل هم گفتم در رابطه با هگل و جغد مینروا. اما مسئله جالبتری هم دارد این بخش، و آن این که جناب عبدی انگار به طنز، اما متاسفانه به جد، «این جریان»، یعنی همان خود جنبش مردمی را متهم به این میکند که به انقلاب رسانه ای و تکنولوژیک و زوایای ناشی از آن «هنوز اصلا توجه نکرده» است! و دلیل و مدرک ایشان هم برای تولید چنین اتهامی چیست؟ این که داخلی ها و خارجی ها صحبتهایشان و مطالباتشان به هم نزدیک و مشابه شده است!
اما علاوه بر طنز آلود و غریب بودن این استدلال و اندیشه که ادعا میکند این جنبشی که در واقع زاده و تولید شده از خود همین انقلاب رسانه ای و به نوعی یکی از تظاهرات آن انقلاب است به زوایای آن «هنوز توجه نکرده است» و جناب عبدی آن زوایا را بهتر میفهمد، نقدهای بسیار اساسی دیگری هم به این بخش از صحبت ایشان وارد است که اینجا حوصله مطلب اجازه نخواهد داد وارد همه آنها بشوم، اما یکی دوتاشان را در گذر عرض کنم.
ببینید، وقتی آقای عبدی چنین اتهامی در مورد تاثیر «مطالبات خارجی» بر «مطالبات داخلی» وارد میکند، ایشان دارند در واقع یکبار دیگر (گیرم اینبار به تلویح بیشتر و پیچیده در بازی لفظی آزادی بیان داشتن خارجی ها و نداشتن داخلی ها)، ادعا میکنند که مطالبات بیان شدهٔ مردم ایران، یا لااقل مطالبات آن دسته از مردم ایران که در داخل ایران زندگی میکنند، اینهائی که میگویند نیست بلکه این مطالبات تنها زائیده از خیالات و شور و احساس ، و یا ناشی از اشتباه گرفتن مطالبات دیگران (ایرانیان خارج از کشور) با مطالبات خودشان است. به عبارت دیگر، ایشان دارند در عین حال با یک تیر پیچیده سه نکته را هدف قرار میدهند: هم خطی بین تفکرات و مطالبات ایرانیان خارج و داخل میکشند و آنها را از هم جدا و متفاوت اعلام میکنند، هم ایرانیان داخل کشور را بار دیگر به حماقت و عدم آگاهی از مطالبات خودشان متهم میکنند، و هم دارند کل این مطالبات را غیر عملی و غیر واقع گرایانه میخوانند.
از بین همه اینها فقط همین حکایت جداکردن ایرانیان داخل و خارج و یا مطالباتشان را بگذارید کمی باز کنیم. آیا حقیقتا این منطق در حیطه ای غیر از منطق احساسات و یا پروپاگاندا قابل قبول است؟ ایرانیان خارج از کشور، خود من یک نمونه از آنها، چه کسانی هستند؟ ایرانیان خارج از کشور ایرانیانی هستند که به دلایل مختلف نتوانستند یا نخواستند سیستم و روشهای وحشت و فشار در حکومت اسلامی را تحمل کنند، و از سوی دیگر نیز متوجه شدند که تازمانی که بخش بزرگی از جامعه ایران متمایل به تغییر آن سیستم و روش نباشد امیدی به تغییر چیزی نمیتوان داشت، و بنا بر این تصمیم گرفتند تا به جای ماندن و تسلیم شدن و یا ماندن و کوفتن مکرر سر خود بر سنگ، زندگی خودشان را بردارند، دوست و آشنا و خانواده و شهر و دیار را ترک بگویند و رنج غربت را به جان بخرند تا در عوض محیطی زندگی کنند که بتوانند آنچه میخواهند بیاندیشند و بگویند. یعنی دقیقا همان چیزی که جناب عبدی به درستی به عنوان تفاوت عمده بین محیط زیست ایرانیان خارج و داخل ایران عنوان کرده اند. بسیار خوب، پس این تفاوت واقعی است. اما آیا اینکه گروهی از ما برای به دست آوردن این آزادی رنج و محرومیت تنهائی و غربت و تبعید را به جان خریدند و گروهی دیگر ماندند و ساختند و تحمل کردند، این دو گروه را واقعا از هم جدا میکند و به این معنی است که در واقع آنها مطالبات مختلفی دارند؟
خیر جناب عبدی، اگر کمی دقت کنید متوجه میشوید که ایرانیانی که رفتند غیر ایرانی نیستند، و مطالباتشان هم هیچ تفاوتی با آنهائی که ماندند ندارد، بلکه آنها که رفتند، یا بسیاری از آنان که رفتند، در واقع فقط بیانگر خواستها و خواهشهای گروهی ایران بودیم که نمیخواستیم یا نمیتوانستیم سکوت را قبول کنیم، اینست که تحت فشار و خشونت شدید حکومت مجبور شدیم وطن و خانه و زندگی را ترک کنیم تا نه ساکت بمانیم و نه کشته شویم. ما همان مردم ایران هستیم، فقط از خانه مان رانده شده ایم، و این نه ما را غیر ایرانی میکند و نه مطالباتمان را متفاوت با پدران و مادران و خواهران و برادران و دوستانمان که هنوز در ایران هستند! در واقع ما از ایران رفتیم چون ما مطالبات جامعه مان را با صدای بلند میخواستیم اعلام کنیم، اما هربار حرفی زدیم تهدید شدیم و تودهنی خوردیم، این است که به خارج از ایران آمدیم تا بدون تهدید و تودهنی مطالبات جامعه مان را بیان کنیم. ما مطالبات جامعه امریکا و کانادا و اروپا را مطرح نمیکنیم، ما ایرانی هستیم و به دلیل همین روش حکومتی که شما و خویشاوندان فکری شما برپا کردید از خانه مان، از ایرانمان رانده شدیم، و حالا شما ما و مطالباتمان را «غیر» و متفاوت با خانواده مان که در ایران باشند میخوانید. به نظرم این کمی بی انصافی باشد جناب عبدی.
در هر حال نکته اصلی که تقریبا تمام بخشها و بحثهای جناب عبدی بر آن استوار شده است این است که مطالبات جنبش غیر عقلی و غیر قابل قبول میباشند، که دلیل آنرا هم از یک سو بی رهبر بودن، از سوی دیگر تاثیر تکنولوژی های جدید ارتباطی، و نیز تحت تاثیر قرار گرفتن ایرانیان داخل کشور توسط ایرانیان خارج کشور میشناسند. از سوی دیگر ایشان ضعف موضعی جنبش سبز در به دست گرفتن تظاهرات ۲۲ بهمن را نیز نشانگر این میداند که تعداد همراهان با جنبش سبز کم شده است، که البته آن را هم به دلیل بالارفتن مطالبات میدانند. به عبارت دیگر آقای عبدی کم رنگ و کم صدا بودن حضور جنبش سبز در تظاهرات ۲۲ بهمن را نه به دلیل فشار نیروهای انتظامی و یا حتی به دلیل اشتباه تاکتیکی جنبش، بلکه ناشی از بالا بودن مطالبات مردمی میدانند.
به همان دلیل هائی که قبلا عرض کرده ام، یعنی پخته بودن تفکرات جناب عبدی و عمق مطالب ایشان، بررسی کامل و متعادل صحبتهای ایشان شاید به چند برابر همین متن طولانی که اینجا تولید شده نیاز داشته باشد. از سوی دیگر متوجه هستم که از آنجا که من تنها بخشهائی از صحبت ایشان را مطرح کرده ام طبیعتا بخشهائی از استدلالات و منطق ایشان را فرصت نشده تا بررسی کنیم. اما در عین حال سعی کرده ام تا به آن قسمتهائی از صحبتهای ایشان بپردازم که در نظرم مهم و یا به روشنی منعکس کننده تئوری و منطق ذهنی ایشان در برخورد با پدیده ای به نام جنبش سبز ایران بوده اند.
همانطور که چند بار اشاره کرده ام، پرداختن دقیق و نزدیک به جزئیاتی که در واقع به خاستگاه تئوریک ایشان باز میگردد و شرح تفاوتهای دیدگاه مورد نظر من با آنچه ایشان بیان کرده اند نیاز به متنی بسیار وسیعتر دارد که وبلاگ جای آن نیست، اما در عین حال این تفاوتها به عقیده من بسیار مهم و فراتر از بحث یک تئوریسین یا حتی یک جریان فکری در ایران میباشد و در واقع موضوعی اساسی است هم برای بررسی و تصمیم گیری در مورد تاکتیک های خرد و استراتژی های کلان جنبش سبز، و هم برای درک و برخورد و حتی استفاده از تجربیات و تفکرات افرادی مثل آقای عبدی و دیگران که در عین دلسوزی تمام برای جامعه ایران، در عمل خود را از اهداف و تفکرات جنبش مردمی جدا ساخته اند.