۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

فیلم مستند «الماس فریب» در مورد سردار مدحی، و چند تذکر به دوستان


امروز، چهارشنبه ۱۸ خرداد، شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی فیلم مستندی پخش کرد با عنوان «الماس فریب» که در آن به جزئیات داستان یک اسب تروای رژیم جمهوری اسلامی مشهور به «سردار محمد رضا مدحی» پرداخته شده است که با نفوذ امنیتی به درون رده های شناخته شده اپوزیسیون جمهوری اسلامی و نیز به درون سازمانهای دولتی غربی که طبعا در پی استفاده از نیروی اپوزیسیون به نفع سیاستهای خود میباشند، مدتی را به عنوان یک «از رژیم برگشته» در میان نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به سر برد و سپس به ایران بازگشت. این فیلم را میتوانید در پائین همین صفحه مشاهده کنید.

البته در همان سال قبل که سال اوج نفوذ و قدرت جناب مدحی بود افرادی از جمله خود من احساس خطر کردیم و زیاد سعی کردیم دوستان را هم هشدار بدهیم (این لینک بالاترین را ببینید مثلا، یا اینجا را)، اما خوب به جائی نرسید حرف ما و در موج احساسات و هیجانات دوستان گم شد. حالا هم به قصد سرزنش کسی نیست که مینویسم، اما فکر میکنم مروری بر آن قضیه در کنار این فیلم برای جنبش مردمی لازم باشد، چون فکر میکنم میتوانیم درسهای مفید و باارزشی از آن جریان بگیریم.

از آنجا که این حکایت به اندازه کافی شناخته شده است نیازی به شرح مفصل اینجا نمیبینم، اما اجازه بدهید یکی دو نکته را سریع عرض کنم: اول اینکه نیازی نیست که اجازه بدهیم این حکایت ضربه و لطمه ای بیشتر از آنچه سال گذشته انجام داد به ما وارد کند. به عبارت دیگر، در حال حاضر این تنها یک داستان است از ضربه ای که رژیم موفق شد سال گذشته با استفاده از این عنصر نفوذی به ما وارد آورد. اما اگر اجازه بدهیم این مستند نیز ضربه مجددی وارد آورد، آنوقت به رژیم اجازه داده ایم دو گنجشک را با یک سنگ بکشد. پس میخواهم عاجزانه از همه دوستانی که این چند خط را میخوانند تقاضا کنم که بیائید این داستان را به جای اینکه به حربه ای برای رژیم تبدیل کنیم، به کلاس درس و حکایت پند آموزی برای خودمان تبدیل کنیم.

مثلا دیدم چند نفر همین امروز با شنیدن این خبر شروع کرده اند به توهین به برخی افراد دانشمند و خوب مردمی، از جمله آقای نوریزاده (مثلا اینجا یا اینجا). دوستان! نیازی به کوبیدن و یا سلب اعتماد کردن و یا خدای نکرده توهین و اعتراض به دوست خوب ما آقای نوریزاده نیست. اگر ایشان فریب خوردند، مثل تمام ما دلیلش صداقت و سادگی ایشان است، و آن چیزی نیست که ایشان را فرد بدی کند. بیائید اینبار هوشمند باشیم و اجازه ندهیم رژیم با استفاده از این داستان سعی کند در میان صفوف مان شکاف ایجاد کند و ما را به جان همدیگر بیاندازد. امثال آقای نوریزاده ممکن است سیاستمداران یا پارانوئید های خوبی نباشند، اما ایشان بسیار دانا، پر مطالعه و پر آگاهی و دلسوز و خیر خواه جامعه هستند، و ما این روزها به این نوع آگاهی ها و تجارب و دلسوزی ها نیاز داریم. به هر حال هرکسی نقاط ضعفی دارد و نقاط قوتی، نه دوستانمان را سیاه و سفید ببینیم و نه دشمنانمان را. هرکس اشتباهی کرد را نبایستی به همین سادگی از خودمان برانیم، چون در آنصورت به زودی هیچکس دور و برمان نخواهد ماند.

و نکته دیگری که میخواستم اشاره کنم این بود که دیدم برخی دوستان فریاد زده اند که ما میخواهیم اتحادمان را در پیش از تظاهرات ۲۲ خرداد حفظ کنیم، پس بیائید این داستان را «بایکوت خبری» کنیم (مثلا اینجا، یا اینجا) . خدمت این دسته از دوستان و کسانی که ممکن است این منطق را قابل پذیرش بدانند عرض میکنم که این منطق خوبی نیست بلکه منطقی است که برپایه فرار، انکار و هراس از واقعیت بنا شده است، و این گونه منطق ها همیشه در آخر کار به ضرر مردم تمام میشوند (نمونه هایش در تاریخ سی ساله خودمان بسیارند!). پس دوستان، سریع میگویم، بیائید منطقمان را بر انکار و بستن چشم یا گوشمان بر حقیقت بنا نکنیم، بلکه بر عکس آن را بر بنای دیدن و شنیدن و باز کردن گوشها و چشمهای خودمان و دیگران بنا کنیم. به خاطر داشته باشید که وقتی میر حسین و دیگران میگویند «آگاهی» این معنایش بایکوت خبری وقایعی مثل این نیست، بلکه برعکس معنایش باز کردن، تحلیل کردن، کاویدن و شناخت پیدا کردن بر اساس این نوع وقایع و اشتباهات خودمان است.

زیاده حرف نزنم، فیلم جمهوری اسلامی اینجاست:






پ.ن.:
خبری در فضای مجازی میچرخد راجع به این که کیهان پس از پخش این فیلم متنی راجع به این قصه نوشته (اینجا) و در آن از مدحی به عنوان «يك عضو دستگير شده ضدانقلاب» یاد کرده است. طبعا با جمهوری اسلامی آشناتر از آن هستیم که فکر کنیم پیدا کردن «واقعیت» آنهم در یک قضیه امنیتی مثل این امری ممکن است، اما دوستی که سئوال کرده بود در مورد اینکه چه تعبیری بایستی داشت از این وضعیت کیهان (و ظاهرا ایرنا)، به ایشان پاسخی دادم که فکر میکنم بد نباشد اینجا هم تکرار کنم. پاسخ من به آن دوست عزیز این بود برداشت من از این وضع این است که این یک نوع «بازی» امنیتی است که با آن میخواهند به خیال خودشان در بین مخالفان رژیم ایجاد سردرگمی بکنند (این تکنیک ساده خیلی معمول است در جنگهای روانی). عقیده و برخورد شخصی من مبتنی بر این است که سردار مدحی در هر حال یک مهره سوخته است و ما نباید خودمان را درگیر این بازی ها بکنیم چون باعث تلف کردن انرژی مان خواهد شد. بهترین روش این است که ایشان را همان که هستند ببینیم، یعنی یک اسب تروا که با موفقیت ماموریتی را انجام داده و حالا هم سوخته و تمام شده رفته. چیزی که برای ما مانده این حکایت است و درسهائی که میتوانیم از آن بگیریم، پس توصیه من این است که تمرکزمان را روی همان جمع کنیم.

2 نظرات:

ناشناس گفت...

متاسفم براتون
شماها چقدر خل تشریف دارید
از دیشب تا حالا دارم بهتون می خندم

Sadeq Rahimi گفت...

ناشناس جان درست متوجه نشدم، متاسف هستی برامون یا داری بهمون میخندی؟ این دو تا کار اصولا متناقض هستند با هم، آدمهائی که عقل سالم داشته باشند معمولا یکی از این دو کار را در آن واحد انجام میدهند.

ارسال یک نظر