۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

مسئله اتحاد ایرانیان از زاویه ای دیگر: ابعاد و تاثیرات «ترومای جمعی» در تاریخ معاصر ایران


مدتی پیش، تقریبا یک سال پیش، تصمیم گرفتم در یک سلسله مطلب های کوتاه اما مرتبط به موضوع، یا بهتر بگویم، به مبحث خاصی بپردازم که معتقدم ما به عنوان یک ملت با آن دست به گریبان هستیم و بخصوص در رابطه با آمال و آرزوهائی که این چند ساله اخیر به نحو فعال تعقیب کرده ایم اهمیت خاصی پیدا میکند. این مبحث در اصل مرتبط با موضوعات «هویت» و «فردیت» است، اگرچه در عمل چهره ها و ابعاد مختلفی پیدا میکند.

اجازه بدهید به عنوان نقطه شروع به احساس یا تجربه ای اشاره کنم که یکی از دوستان در کامنتی (اینجا) تحت عنوان همکاری، اعتماد، احترام و مهربانی به یکدیگر در میان مردم از آن نام برده بود و تعجب خودش را از این پدیده «غیر قابل توضیح» مطرح‌ کرده بود که در اوج جنبش سبز این احساسات و روابط نزدیک بین مردم ناگهان و به سرعت ایجاد شده بود، احساسات و روابطی که در تضاد است با تجربه مشهور و شناخته شده ایرانیان در چند دهه اخیر، یعنی عدم اعتماد به یکدیگر، عدم احترام به یکدیگر، عدم توان گرد هم آمدن، و گریز از همبستگی و اتحاد با یکدیگر.

بیائید کمی به عقب برگردیم و داستان را از سال ۵۷ شروع کنیم که اتفاقی بسیار مشابه با آنچه دوستمان توصیف کرده است، اما در ابعاد بسیار بزرگتر و در طول زمان بیشتری به وقوع پیوسته بود، یعنی یک تجربه عمیق و عمومی از همگونی، نزدیکی، و اعتماد عمیق و تقریبا کامل به یکدیگر
که مردمی که در فرایند انقلاب حاضر بودند با قدرت تمام تجربه کردند. به عقیده من تجربه فوق، که متاسفانه کمتر دیده ام مورد توجه نزدیک و علمی قرار گرفته باشد، جنبه های مختلف و بسیار پر اهمیتی دارد که نه تنها برای فهمیدن ابعاد انقلابی که سی سال پیش به وقوع پیوست، بلکه همچنین برای درک بسیاری از خصایص اجتماعی و سیاسی مردم ایران طی دهه های گذشته تا حال حاضر نیز دارای اهمیت بسیار است.

دو پدیده اجتماعی-روانی کاملا مرتبط که در روزهای انقلاب ۵۷ پدیدار شدند را میتوان در واقع دو روی این سکه شناخت، یکی همان که پیش تر هم تحت عنوان «ذوب شدگی» کمی در مورد آن نوشته بودم (اینجا و اینجا)، و دیگری همین پدیده ای که بالاتر اشاره شد، یعنی احساس اعتماد، نزدیکی، و دوستی و حتی «شباهت» بسیار به یکدیگر، و شکسته شدن مرزهای «خود» و «دیگری» در جامعه از لحاظات مختلف. پدیده اول، یا همان تجربه ذوب شدگی و گم شدن فرد در یک ذهنیت مبهم جمعی، عموما در رابطه با ایدئولوژی خاص (اینجا اسلام) و یا فرد خاص (اینجا خمینی) صورت میگیرد؛ و پدیده دوم، یعنی حس اعتماد و همگونی عمیق و غیر معمول اجتماعی، تنها در مقاطعی بسیار استثنائی از تاریخ جوامع و آنهم به شکلی گذرا شکل میگیرد(یکی از بهترین تعابیر و تئوری ها در مورد این حالت استثنائی توسط ویکتور ترنر، آنتروپولوژیست مشهور، تحت عنوان کامیونیتاس - communitas ارائه شده است).

و البته هرکس با انقلاب ۵۷ آشنائی کافی داشته باشد خوب میداند که هردوی این پدیده ها را شاهد بودیم. فرم اول، یعنی ذوب عمومی و گسترده در شخصیت کاریزماتیک خمینی، تنها آرام آرام و به مرور سالها از قوت و وسعت ابتدائی خود افتاد، در حالی پدیده دوم عمدتا منحصر به سال ۵۷ و بخشی از سال ۵۸ بود. این دو پدیده اما یک مشخصه مشترک دارند، و آن این است که به قول ما در روانکاوی، در هنگام بروز این پدیده ها «سیستم های دفاعی» افراد فروریخته میشوند و انسانها با سپردن اطمینان و اعتماد بعضا مطلق خودشان را در برابر فرد یا افراد خاصی که مورد آن اعتماد مطلق قرار گرفته اند «باز» و «بی دفاع» میکنند.

مثال ساده و شناخته شده ای از این پدیده شاید آنچه در فرهنگ و ادبیات و زندگی روزمره ما ایرانی ها
به عنوان «عاشقی» شناخته میشود باشد، که در آن «عاشق» بودن فرد عاشق دقیقا از همین معلوم میشود که دیوارهای دفاعی خودش را در مقابل معشوق فرو میریزد و «خود»ش را در برابر «دیگری» بی دفاع میکند.

حال اجازه بدهید همین تمثیل عشق را ادامه بدهیم، و این را مجسم کنید که فردی که به عنوان «معشوق» انتخاب شده است کسی باشد که هیچ اهمیت خاصی برای سلامتی، احساسات، رنج و درد و یا بهروزی «عاشق» قائل نباشد، و آنچنان به دنبال هدف خاصی در زندگی خودش باشد که تمام منافع و احساسات و زندگی آن «عاشق» را در عمل فدا و «قربانی» تلاش خود در راه رسیدن به آن هدف خاص بکند.

گمان نمیکنم درک این مطلب نیاز به توضیح یا دانش تخصصی خاصی داشته باشد که فرد «عاشق» در وضعیت فوق علاوه بر متضرر شدن عاطفی و احتمالا مالی و مادی، لطمه، ضرر و «ضربه» (تروما - trauma) روحی/روانی
بسیار عمیقی خواهد خورد که میتواند او را تا سر حد در هم شکستن و دچار شدن به انواع صدمات روحی ببرد، به این دلیل که او با «عشق» و در نتیجه با اعتماد کامل به «معشوق» دیوارها و دروازه های دفاعی وجودش را باز گذاشته بوده و هیچ راهی برای پیشگیری از ورود این ضربه به اعماق وجود و روان خود نداشته است.

خوب، حالا اجازه بدهید برگردیم به عالم واقعیت و اتفاقی که در طی انقلاب ۵۷ افتاد، که در آن مردم ایران (اکثریت مطلق مردم ایران) نقش آن «عاشق» را بازی کردند، و خمینی هم به عنوان «معشوق» ایفای نقش کرد، یعنی تجربه غیر معمولی که هرکس آن روزها را دیده باشد خوب میداند چه میگویم، پدیده ای آنچنان قوی و واضح که متفکر و تاریخدان فرانسوی، «میشل فوکو» نیز در سفر های خود به ایران آن روزها
به خوبی متوجه آن شد و در باره اش نوشت (اینجا).

اما خمینی، این معشوقی که مورد اعتماد مطلق مردم قرار گرفت، متاسفانه دقیقا همان معشوقی از آب در آمد که در مثال بالا اشاره شد: معشوقی که نه تنها «هیچ احساسی» نداشت، بلکه هم و غم واقعیش نیز نه تنها منافع مردم نبود، بلکه حتی ربطی هم به آن نداشت و در بسیاری موارد با منافع مردم در تناقض مستقیم قرار میگرفت. این معشوق روان جمعی ایرانیان در واقع نه به دنبال بهبود زندگی مردم و سلامتی و پیشرفت و شادی و بهروزی آنان، بلکه به دنبال نیل به اهدافی کاملا شخصی و «اعتقادی» (اگرچه اشخاص «معتقد» کمتر حاضر به درک و یا قبول این نکته هستند، اما «اعتقاد» همیشه امری فردی است) به ایران بازگشته بود.

این امر، که هدف تمرکز، تلاش و توجه خمینی هرگز مردم و مسائل مختلف آنان نبود، به موازات منسجم تر شدن قدرت وی و کمتر شدن نیاز وی به پشتیبانی توده ها، رفته رفته واضح و واضح تر شد، و این تغییر را میتوان به وضوح در تغییر ادبیات وی دید، که از قولهای ابتدائی برای مجانی کردن آب و برق و یا آزادی های اجتماعی به پرخاش هائی همچون «
ملت ما براي شكم قيام نكرده بود، ملت ما براي اين امور منحطّ قيام نكرده بود، ملت ما براي آنچه قیام كرده بود، شد. چطور مي‏گویید نشد؟»، و یا از شکایتهای ابتدائی در مورد تضعیف «ایران» توسط پهلوی ها به موضع گیری های ضد ایرانی و ضد ملیتی همچون «نهضت ما اسلامی است قبل از اینکه ایرانی باشد» منجر شد و البته بسیاری نمونه های دیگر، از جمله تغییرات تدریجی در موضع گیری وی در مورد دانشگاهها که در تصویر بالای صفحه میبینید، یا این نمونه ها.

به عبارت دیگر آنهمه عاشقان در دید این معشوق تنها وسیله هائی بودند برای استفاده در راه رسیدن به اهداف سیاسی و اعتقادی خود، تا جائی که وی
نه تنها در راه رسیدن به آن اهداف با استفاده از «نیرنگ» و فریب از مردم برای ساقط کردن حکومت سلطنتی و برپا کردن سیستم مورد نظر خودش استفاده کرد («خدعه کردم!»)، بلکه پس از به قدرت رسیدن نیز همان مردم را هر گاه که لازم شد مستقیما در پای اهداف ایدئولوژیک خودش سر برید، و به روشی سیستماتیک از سلامت و رفاه مادی و مالی و روحی و روانی آنان به عنوان سرمایه در نبرد عقیدتی خود استفاده کرد.

این معشوق بی احساس و بی ترحم آنچنان شیفته «خود» و باورهای خود بود که در مسیر ارضای خواهشهای نفس خود (همان «عقایدش»)، نه تنها از استفاده بی حد و حصر از جان، مال و فرزندان عاشقان خود، مردم، هیچ ابائی نکرد (مثلادر جنگ ایران و عراق)، بلکه به زودی، زمانی که برخی از آن مردم به ضرب واقعیتهای زندگی از سحر «مذاب» بودن اولیه بیرون آمدند و اعلام کردند که بین اهداف ذهنی او و منافع و خواسته های طبیعی و مسلم آنان ناهمخوانی وجود دارد، وی بدون هیچ درنگی بر علیه خود آنان و جان و مال و فرزندان آنان نیز اعلام جنگ کرد.

بسیار خوب. قرارمان این بود که من بحثهایم را در یک سلسله مطالب کوتاه تر ارائه بدهم که بیشتر به مذاق سریع پسند امروزی جور در بیاید، و این که همین الانش هم طولانی شده. پس اجازه بدهیم این مطلب را همینجا متوقف کنم، با این جمع بندی ساده که اگر به دقت نگاه کنیم میبینیم که در جریان انقلاب ۵۷ و سالهای اول پس از آن یک اتفاق بسیار دردناک بر مردم ایران رفته است که از یک طرف تمام شواهد دال بر آن هستند که بایستی نتیجه ای عمیق و بسیار دردناک بر ذهن و روان جمعی ما برجا گذاشته باشد، اما از سوی دیگر میبینیم که آن اتفاق هنوز حتی در زبان و صحبت و ذهن خودآگاه ما جا و مکان خاصی پیدا نکرده است، یا به قول لاکانی ها هنوز قادر به سمبلیزه کردن آن نبوده ایم، و بحثهائی مثل این حرفهای من در واقع اولین قدمهای ما به سوی سمبلیزه کردن آن خاطره و ضربه (تروما) مخوف و ایجاد یک نوع «فاصله» بین تجربه زیستی آن اتفاق و تجربه ذهنی یا تجربه «شناختی» آن اتفاق است.

فعلا اجازه بدهید همینجا متوقف کنم بحث را، و نیز اجازه بدهید از شما دعوت کنم که در این بحث و روند به من کمک کنید، چه با اضافه کردن فکرها و نظرات خودتان، یا با تایید یا مخالفت ایده هائی که من اینجا عرض کرده ام، یا هرنوع فیدبک و عکس العمل دیگری که نسبت به حرفهای من دارید، از شما دعوت میکنم که به من بپیوندید، چون حقیقتا معتقدم این بحثی است که بایستی هرچه بیشتر و هرچه گسترده تر و هرچه عمیقتر به زمینه عمومی ما برسد تا آرام آرام راههای برون رفت خود از این دایره بسته سی سال گذشته را مهیا کنیم.



0 نظرات:

ارسال یک نظر