۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

بنی صدر: چرا با ایدهٔ تشکیل «دولت در تبعید» مخالفم


ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهوری ایران، در یکی از سلسله مصاحبه هایش با «رادیو عصر جدید» به موضوعات مختلفی پرداخته، از جمله نظرات ایشان راجع به ایدهٔ دولت در تبعید، در مورد جریان «سردار مدحی»، و نیز در مورد دو آسیب مهم جنبش‌آزادی خواهی، یعنی اصلاح طلبی از یک سو و گرایش به «زور» یا مبارزه خشونت آمیز از سوی دیگر. بخصوص
توجه شما را به نظرات بنی صدر و دلایل ایشان برای نفی ایدهٔ دولت در تبعید و نیز نفی اصلاح‌ طلبی (فعالیت درون حکومت) و نفی مبارزه مسلحانه، و توضیحات ایشان در مورد روشهای مفید و عملی مبارزه با جمهوری اسلامی جلب میکنم که به عقیده من بسیار آگاهانه، مسئولانه و شایسته توجه هستند.

ضمن تشکر از دوستی که فایل صوتی و به همراه آن نوشتار بخشهائی از این مصاحبه را برای من فرستاده اند، مصاحبه و نوشتار را در زیر برای شما نقل میکنم. توجه کنید که بخشهایی که در زیر نوشته شده تنها شامل قسمتهای بسیار کوتاهی از کل صحبتهای آقای بنی صدر میباشند.

رادیو عصر جدید: نظرتان در باره تشکیل دولت در تبعید و موانع و مشکلات سر راه آن چیست و اگر با آن مخالف هستید چه کاری را به طور دقیق و شفاف بجای آن پیشنهاد می کنید؟

بنی صدر:
دولت در تبعید به چه کار می‌آید؟ شما می‌خواهید دولت در تبعید تشکیل بدهید. نمایندگی از ملت دارید؟ خیر. ملت جایی جمع نشده که رأی بدهد و شما را دولت بکند. می‌گویید که ما از ملت در حقوقش وکالت فضولی می‌کنیم. خوب از لحاظ حقوقی اینکار شدنی است؟ فرض کنیم که اینطور باشد. خوب فلسفه وجودی دولت موقت و یا دولت در تبعید چیست؟ برای چه می‌خواهیم اینکار را بکنیم؟ این فقط یک کاربرد دارد و اون تنظیم رابطه با قدرتهای خارجی است. برای اینکه کسانی که دولت در تبعید تشکیل می‌دهند بتوانند حاکمیت موجود را ساقط کنند و خود بتوانند جانشین آن بشوند. جز این هیچ کاربردی ندارد. آیا ما می‌خواهیم همین کار را بکنیم؟ می‌خواهیم دولت در تبعید تشکیل بدهیم برای اینکه قدرتهای خارجی بیایند قوای نظامی خود را بکار بیاندازند تا رژیم برود و ما به کمک قوای خارجی در ایران حاکمیت پیدا کنیم؟ واضح باید حرف زد. سؤال گنگ که صورتاً سؤال و مقصود یک چیز دیگر است، نباشد. اگر مقصود از سؤال این است؟ به نظر من اینکار نسبت خیانت و جنایت به ملت ایران است. نقض استقلال ایران است، نقض آزادی انسان است و به این دور باطل استبداد در ایران پایان نمی‌دهد، بلکه عمر آنرا طولانی‌تر هم می کند. هنوز از یک رژیمی خلاص نشده باید گرفتار یک دولت دست نشانده دولت خارجی بشویم.

آنها که مبارزه می‌کنند اولاً می‌دانند که کار سیاسی غیر تفنگ دست گرفتن و خشونت بکار بردن است. خشونت به کار بردن، مشکل نیست، فکر راهنما هم نمی‌خواهد و زور است و تخریب است. این ساختن است که زحمت دارد. این زحمت انجام گرفته است هم در دوره شاه و هم بعد از آن و حالا معلوم است که این رژیم رفتنی است و معلوم است که دمکراسی بر اصول استقلال و آزادی، حقوق انسان و حقوق ملی جانشین طبیعی این رژیم است. این دستاورد کمی نیست که ما اینرا رها کنیم و دنبال بازیهایی از این نوع برویم که حتی اگر موفق هم بشود می‌شود نوع لیبی آن! دو روز پیش، یک گروه از روزنامه نگاران لوموند برای تحقیق به بن غازی رفته بودند تا ببینند اعضای شورای ملی چطور آدمهایی هستند. اینها برگشتند و می‌گویند، آنچه که در سر اینها نیست، دمکراسی است. یک دسته هستند که می‌خواهند قدرت را از دست آقای قذافی دربیاورند و خودشان حکومت کنند. غرب هم نفعش را در این می‌بیند، هواپیماها و هلیکوپترها به جان ملت لیبی افتادند و شب و روز بر سر این مردم بمب و موشک می بارند. این نوع موفق آن است. نوع ناموفق آن فاجعه می‌شود و یک فضاحت ببار می آورد و رژیم از آن استفاده خواهد کرد، مانند همین قضیه آقای مدحی.

ایران در مرحله فعلی محتاج سخنگویی است که زبان حالش باشد، به مردم ایران حقوقش را یادآور بشود، در جامعه جهانی مبارزات مردم را منعکس کند، در جامعه جهانی از کسانیکه تحت ستم این رژیم قرار می گیرند دفاع کند و آینده ای را به جامعه پیشنهاد کند که جامعه انتخاب پیدا کند. دفعه قبل هم توضیح دادم که اولین امر اساسی اینستکه جامعه انتخاب پیدا کند. شما اگر بیایید بگویید من می خواهم قانون اساسی بدون تنازل اجرا بشود یا به عصرطلایی امام برگردم، این انتخاب نیست، بلکه ماندن در این رژیم است. جامعه ملی برای بازگشت به آن دوران سیاه به حرکت در نمی آید تا در ولایت مطلقه فقیه بماند! اینکه شما خواهان استقرار حاکمیت مردم باشید, ولایت جمهور مردم بخواهید یعنی تصمیم به زندگی گرفتید و این انتخاب روشنی است، شفاف است و هیچ ابهامی ندارد، وقتی این انتخاب را انجام دادید، انتخاب شما باید یک سخنگو در مرحله اول و یک بدیل در مرحله دوم داشته باشد که بتواند به جامعه این اطمینان را بدهد که اولا این خواست ملی در سطح ملی و در سطح جهان اظهار می شود، ثانیا در صورتیکه آن مردم به جنبش همگانی بربخیزد، رژیم استبدادی کنونی جانشین خواهد داشت که دولت حقوقمدار و تابع حاکمیت ملی است. درباره چگونه ایجاد شدن این آلترناتیو فراوان نوشته و گفته ام. در پاسخ به پرسش آخر شما هم باید عرض کنم که چهار نوبت برای تشکیل دولت در تبعید به من مراجعه شد.







۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

باز هم بحث شیرین بالاترین


داستان ما و بالاترین هم حکایتی شده برای خودش!

حتما مستحضر هستید که جناب یحیی نژاد مدتی است محتویات این وبلاگ ما را برای سایت بالاترین «خطرناک» و «مضر» تشخیص داده اند، و در نتیجه ما را آنجا فیلتر کرده اند، به طوری که هیچکس نمیتواند از این وبلاگ به بالاترین لینکی بدهد. به همین دلیل هم بود که من یک سایت دوم یا «آینه» درست کردم که هرچه اینجا مینویسم آنجا هم باشد که اگر کسی خواست بالاترین لینک کند بتواند (اینجاست).

اما جالبتر اینجاست که کاربران بالاترین، یعنی همان خلائقی که من تمام این مسائل را تحت عنوان «دفاع» از حق و حقوق آنها به جان خریدم هم
به دلیلی که من هنوز درست سر در نمیآورم هرچه رنگ و بوئی از من به خودش داشته باشد را ظاهرا طرد میکنند. البته شاید نباید بگویم «کاربران بالاترین» چون به هر حال اکثریت کاربران فکر نمیکنم دلیل خاصی برای چنین کاری داشته باشند، اما در هر حال واقعیت این است که اگرچه درست تا پیش از «ممنوعه» اعلام شدن این سایت هر لینکی که از اینجا در بالاترین میرفت تعداد بسیار زیادی رای میآورد، اما از آن روز به بعد لینکهائی که با نام من به آنجا میروند اغلب سریع مورد حمله قرار میگیرند، و بسیار به ندرت هم «داغ» میشوند، بخصوص اگر محتوایشان مخالف با سیاستهای اصلاح طلبان حکومتی باشد (که ظاهرا دست بسیار سنگینی در بالاترین پیدا کرده اند پس از کودتایی که آنجا شد).

به هر حال «سیاست» همین است، پدر و مادر هم ندارد و توقعی بیشتر از این نمیشود داشت، اما مسئله اینجاست که هر چند وقت اتفاقاتی میافتند که در زمینه این وضع غیر عادی کمی بیش از معمول جالب میشوند. برای مثال، همین چند وقت پیش که موضوع «مدحی» سرزبانها افتاد، و چشمها به مطلب هشدار آمیزی که من یکی دو سال پیش در مورد ایشان در همین وبلاگ نوشته بودم برگشت، و لینک قدیمی در بالاترین هم که دویست و خورده ای رای آورده بود دوباره برگشت و شد بحث روز بالاترین، در حالی که مطلبی که همان روز در مورد همان قضیه اینجا نوشته بودم را کسی حق نداشت در بالاترین لینک کند، و وقتی هم یک نفر مطلب را از سایت آینه لینک کرد، تنها هفت رای آورد!

اما یکی دیگر از همان اتفاقات جالب هم طی همین یکی دو روز گذشته افتاد، که موجب شد بیایم این را بنویسم. این بار در مورد مطلبی بود که در رابطه با صحبتهای اخیر خاتمی نوشته بودم (اینجا). خوب، اصل مطلب از اینجا که در بالاترین کسی مجاز نیست لینک کند. اما لطف حکایت اینجاست که این مطلب در همین یکی دو روزی که میگذرد حد اقل سه بار توسط کاربرهای مختلف در بالاترین لینک شده، به شرحی که عرض میشود.

این مطلب بار اول توسط یک کاربر مستقیا از سایت آینه لینک شده بود (اینجا)، که طبعا اسم و رسم من را با خودش دارد، و آن لینک تنها 13 رای آورد. کمی بعد تر، یک نفر مطلب را در سایت Iran Global کپی کرده بود و در پائین متن اسم سایت آینه را هم ذکر کرده بود، البته بدون اینکه لینک بدهد به متن و سایت مرجع، و بعد آن را در بالاترین لینک کرده بود. این لینک دوم در بالاترین موفق شد «داغ» بشود، و پنجاه و خورده ای هم رای آورد (اینجا).

اما این مطلب یک بار سومی هم به بالاترین لینک شد. اینبار از یک وبلاگ تحت نام «شهرام خالدی» با تیتر «بلاگدونی»، که عین مطلب را بدون کم و کاستی کپی کرده است اما ذکری نه از وبلاگ کالچراللاجیک یا سایت آینه اش کرده، و نه اسمی از نویسنده مطلب برده. حالا جالب اینجاست که اگر نگاه کنید میبینید که این یکی لینک در بالاترین (اینجا) نه تنها به سرعت زیاد، یعنی ظرف کمتر از یک ساعت، «داغ» شده، بلکه سریع به لیست بهترین لینکهای روز هم پیوسته، و در حال پیشرفت به سوی صدر آن فهرست است، به طوری که تا این لحظه که تنها ۱۲حدود ساعت از فرستادنش گذشته بیشتر از 130 رای مثبت آورده!

اجازه بدهید داستان را بیشتر از این کش ندهم و حرفم را با دو نتیجه اخلاقی و ادبی به پایان برسانم...

  1. نتیجه اخلاقی: اگر میخواهی مطلبت در بالاترین رای بیاورد دقت کن هیچ ارتباطی با صادق رحیمی نداشته باشد!

  2. نتیجه ادبی: خواندن داستان «دشمن مردم» (An Enemy of the People) نوشته هنریک ایبسن به همه دوستان توصیه میشود :)


۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

خاتمی رسما اعلام خیانت به مردم و خون کشته هایمان کرد


خوب، بالاخره خاتمی تکلیف خودش و ما را روشن کرد، و شاید جای تشکر باشد از این لحاظ، یا بهتر بگویم، هم جای تشکر دارد و هم جای تاثر. جای تاثر است چون با این کارش بی شک شکافی عمیق در بدنه جنبش مردمی وارد خواهد آورد که من مطمئن نیستم تاثیرات آن چه زمانی بهبود خواهد یافت، و به این ترتیب پیروزی جنبش مردمی آزادی خواهی را فعلا به تعویق خواهد انداخت. و جای تشکر است چون با این کارش همانطور که گفتم تکلیف را روشن کرد و بالاخره یک طرف را گرفت و با صدای بلند اعلام کرد که ایهاالناس، من آنطرفی هستم، من طرف ضحاک را انتخاب کرده ام، شماها هم خود دانید.

بگذریم از این مقدمه که طولانی شد و جریان را بگویم برایتان، که خاتمی دیروز در یک صحبتی با «تنی چند از نخبگان و فعالان سیاسی-فرهنگی و جوانان استان گیلان» این حرفها را زده. من فکر نمیکنم امروز به بحث و تعبیر این حرفها بپردازم، فعلا فقط چند «فراز» از آن را برایتان ذکر میکنم، و شک ندارم که در روزهای آینده سر و صدائی که بلند خواهد شد سر این حرفها را خواهید شنید و احتمالا خودم هم باز به اینها بازخواهم گشت و بیشتر خواهم نوشت...

سخنان خاتمی در گیلان در صفحات اول و دوم شماره یکشنبه ۵ تیرماه روزنامه «روزگار» نیز با این تیتر منتشر شده است: «سید محمد خاتمی راه حل باز شدن فضای کنونی را مبنا قرار دادن سخنان مقام معظم رهبری دانست: انتخابات سالم و مطلوب شاه بیت مردم سالاری است». در بخشهائی از این سخنان خاتمی میگوید:


نمی توان دست از جمهوری اسلامی برداشت و آرمان هائی که برای آن این همه فداکاری شده است را رها کرد. باید جمهوری اسلامی را درست فهمید و بر آن پافشاری کرد...

نباید جوانان از انقلاب و جمهوری اسلامی رویگردان شوند بلکه باید بکوشیم و به توافق برسیم که جمهوری اسلامی به جایگاه خود برگردد و از گزند افکار انحرافی و رفتارهای نادرست مصون بماند . . . آنچه اصلاحات همواره بر آن تاکید کرده است این است که نظام باید تقویت شود و تقویت نظام از جمله با اصلاح روش ها و سیاست هاست و اینکه نگذاریم ناروایی ها و نارسایی ها به نام اسلام تمام شود...

قانون اساسی تامین کننده حقوق اساسی جامعه، مردم و گرایش هاست و حرکت به سوی انتخابات سالم و مطلوب شاه بیت مردم سالاری است. بهره تحقق این امور بیش و پیش از همه به نظام می رسد و حاکمیت و مردم هم از آن بهره می برند...

انقلاب ما تجلی ایمان و خواست تاریخی یک ملت بزرگ است و حرکتی علیه استبداد و استعمار با مدنی ترین روش ها و اخلاقی ترین شیوه ها، مگر میشود آن را نادیده گرفت؟ از دل این انقلاب «جمهوری اسلامی» بر آمد. جمهوری به تعبیر امام به همان معنی که در همه جا هست، و اسلامی یعنی ارزش ها و احکام روزآمد اسلامی مبنای اهتمام و عمل باشد. خب مگر مردم چه می خواستند؟

بیانات رهبری در ۱۴ خرداد می توانست و می تواند روزنه امیدی به آینده بگشاید، بیاناتی که موید سیاست درست جذب حد اکثری و دفع حد اقلی است. همین ها اگر به درستی مورد اهتمام عملی قرار گیرد بسیاری از مسائل و مشکلات حل خواهد شد.

انتخابات پیش رو متعلق به کل جامعه است، نه در اختیار یک جناح و سلیقه، و شرط برگزاری درست آن این است که همگان با اطمینان خاطر بتوانند در آن حضور یابند و برای این کار باید شرایط لازم فراهم شود.

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

همه ما مسئولیم تا برخیزیم و اجازه ندهیم اصلاح طلبان با خیانت خود جنبش مردمی را به قتل برسانند


اگر تا دیروز از «ظن و گمان» توطئه مینوشتم و دعا میکردم که اشتباه از من باشد، امروز اما دیگر برای دوست و دشمن واضح شده که اصلاح طلبان قصد مصالحه دارند و هوای این در سرشان است که نه فقط روحشان را، بلکه به همراه آن مردم و کشورمان را هم در ازای چند سال عمر سیاسی به شیطان زمان بفروشند. امروز دویچه وله مینویسد «می‌خواهند از اصلاح‌طلبان برای گرم کردن تنور انتخابات استفاده کنند»، و رادیو فردا از «تلاش اصول طلبان برای حضور اصلاح طلبان معتدل در انتخابات» خبر میدهد.

دوستان، حقیقت آن است که همانطور که الاهه بقراط نوشته است اصلاح طلبان قصد و درکشان از «اصلاح» نه به عنوان یک استراتژی به سوی دموکراسی، و نه به شکلی عقلی و منطقی برای محو دیکتاتوری دینی است، بلکه اصلاح طلبی آنان خود ریشه گرفته از برخوردی «ایمانی» است، و ریشه گرفته از پایبندی آنها به برخی اصول ایدئولوژیک، و عملا در تضاد عمیق با واقعیت از یک طرف، و با منافع مردم ایران از سوی دیگر.

دوستان، اصلاح طلبان را تفکر ایدئولوژیکشان است که به راهی که میروند کشانده است، نه دلسوزی واقعگرایانه آنان به حال مردم ایران، و نه سرسپردگی آنان به اهدافی همچون دموکراسی و آزادی. شاید در حرف یا بعضا حتی در عمل برخی از اصلاح طلبان الزاما خود را مقابل دموکراسی یا آزادی های اجتماعی قرار ندهند، اما آنها هرگز حاضر به گذشتن از «اصول» دینی و مذهبی خود برای رسیدن به دموکراسی یا آزادی نیز نخواهند بود، حال آنکه ساده ترین تحلیل ها به سرعت نشان خواهد داد که دموکراسی و آزادی اجتماعی و فردی در جامعه در حضور حکومت دین مدار هرگز امکان پذیر نخواهد بود.

دوستان، واقعیت این است که همینجا بارها تاکید شده (اینجا، اینجا، اینجا، و...)، و همین امروز بابک داد هم با همین صراحت آن را نوشته است:‌ «هرگونه حضور اصلاح طلبان در انتخابات آينده، نه عقلاني است، نه اخلاقي و نه انساني. و عملي غيرقابل بخشش و خيانتي بزرگ است.»

دوستان! امروز این بر عهده من و شماست، تک تک ما وظیفه داریم تا با قلم و زبان خود جلوی این اتفاق را بگیریم و اجازه ندهیم اصلاح طلبان این حرکت عظیم ملی را به سقوط نهائی بکشند و رهائی از چنگ حکومت مذهبی را سالها به عقب بیاندازند. بایستی با تمام توانمان جلوی به واقعیت پیوستن این خیانت بزرگ را بگیریم.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

نزدیک شدن نگران کننده ایران به از هم پاشی اجتماعی نتیجه مستقیم روش حکومت در جمهوری اسلامی است


در طی همین یکی دو هفته گذشته نمونه های بیسابقه ای از تجاوزهای گروهی به زنان از طریق حمله به خانه های آنان آنهم در شهرستانهای ایران از سوی مسئولان و در رسانه های رسمی منتشر شده اند. اگرچه اینها طبعا فقط مشتی کوچک از خروار دهشتناکی هستند که در جامعه مان در حال اتفاق افتادن است، اما همین نیز کافی است تا ورود کشورمان به مرحله تازه ای از فروپاشی اجتماعی را به ما یادآوری کند و هر وجدان بیدار و دلسوزی را به وحشت بیاندازد.

اگرچه برقرار کردن نظم در جامعه از کارهای اصلی هر حکومت است، اما دو جنبه در تعیین پی آمد ها و شکل تاثیر این کار اهمیت اساسی دارند: یکی اینکه محور آن نظم چیست، و دیگر آنکه آن حکومت برای برقراری آن نظم از چه روشها و وسایلی استفاده میکند.

محور نظم در حکومت جمهوری اسلامی روشن و واضح شده است: خواستها و تمایلات فردی به نام ولی فقیه. اگرچه جمهوری اسلامی از آغاز به نام «اسلام» پایه ریزی شده و منطقا محور نظم در آن نیز بایستی یک خوانش پایه یا «استاندارد» از اسلام به عنوان یک سیستم ایدئولوژیک باشد (امری که قانون اساسی حال حاضر قرار است تبلور آن باشد)، اما در عمل چنین نبوده بلکه همیشه و همه جا با «فصل الخطاب» بودن ولی فقیه به جای فصل الخطاب بودن قانون، محور نظم در کشور به وضوح تمام نه «اسلام» یا قانون اساسی، بلکه خواستهای فردی خمینی و سپس خواستهای فردی خامنه ای بوده اند.

یکی از خصایص سیستمی که بر محور فرد و نه «قانون» منظم شده باشد این است که تقدس و ولایت «قانون» در اصلی ترین نقطه تبلور آن تقدس، یعنی بالاترین نقطه قدرت در جامعه، نفی میگردد (چیرگی واضح خواستهای ولی فقیه بر قانون). چنین وضعیتی موجب میگردد که در لایه های پائینتر قدرت نیز قانون از قدرت و استحکام «معنوی» و نمادین کافی برخوردار نخواهد بود که ماموران ایجاد نظم با تکیه بر آن تقدس و قدرت و بالنتیجه در حیطه آن عمل کنند، و به همین دلیل برخوردهای بین آن ماموران و مردمی که به «نظم» فراخوانده میشوند نمیتواند در چارچوب قالب پیشبینی شده و مشروعیت یافته توسط «قانون» کامل شود (چون آن چارچوب قدرت و استحکام انتزاعی لازمه را ندارد)، و در نتیجه حتی ماموری که علاقه به چنین کاری نداشته باشد نیز عملا مجبورخواهد بود که برخوردهای روزمره خود را نه برپایه مشروعیتی انتزاعی، بلکه بر پایه «زور» و قدرت متجسم در حال بنا کنند، یعنی زور و قدرتی که در لزوم استفاده نمادین یا حتی عملی از نشانه های ابتدائی «زور» از قبیل هیبت، شکل پوشش، صداو لحن گفتار، نوع رفتار، اسلحه، و نهایتا عمل، یا همان ضرب شصت، متجلی میگردد.

و البته بحث فوق ارتباط مستقیمی پیدا میکند با نکته دومی که اشاره شد، یعنی روشهای برقرار کردن نظم. به عبارت دیگر، با تثبیت شدن فرد محور بودن سیستم جمهوری اسلامی و در طی پروسه ای که بالاتر اشاره شد، جمهوری اسلامی آرام آرام خود را در موقعیتی یافته است که «تنها» انتخابی که در مورد روش برقراری نظم پیش رو دارد روش «جبری» یا انتظامات زوری است، که البته این امر در سالهای اخیر بسیار چشمگیر شده اند، چه در زمینه هائی مثل رودرروئی و «زور آزمائی» و «ضرب شصت نشان دادن» دولت به الوات از طریق کشتی گرفتن با آنها یا حمله دسته جمعی به آنها و یا نشان دادن برتری خود بر اراذل و اوباش با آویزان کردن آفتابه بر گردن آنها، که عکسهای فراوانی از آن نیز از طریق خود مطبوعات دولتی در سطح جامعه منتشر گردید، و چه در زمینه برخوردهای مختلف فیزیکی با مخالفان در زندانها که منجر به قتل دهها نفر به روشهای مستقیم و غیر مستقیم گردیده است.

و این را نیز نباید از خاطر دور داشت که اگرچه امروز جمهوری اسلامی اکنون به مرحله ای از مسیر خود رسیده است که عملا قادر به انتخاب و استفاده از هیچ روش دیگری به جز زور نیست، اما واقعیت این است که حتی روزهائی که انتخابهای بسیار زیادی در مقابل جمهوری اسلامی بود نیز طبیعت و «شخصیت» وی موجب شد تا از همان روزهای اول حیات خود برقراری نظم را از طریق «زور» مستقیم ترجیح دهد و برگزیند.

اما با همه بار منفی و غیر انسانی که موجودیت این نوع حکومت به وضوح بر مردم تحمیل میکند، یک جنبه مخرب تر آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است، و آن تاثیر مسموم و ویرانگری است که استمرار چنین حکومتی در طی زمان بر اساس و شالوده ساختار اجتماعی وارد میکند، و شاید هیچ موقع بیشتر از امروز که میوه های این درخت زهر آگین دارند یکی یکی میرسند و بر زمین میافتند این مسئله با چنین وضوحی دیده نشده باشد که چگونه جامعه ما به یمن سیاستها و شخصیت جمهوری اسلامی اکنون در حال ورود به مرحله فروریختن از درون است، و چگونه ساختارهای اخلاقی و «انسانی» جامعه ایران یکی پس از دیگری دارند از هم میپاشند.

و دوستان، اگر کل بحث من تا این نقطه برایتان تنها سردرد آورده است، از همه آن بگذرید و فقط این یک سئوال را جدی بگیرید مثلا، که در جامعه ای که ماموران رسمی آن برای ابراز و نشان دادن قدرت و در جهت برقراری نظم دلخواه خود نه تنها حریم های گوناگون مردم را به طور مکرر و با زور مورد تجاوز قرار میدهند، بلکه از «تجاوز جنسی» نیز به عنوان یک حربه رسمی استفاده میکنند، آیا میتوان شایع شدن حمله به افراد و تجاوز به حریم مالی، جسمی و جنسی دیگران در متن جامعه را پدیده ای غیر قابل انتظار یا غیر قابل توضیح محسوب کرد؟




۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

مسئله اتحاد ایرانیان از زاویه ای دیگر: ابعاد و تاثیرات «ترومای جمعی» در تاریخ معاصر ایران


مدتی پیش، تقریبا یک سال پیش، تصمیم گرفتم در یک سلسله مطلب های کوتاه اما مرتبط به موضوع، یا بهتر بگویم، به مبحث خاصی بپردازم که معتقدم ما به عنوان یک ملت با آن دست به گریبان هستیم و بخصوص در رابطه با آمال و آرزوهائی که این چند ساله اخیر به نحو فعال تعقیب کرده ایم اهمیت خاصی پیدا میکند. این مبحث در اصل مرتبط با موضوعات «هویت» و «فردیت» است، اگرچه در عمل چهره ها و ابعاد مختلفی پیدا میکند.

اجازه بدهید به عنوان نقطه شروع به احساس یا تجربه ای اشاره کنم که یکی از دوستان در کامنتی (اینجا) تحت عنوان همکاری، اعتماد، احترام و مهربانی به یکدیگر در میان مردم از آن نام برده بود و تعجب خودش را از این پدیده «غیر قابل توضیح» مطرح‌ کرده بود که در اوج جنبش سبز این احساسات و روابط نزدیک بین مردم ناگهان و به سرعت ایجاد شده بود، احساسات و روابطی که در تضاد است با تجربه مشهور و شناخته شده ایرانیان در چند دهه اخیر، یعنی عدم اعتماد به یکدیگر، عدم احترام به یکدیگر، عدم توان گرد هم آمدن، و گریز از همبستگی و اتحاد با یکدیگر.

بیائید کمی به عقب برگردیم و داستان را از سال ۵۷ شروع کنیم که اتفاقی بسیار مشابه با آنچه دوستمان توصیف کرده است، اما در ابعاد بسیار بزرگتر و در طول زمان بیشتری به وقوع پیوسته بود، یعنی یک تجربه عمیق و عمومی از همگونی، نزدیکی، و اعتماد عمیق و تقریبا کامل به یکدیگر
که مردمی که در فرایند انقلاب حاضر بودند با قدرت تمام تجربه کردند. به عقیده من تجربه فوق، که متاسفانه کمتر دیده ام مورد توجه نزدیک و علمی قرار گرفته باشد، جنبه های مختلف و بسیار پر اهمیتی دارد که نه تنها برای فهمیدن ابعاد انقلابی که سی سال پیش به وقوع پیوست، بلکه همچنین برای درک بسیاری از خصایص اجتماعی و سیاسی مردم ایران طی دهه های گذشته تا حال حاضر نیز دارای اهمیت بسیار است.

دو پدیده اجتماعی-روانی کاملا مرتبط که در روزهای انقلاب ۵۷ پدیدار شدند را میتوان در واقع دو روی این سکه شناخت، یکی همان که پیش تر هم تحت عنوان «ذوب شدگی» کمی در مورد آن نوشته بودم (اینجا و اینجا)، و دیگری همین پدیده ای که بالاتر اشاره شد، یعنی احساس اعتماد، نزدیکی، و دوستی و حتی «شباهت» بسیار به یکدیگر، و شکسته شدن مرزهای «خود» و «دیگری» در جامعه از لحاظات مختلف. پدیده اول، یا همان تجربه ذوب شدگی و گم شدن فرد در یک ذهنیت مبهم جمعی، عموما در رابطه با ایدئولوژی خاص (اینجا اسلام) و یا فرد خاص (اینجا خمینی) صورت میگیرد؛ و پدیده دوم، یعنی حس اعتماد و همگونی عمیق و غیر معمول اجتماعی، تنها در مقاطعی بسیار استثنائی از تاریخ جوامع و آنهم به شکلی گذرا شکل میگیرد(یکی از بهترین تعابیر و تئوری ها در مورد این حالت استثنائی توسط ویکتور ترنر، آنتروپولوژیست مشهور، تحت عنوان کامیونیتاس - communitas ارائه شده است).

و البته هرکس با انقلاب ۵۷ آشنائی کافی داشته باشد خوب میداند که هردوی این پدیده ها را شاهد بودیم. فرم اول، یعنی ذوب عمومی و گسترده در شخصیت کاریزماتیک خمینی، تنها آرام آرام و به مرور سالها از قوت و وسعت ابتدائی خود افتاد، در حالی پدیده دوم عمدتا منحصر به سال ۵۷ و بخشی از سال ۵۸ بود. این دو پدیده اما یک مشخصه مشترک دارند، و آن این است که به قول ما در روانکاوی، در هنگام بروز این پدیده ها «سیستم های دفاعی» افراد فروریخته میشوند و انسانها با سپردن اطمینان و اعتماد بعضا مطلق خودشان را در برابر فرد یا افراد خاصی که مورد آن اعتماد مطلق قرار گرفته اند «باز» و «بی دفاع» میکنند.

مثال ساده و شناخته شده ای از این پدیده شاید آنچه در فرهنگ و ادبیات و زندگی روزمره ما ایرانی ها
به عنوان «عاشقی» شناخته میشود باشد، که در آن «عاشق» بودن فرد عاشق دقیقا از همین معلوم میشود که دیوارهای دفاعی خودش را در مقابل معشوق فرو میریزد و «خود»ش را در برابر «دیگری» بی دفاع میکند.

حال اجازه بدهید همین تمثیل عشق را ادامه بدهیم، و این را مجسم کنید که فردی که به عنوان «معشوق» انتخاب شده است کسی باشد که هیچ اهمیت خاصی برای سلامتی، احساسات، رنج و درد و یا بهروزی «عاشق» قائل نباشد، و آنچنان به دنبال هدف خاصی در زندگی خودش باشد که تمام منافع و احساسات و زندگی آن «عاشق» را در عمل فدا و «قربانی» تلاش خود در راه رسیدن به آن هدف خاص بکند.

گمان نمیکنم درک این مطلب نیاز به توضیح یا دانش تخصصی خاصی داشته باشد که فرد «عاشق» در وضعیت فوق علاوه بر متضرر شدن عاطفی و احتمالا مالی و مادی، لطمه، ضرر و «ضربه» (تروما - trauma) روحی/روانی
بسیار عمیقی خواهد خورد که میتواند او را تا سر حد در هم شکستن و دچار شدن به انواع صدمات روحی ببرد، به این دلیل که او با «عشق» و در نتیجه با اعتماد کامل به «معشوق» دیوارها و دروازه های دفاعی وجودش را باز گذاشته بوده و هیچ راهی برای پیشگیری از ورود این ضربه به اعماق وجود و روان خود نداشته است.

خوب، حالا اجازه بدهید برگردیم به عالم واقعیت و اتفاقی که در طی انقلاب ۵۷ افتاد، که در آن مردم ایران (اکثریت مطلق مردم ایران) نقش آن «عاشق» را بازی کردند، و خمینی هم به عنوان «معشوق» ایفای نقش کرد، یعنی تجربه غیر معمولی که هرکس آن روزها را دیده باشد خوب میداند چه میگویم، پدیده ای آنچنان قوی و واضح که متفکر و تاریخدان فرانسوی، «میشل فوکو» نیز در سفر های خود به ایران آن روزها
به خوبی متوجه آن شد و در باره اش نوشت (اینجا).

اما خمینی، این معشوقی که مورد اعتماد مطلق مردم قرار گرفت، متاسفانه دقیقا همان معشوقی از آب در آمد که در مثال بالا اشاره شد: معشوقی که نه تنها «هیچ احساسی» نداشت، بلکه هم و غم واقعیش نیز نه تنها منافع مردم نبود، بلکه حتی ربطی هم به آن نداشت و در بسیاری موارد با منافع مردم در تناقض مستقیم قرار میگرفت. این معشوق روان جمعی ایرانیان در واقع نه به دنبال بهبود زندگی مردم و سلامتی و پیشرفت و شادی و بهروزی آنان، بلکه به دنبال نیل به اهدافی کاملا شخصی و «اعتقادی» (اگرچه اشخاص «معتقد» کمتر حاضر به درک و یا قبول این نکته هستند، اما «اعتقاد» همیشه امری فردی است) به ایران بازگشته بود.

این امر، که هدف تمرکز، تلاش و توجه خمینی هرگز مردم و مسائل مختلف آنان نبود، به موازات منسجم تر شدن قدرت وی و کمتر شدن نیاز وی به پشتیبانی توده ها، رفته رفته واضح و واضح تر شد، و این تغییر را میتوان به وضوح در تغییر ادبیات وی دید، که از قولهای ابتدائی برای مجانی کردن آب و برق و یا آزادی های اجتماعی به پرخاش هائی همچون «
ملت ما براي شكم قيام نكرده بود، ملت ما براي اين امور منحطّ قيام نكرده بود، ملت ما براي آنچه قیام كرده بود، شد. چطور مي‏گویید نشد؟»، و یا از شکایتهای ابتدائی در مورد تضعیف «ایران» توسط پهلوی ها به موضع گیری های ضد ایرانی و ضد ملیتی همچون «نهضت ما اسلامی است قبل از اینکه ایرانی باشد» منجر شد و البته بسیاری نمونه های دیگر، از جمله تغییرات تدریجی در موضع گیری وی در مورد دانشگاهها که در تصویر بالای صفحه میبینید، یا این نمونه ها.

به عبارت دیگر آنهمه عاشقان در دید این معشوق تنها وسیله هائی بودند برای استفاده در راه رسیدن به اهداف سیاسی و اعتقادی خود، تا جائی که وی
نه تنها در راه رسیدن به آن اهداف با استفاده از «نیرنگ» و فریب از مردم برای ساقط کردن حکومت سلطنتی و برپا کردن سیستم مورد نظر خودش استفاده کرد («خدعه کردم!»)، بلکه پس از به قدرت رسیدن نیز همان مردم را هر گاه که لازم شد مستقیما در پای اهداف ایدئولوژیک خودش سر برید، و به روشی سیستماتیک از سلامت و رفاه مادی و مالی و روحی و روانی آنان به عنوان سرمایه در نبرد عقیدتی خود استفاده کرد.

این معشوق بی احساس و بی ترحم آنچنان شیفته «خود» و باورهای خود بود که در مسیر ارضای خواهشهای نفس خود (همان «عقایدش»)، نه تنها از استفاده بی حد و حصر از جان، مال و فرزندان عاشقان خود، مردم، هیچ ابائی نکرد (مثلادر جنگ ایران و عراق)، بلکه به زودی، زمانی که برخی از آن مردم به ضرب واقعیتهای زندگی از سحر «مذاب» بودن اولیه بیرون آمدند و اعلام کردند که بین اهداف ذهنی او و منافع و خواسته های طبیعی و مسلم آنان ناهمخوانی وجود دارد، وی بدون هیچ درنگی بر علیه خود آنان و جان و مال و فرزندان آنان نیز اعلام جنگ کرد.

بسیار خوب. قرارمان این بود که من بحثهایم را در یک سلسله مطالب کوتاه تر ارائه بدهم که بیشتر به مذاق سریع پسند امروزی جور در بیاید، و این که همین الانش هم طولانی شده. پس اجازه بدهیم این مطلب را همینجا متوقف کنم، با این جمع بندی ساده که اگر به دقت نگاه کنیم میبینیم که در جریان انقلاب ۵۷ و سالهای اول پس از آن یک اتفاق بسیار دردناک بر مردم ایران رفته است که از یک طرف تمام شواهد دال بر آن هستند که بایستی نتیجه ای عمیق و بسیار دردناک بر ذهن و روان جمعی ما برجا گذاشته باشد، اما از سوی دیگر میبینیم که آن اتفاق هنوز حتی در زبان و صحبت و ذهن خودآگاه ما جا و مکان خاصی پیدا نکرده است، یا به قول لاکانی ها هنوز قادر به سمبلیزه کردن آن نبوده ایم، و بحثهائی مثل این حرفهای من در واقع اولین قدمهای ما به سوی سمبلیزه کردن آن خاطره و ضربه (تروما) مخوف و ایجاد یک نوع «فاصله» بین تجربه زیستی آن اتفاق و تجربه ذهنی یا تجربه «شناختی» آن اتفاق است.

فعلا اجازه بدهید همینجا متوقف کنم بحث را، و نیز اجازه بدهید از شما دعوت کنم که در این بحث و روند به من کمک کنید، چه با اضافه کردن فکرها و نظرات خودتان، یا با تایید یا مخالفت ایده هائی که من اینجا عرض کرده ام، یا هرنوع فیدبک و عکس العمل دیگری که نسبت به حرفهای من دارید، از شما دعوت میکنم که به من بپیوندید، چون حقیقتا معتقدم این بحثی است که بایستی هرچه بیشتر و هرچه گسترده تر و هرچه عمیقتر به زمینه عمومی ما برسد تا آرام آرام راههای برون رفت خود از این دایره بسته سی سال گذشته را مهیا کنیم.



۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

جنبشهای سیاسی ایران و مشکلی به نام بلوغ اجتماعی


امروز سراغ وبلاگ که آمدم به این فکر بودم که به جلسه سئوال و جوابی که اخیرا با شرکت آقایان مجتبی واحدی و اردشیر امیر ارجمند انجام شده (اینجا) بپردازم، و احتمالا طبق روال اخیر خودم شروع به گلایه کنم که چرا بعضی اصلاح طلب ها (از جمله شورای هماهنگی و جناب امیر ارجمند) تلاش میکنند جلوی عوض شدن سیستم سیاسی ایران از جمهوری اسلامی را بگیرند. اما همان اول که مروری کردم بر جلسه فکرم عوض شد و به نظرم رسید شاید مفید تر باشد اگر راجع به این مسئله ای که تیتر کرده ام، یعنی بلوغ فردی/اجتماعی به عنوان یک معضل اساسی در راه موفقیت جنبش های سیاسی آزادی خواهی و رشد دموکراسی ایرانی بنویسم.

مدتی قبل از این نوشته بودم که چرا فکر میکنم بخش عمده ای از این مسئله پراکندگی و عدم همکاری و اتحاد بین گروههای مخالف جمهوری اسلامی و در نتیجه طولانی و مشکل شدن پیروزی های سیاسی ما متاثر است از ترومای جمعی و تاریخی که ناشی شد از خیانت شخص روح الله خمینی و نظام «جمهوری اسلامی» به امیدها و باورهای مردمی که در سال ۱۳۵۷ انقلاب را پیروز کردند و با اعتماد کامل سکان کشور را به دست او و همدستانش سپردند.

بدون شک معتقدم قضیه این تروما و تاثیرات سوء آن بر ایرانیان مسئله ای بسیار واقعی و بسیار مهم است که لازم است مورد تحقیق جدی و نزدیک قرار بگیرد، و چه بسا خود من اگر فرصتی دست بدهد به آن بپردازم.

اما یک واقعیت دیگری که این وسط وجود دارد و کار را برای موفقیت حرکتهای «آزادی» گرایانه یا دموکراتیک بسیار سخت میکند، مسئله بلوغ اجتماعی است (یا بهتر بگویم، عدم آن) که اگر عملا مشکل ترین مسئله اجتماعی ما نباشد، به هر حال با یکی از عمده ترین مسائل اجتماعی و فرهنگی ما، یعنی عدم رشد اجتماعی فردی، و بخصوص رشد نیمه کاره ماندهٔ‌ «فردیت» در مقابل و در ارتباط با مفهوم «جامعه»، ارتباطی تنگاتنگ دارد. اما منظورم چیست از این حرف. اینجا وارد جزئیات نخواهم شد، اما خلاصه اش: اشاره ام به این امر است که به نظر میرسد جامعه ما در حال گذار باشد از یک سیستم چند هزار ساله که در آن «فرد» تنها به عنوان جزئی از یک کل تعریف میشده است و یا خودش را تجربه میکرده است، به سیستم جدیدی که در آن فرد نه به عنوان جزئی از یک کل، بلکه به عنوان عضوی در یک جمع تعریف میشود و «وجود» خودش را نه «به واسطهٔ»، بلکه «در ارتباط با» و یا حتی «در تضاد با» جمع ادراک و تجربه میکند. در حالی که در مدل اول جزء بدون کل ناقص است، در مدل دوم آن جزء در غیاب آن کل هم کامل محسوب میشود، و بر عکس، آن کل است که در غیاب اجزایش ناقص محسوب میشود.

البته این گذآر و زایشی است که برای کشور ما در عمل بسیار دردناک و اهسته بوده است، به طوری که حکایتش گستره ای به طول تقریبی یکصد سال گذشته در پهنه تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران را میپوشاند. اما به هر حال، گذاری است جدی و حقیقی که سر انجام تکمیل خواهد شد، و اگر «دیر یا زود» هم داشته باشد، «سوخت و سوز» ندارد --مگر اینکه اصولا جامعه ای به نام «ایران» از هم پاشیده شود. همانطور که میبینید این حرفها هر کلمه و جمله اش در واقع نیازمند چندین صفحه تحقیق و بحث و کاوش است، اما به هر حال اینجا یک وبلاگ است و بیشتر از این مناسب نخواهد بود.

نکته این بود که اگرچه جامعه ما در حال چنین گذاری است، اما واقعیت این است که درست همانطور که اندیشه و درکی از «دموکراسی» به عنوان یک پدیده و تفکر سیاسی/اجتماعی در ایران هنوز نهادینه نشده است، اندیشه و تجربه فردیت بالغ به عنوان انسانی که مسئول رفتارهای خود و دارای ظرفیت قبول مسئولیت رفتارهای خود در قبال جامعه میباشد نیز در جامعه ما به آنچنان نهادینگی نرسیده است که بتواند نقشی تعیین کننده در شکل دهی به رفتارهای فردی و بخصوص رفتارهای فردی ما در رابطه با اجتماع ایفا کند. و یک حقیقت دیگر هم، که باز کردنش نیازمند بحث بسیار بیشتری است، این است که این دو مسئله (یعنی نایل شدن اجتماع به تفکر و مدل حقوقی «دموکراتیک» در صحنه سیاست، و به وجود آمدن ظرفیتی برای ایجاد و ابقای یک فضای باز برای اندیشه و گفتگو مبنی بر احترم متقابل به حقوق و حدود یکدیگر در عین احترام به قواعد بازی اجتماعی در صحنه جمعی)‌ در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر، و در واقع جنبه های مختلف یک پروسه میباشند، یعنی همان که اینجا به عنوان پروسهٔ بلوغ اجتماعی یا تبلور «فردیت» مطرح كرده ام.

بگذریم، اجازه بدهید بیشتر از این ننویسم و در عوض بخشی از جلسه پرسش و پاسخی که عرض کردم را به شما نشان بدهم که مرا تحریک کرد بیایم اینها را بنویسم. صحنه ای که مشاهده میکنید آغاز بخش پرسش و پاسخ است، که علی افشاری از سه نفر که اسمشان را نوشته بوده اند که «سئوال دارند» دعوت میکند بیایند و به ترتیب سئوالهایشان را بپرسند. این جلسه ای است که خدا میداند چندین ده نفر در همان محل حاضرند، و صدها نفر هم به شکل «زنده» مشغول تماشای آن هستند. به عبارت دیگر این جلسه ای است با صدها (و البته هزاران، با توجه به طبیعت اینترنت) شرکت کننده که آمده اند وقت گذاشته اند تا به سئوال و جوابهای مهمی با این افراد مهم در این روزهای مهم گوش کنند.

اسم نمیبرم از کسی، اما خواهش میکنم خودتان ببینید و هنگام تماشا چند نکته را در ذهن داشته باشید. توجه کنید که این سه نفر اولی که دعوت میشوند که سئوالهای خودشان را مطرح کنند چه نوع رفتاری از خودشان نشان میدهند، و به این بیاندیشید که این چند دقیقه مشتی است از خروار، نمونه ای کوچک از مسائلی که جامعه ایرانی دائما با آن دست به گریبان است. همچنین فراموش نکید که اینها افرادی هستند که نه تنها آمده اند و شرکت کرده اند در این جلسه، بلکه خودشان اسم نوشته اند و نوبت گرفته اند برای دو دقیقه سئوال پرسیدن، به این معنی که قاعده بازی این جلسه را قبول کرده اند که بیایند دو دقیقه وقت بگیرند و سئوالشان را از جانب همه حضار (در واقع از جانب همه جامعه ایرانی) از این دو فرد بپرسند. و بالاخره
این را هم به خاطر داشته باشید که اینها جزء نخبه گان جامعه ما محسوب میشوند.

نفر اول بعد از اینکه نامش خوانده میشود بلند میشود و به جای اینکه برود به جائی که میکروفون گذاشته اند همانجا که هست میایستد، و در مقابل آقای افشاری هم که از او خواهش میکند بیاید پشت پودیوم و میکروفون بایستد و حرفش را بزند مقاومت میکند و میگوید از همین جا که هستم میتوانم حرفم را بزنم. و بعد بالاخره ایشان با اصرار علی افشاری راضی میشود که برود و جلوی میکروفون بایستد و سئوالش را بپرسد.

نفر دوم، به جای اینکه از زمانی که به او داده شده است کوچکترین استفاده سازنده ای بکند، شروع میکند به اعتراض، که «من میخواهم سئوال بکنم که به چه دلیلی من فقط باید سئوال بکنم، چرا نباید اظهار نظر بکنم؟»!! افشاری که مشخص است میخواهد به ایشان احترام بگذارد میگوید، «خوب حالا دو دقیقه را شما میتوانید اظهار نظرتون رو بفرمائید، ایرادی نداره.» بقیه بحث را اینجا نمینویسم چون طولانی میشود، اما خودتان ببینید که چقدر مضحک است و چقدر بدون احساس هیچ مسئولیتی وقت جلسه را با بحث پوچ به هدر میدهد این دوستمان، که تازه یک چهره شناخته شده هم هستند، و نهایتا هم پس از اتلاف اینهمه وقت بدون اینک سئوال یا به قول خودش «اظهار نظری» بکند، ایشان «قهر» میکند و میکروفون را رها میکند و میرود.

نفر سوم حرفش را بعد از سلام اینطور شروع میکند: «آقای افشاری منو سورپرایز کردند واقعا، من وقتی اسممو نوشتم انتظار نداشتم بخونند چون قبلا از این اتفاقا برای ما زیاد میافتاد، لجبازیای دوران بچه گیمون رو زیاد اینجا با هم دنبال میکردیم. ولی خوب ممنون آقای افشاری...» بقیه سئوالشون رو هم اتفاقا توصیه میکنم گوش کنید، و بخصوص دقت کنید که چه طنزی نهفته که همین دوست، پس از آغازی چنین کودکانه که نشان روشنی است از عدم توان ایشان در درک و اجرای رفتار مناسب جلسه ای عمومی با این اهمیت فرای مطالبات و مسائل فردی خودش ، آنوقت همین فرد شکایت از این میکنند که اصلاح طلب ها «تمامیت خواه» هستند. عرض کردم حتما گوش کنید، چون میخواستم بگویم حتما به پاسخ بسیار خوب آقای واحدی به ایشان هم توجه کنید که دقیقا انگشت خودشان را روی همین موضوع عدم بلوغ فردی در رابطه با اجتماع به عنوان یک مانع در راه پیشرفت یا بلوغ جمعی و سیاسی در کشور ما میگذارند، نکته ای که جا دارد همه مان بسیار بیشتر به آن فکر و اندیشه کنیم...

این صحنه آن سه سئوال اول است که عرض شد، و نیز پاسخ اول از آقای واحدی:






۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

زبان حال خاتمی: شاید اصلاح طلبها به دلیل معذورات سیاسی از حقوق مردم کوتاه بیایند، اما مردم نباید از حقوق خودشان کوتاه بیایند


سید محمد خاتمی، که به خاطر اظهارات چندی پیش خود در مورد مصالحه با ولایت فقیه برای سرکار ماندن اصلاح طلبان مورد انتقاد و حملات بسیاری از طرف مردم قرار گرفته بود، در طی سخنان جدیدی ابعاد تازه ای از مسئله را مورد نظر قرار داده است.

آقای خاتمی در تازه ترین سخنرانی خود که امروز در وبسایت رسمی «موسسه باران» منتشر گردیده است تاکید کرده است «مگر می شود از حقوق مردم کوتاه آمد و اگر هم کسی کوتاه بیاید، خود مردم کوتاه نخواهند آمد.»

در گفتگوی کوتاهی با یکی از مفسرین سیاسی کالچراللاجیک نظر ایشان در مورد این جمله آقای خاتمی را پرسیده ایم، که در زیر پاسخ ایشان را بدون کم و کاستی برای شما نقل میکنیم.

مفسر سیاسی فوق گفت،

ببینید، وقتی آقای خاتمی آن حرفهای قبلی شان مبنی بر مصالحه با حکومت را زد، خوب طبیعتا این را هم خودشان و هم تمام مردم میدانند که برای مصالحه کردن با رژیمی که تمام مشروعیت خودش را در چشم مردم از دست داده، یا به عبارت دیگر تاریخ مصرف سیاسی آن تمام شده است، تنها یک راه وجود دارد، و آن نفی کامل مطالبات و خواستهای واضح آن مردم است. یعنی ببینید، در مسیر تاریخ به هر حال رژیمهای بسیاری به همین جائی رسیده اند که جمهوری اسلامی امروز رسیده است، و آن جائی است که دو راه بیشتر در مقابل او و مردم تحت سلطه آن نیست: یا آن رژیم بدون مشروعیت و تنها با استفاده از «زور» به حکومت ادامه میدهد، یا قبول میکند که برود و مردم این فضا را داشته باشند که آن نوع سیستم یا حکومتی که خواهانش هستند را بر سر کار بیاورند.

پس یک واقعیت مهم در مورد وضعیت رژیم هائی که به چنین مرحله ای رسیده باشند این است که مسئله در واقع از لحاظ تاریخی و سیاسی بسیار ساده میشود، به طوری که همانطور که عرض شد، مطالبات و بقای آن رژیم در تقابل و تضاد مستقیم با آن مردم قرار میگیرد، و راه سومی هم وجود ندارد، به طوری که باقی ماندن آن رژیم به طور خود به خود مفهومش از میان رفتن حقوق آن مردم است، و بالعکس، رسیدن مردم به حقوقشان مفهومش به طور اتوماتیک فنا و به پایان رسیدن زندگی آن رژیم خواهد بود.

خوب وقتی رژیمی به این مرحله برسد، طبیعتا فرد یا گروهی که بیاید و بگوید «اجازه بدهید این رژیم را به مشروعیت بشناسیم و سعی کنیم در چارچوب قوانین و مطالبات پایهٔ آن رژیم به فعالیت سیاسی ادامه بدهیم» آن فرد یا گروه به وضوح حرفش این است که بیائید مطالبات و حقوق مردم را نادیده بگیریم و به رژیم بپیوندیم و به بقای همین رژیم در تقابل با حقوق و مطالبات مردم ادامه بدهیم.

گمان نمیکنم نیازی به توضیح باشد که آقای خاتمی و آن گروه از اصلاح طلبان که در حرکت اخیر ایشان برای مصالحه و فراهم آوردن مقدمات شرکت در انتخابات مجلس آینده دور ایشان گرد آمده اند دقیقا دارند همین کاری که عرض شد را انجام میدهند، به این ترتیب که میگویند «ما جمهوری اسلامی را به مشروعیت میشناسیم و سعی خواهیم کرد در چارچوب قوانین و مطالبات اصلی جمهوری اسلامی، از جمله قوانین مربوط ولایت فقیه و شورای نگهبان به فعالیت سیاسی ادامه بدهیم،» و البته اینها میگویند شکل فیلتر شورای نگهبان باید «اصلاح» بشود، یعنی طوری بشود که ما هم بتوانیم از آن بگذریم.

پس شما اگر به این بحث درست نگاه کنید میبینید که در واقع اصلاح طلبها امروز دقیقا در تقابل با مردم و در کنار جمهوری اسلامی ایستاده اند. از طرف دیگر اما چنین کاری با هویت سیاسی که اصلاح طلبها در ده پانزده سال گذشته برای خودشان ایجاد کرده اند طبعا تضاد بسیاری دارد، چون یکی از اصول آن هویت که آنها به کرات بر آن تاکید کرده اند این است که اصلاح طلبان نه به دنبال قدرت سیاسی، بلکه به دنبال حقوق و خواسته های مردم هستند.

بنا بر این متوجه میشوید که آقای خاتمی و دیگر اصلاح طلبانی که خواستار بقای جمهوری اسلامی هستند امروز در وضعیت بسیار مشکلی قرار گرفته اند، که از یک طرف در عمل آنها به دنبال ماندن در جمهوری اسلامی هستند، و از طرف دیگر این با گفتمان هویتی که برای خودشان ساخته اند تقابل کامل دارد، یعنی کمپ اصلاح طلبی امروز به یک تضاد مطلق درونی دچار شده است، که تجلی این تناقض را خیلی خوب میشود در حرفهای اخیر آقای خاتمی مشاهده کرد، که در واقع زبان حال ایشان این است که دارند میگویند: «ای مردم، ما اصلاح طلبها به دلیل معذورات سیاسی میخواهیم از حقوق شما بگذریم، اما شما به هیچ وجه نباید از حقوق خودتان کوتاه بیایید»! این البته اگرچه به دید من و شما یک نوع منطق غریب و عجیب است، اما در واقع از لحاظ روانشناسی یک مکانیسم شناخته شده است به نام «برون فکنی»، به این صورت که فرد یا گروهی از آن جهت که قدرت روحی و شخصیتی لازم برای حل کردن تناقضات درونی خودش را ندارد، آن را روی دنیای بیرون منعکس میکند و به آن ترتیب مسئله ای که در واقع در درون خودش است را به جای اینکه در خود تشخیص بدهد، در دیگران میبیند.


مدیریت کالچراللاجیک ضمن پوزش به خاطر اینکه به دلایل امنیتی از ذکر نام مفسر فوق معذور میباشیم، از شما دعوت میکند تا نظرات خود در مورد تفاسیر ایشان را با خوانندگان سایت در میان بگذارید.


پ.ن.:‌
دوست عزیزی جائی تذکر داده اند در مورد «اشتباه املائی»
در تیتر این مطلب، که گمان میکنم اشاره ایشان به استفاده ام از کلمه «معذورات» بوده باشد در عوض کلمه هائی که اغلب مقصود هستند، یعنی «محذورات» و یا صحیحترش، «محظورات». ضمن تشکر از آن دوست به نظرم رسید این توضیح را اینجا اضافه کنم که اشتباهی در میان نبود و «معذورات» دانسته استفاده شده، و دلیل آن این است که من اغلب با استفاده از غلطهای مصطلح مشکل خاصی ندارم، و حتی گاها اگر موجب ابهام در مفهوم نشوند آنها را به فرمهای درست نامصطلح ترجیح‌ میدهم. امیدوارم دوستان به فلکسیبیلیتی خودشان این را ببخشند.

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

جمهوری اسلامی در نژاد پرستی رکورد شکست: «طبق قانون، پیوند عضو ایرانی به فرد افغانی ممکن نیست»


خبرگزاری Farce News یا همان فارس نیوز خودمان، امروز خبری منتشر کرده است با این تیتر: «پيوند عضو ايراني به افاغنه امكان‌پذير نيست»!

بله، تیتر برای من هم غریب بود، اما شوخی نیست، در زیر تیتر و متن از قول «احمد دردشتی»، که به قول همشهری های ما «خیر سرش» موسس انجمن خيريه حضرت ابوالفضل استان اصفهان هم هست اینطور آمده که «طبق قانون پيوند اعضاي هر ايراني به هموطن خود امكان‌پذير است و پيوند از يك ايراني به افاغنه انجام نمي‌شود،» و میگوید، «احمد دردشتي بعد از ظهر امروز در نشست خبري كه به مناسبت پيوند اعضاي از مرگ مغزي برگزار شده بود، اظهار داشت: در صورتي پيوند عضو از يك ايراني به افاغنه ممكن است كه هيچ ايراني به آن عضو احتياجي نداشته باشد كه هنوز به چنين جايگاهي نرسيديم.»

من راستش زبانم قاصر هست از اینکه چیزی بگویم راجع به این، اینجا هم فقط میخواستم نوشته باشم که هم شما دوستان بشنوید و بدانید با چه نوع ذهن های مریض و چه نوع نژاد پرستی زشتی طرف هستیم، و هم فردای روزگار که یکی این وبلاگ را میخواند تا بداند این روزها ما ملت ایران با چه جانورهائی دست و پنجه نرم میکرده ایم یک نمونه روشنی از ذهنیت این حیوانات را داشته باشد.

همین. حرف دیگری ندارم، فقط دعا میکنم که بیچاره افغان ها در ایران نیازمند پیوند عضو نشوند که طبق قانون اسلامی پیوند عضو ایرانی به فرد افغانی ممکن نیست...


۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

فیلم مستند «الماس فریب» در مورد سردار مدحی، و چند تذکر به دوستان


امروز، چهارشنبه ۱۸ خرداد، شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی فیلم مستندی پخش کرد با عنوان «الماس فریب» که در آن به جزئیات داستان یک اسب تروای رژیم جمهوری اسلامی مشهور به «سردار محمد رضا مدحی» پرداخته شده است که با نفوذ امنیتی به درون رده های شناخته شده اپوزیسیون جمهوری اسلامی و نیز به درون سازمانهای دولتی غربی که طبعا در پی استفاده از نیروی اپوزیسیون به نفع سیاستهای خود میباشند، مدتی را به عنوان یک «از رژیم برگشته» در میان نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به سر برد و سپس به ایران بازگشت. این فیلم را میتوانید در پائین همین صفحه مشاهده کنید.

البته در همان سال قبل که سال اوج نفوذ و قدرت جناب مدحی بود افرادی از جمله خود من احساس خطر کردیم و زیاد سعی کردیم دوستان را هم هشدار بدهیم (این لینک بالاترین را ببینید مثلا، یا اینجا را)، اما خوب به جائی نرسید حرف ما و در موج احساسات و هیجانات دوستان گم شد. حالا هم به قصد سرزنش کسی نیست که مینویسم، اما فکر میکنم مروری بر آن قضیه در کنار این فیلم برای جنبش مردمی لازم باشد، چون فکر میکنم میتوانیم درسهای مفید و باارزشی از آن جریان بگیریم.

از آنجا که این حکایت به اندازه کافی شناخته شده است نیازی به شرح مفصل اینجا نمیبینم، اما اجازه بدهید یکی دو نکته را سریع عرض کنم: اول اینکه نیازی نیست که اجازه بدهیم این حکایت ضربه و لطمه ای بیشتر از آنچه سال گذشته انجام داد به ما وارد کند. به عبارت دیگر، در حال حاضر این تنها یک داستان است از ضربه ای که رژیم موفق شد سال گذشته با استفاده از این عنصر نفوذی به ما وارد آورد. اما اگر اجازه بدهیم این مستند نیز ضربه مجددی وارد آورد، آنوقت به رژیم اجازه داده ایم دو گنجشک را با یک سنگ بکشد. پس میخواهم عاجزانه از همه دوستانی که این چند خط را میخوانند تقاضا کنم که بیائید این داستان را به جای اینکه به حربه ای برای رژیم تبدیل کنیم، به کلاس درس و حکایت پند آموزی برای خودمان تبدیل کنیم.

مثلا دیدم چند نفر همین امروز با شنیدن این خبر شروع کرده اند به توهین به برخی افراد دانشمند و خوب مردمی، از جمله آقای نوریزاده (مثلا اینجا یا اینجا). دوستان! نیازی به کوبیدن و یا سلب اعتماد کردن و یا خدای نکرده توهین و اعتراض به دوست خوب ما آقای نوریزاده نیست. اگر ایشان فریب خوردند، مثل تمام ما دلیلش صداقت و سادگی ایشان است، و آن چیزی نیست که ایشان را فرد بدی کند. بیائید اینبار هوشمند باشیم و اجازه ندهیم رژیم با استفاده از این داستان سعی کند در میان صفوف مان شکاف ایجاد کند و ما را به جان همدیگر بیاندازد. امثال آقای نوریزاده ممکن است سیاستمداران یا پارانوئید های خوبی نباشند، اما ایشان بسیار دانا، پر مطالعه و پر آگاهی و دلسوز و خیر خواه جامعه هستند، و ما این روزها به این نوع آگاهی ها و تجارب و دلسوزی ها نیاز داریم. به هر حال هرکسی نقاط ضعفی دارد و نقاط قوتی، نه دوستانمان را سیاه و سفید ببینیم و نه دشمنانمان را. هرکس اشتباهی کرد را نبایستی به همین سادگی از خودمان برانیم، چون در آنصورت به زودی هیچکس دور و برمان نخواهد ماند.

و نکته دیگری که میخواستم اشاره کنم این بود که دیدم برخی دوستان فریاد زده اند که ما میخواهیم اتحادمان را در پیش از تظاهرات ۲۲ خرداد حفظ کنیم، پس بیائید این داستان را «بایکوت خبری» کنیم (مثلا اینجا، یا اینجا) . خدمت این دسته از دوستان و کسانی که ممکن است این منطق را قابل پذیرش بدانند عرض میکنم که این منطق خوبی نیست بلکه منطقی است که برپایه فرار، انکار و هراس از واقعیت بنا شده است، و این گونه منطق ها همیشه در آخر کار به ضرر مردم تمام میشوند (نمونه هایش در تاریخ سی ساله خودمان بسیارند!). پس دوستان، سریع میگویم، بیائید منطقمان را بر انکار و بستن چشم یا گوشمان بر حقیقت بنا نکنیم، بلکه بر عکس آن را بر بنای دیدن و شنیدن و باز کردن گوشها و چشمهای خودمان و دیگران بنا کنیم. به خاطر داشته باشید که وقتی میر حسین و دیگران میگویند «آگاهی» این معنایش بایکوت خبری وقایعی مثل این نیست، بلکه برعکس معنایش باز کردن، تحلیل کردن، کاویدن و شناخت پیدا کردن بر اساس این نوع وقایع و اشتباهات خودمان است.

زیاده حرف نزنم، فیلم جمهوری اسلامی اینجاست:






پ.ن.:
خبری در فضای مجازی میچرخد راجع به این که کیهان پس از پخش این فیلم متنی راجع به این قصه نوشته (اینجا) و در آن از مدحی به عنوان «يك عضو دستگير شده ضدانقلاب» یاد کرده است. طبعا با جمهوری اسلامی آشناتر از آن هستیم که فکر کنیم پیدا کردن «واقعیت» آنهم در یک قضیه امنیتی مثل این امری ممکن است، اما دوستی که سئوال کرده بود در مورد اینکه چه تعبیری بایستی داشت از این وضعیت کیهان (و ظاهرا ایرنا)، به ایشان پاسخی دادم که فکر میکنم بد نباشد اینجا هم تکرار کنم. پاسخ من به آن دوست عزیز این بود برداشت من از این وضع این است که این یک نوع «بازی» امنیتی است که با آن میخواهند به خیال خودشان در بین مخالفان رژیم ایجاد سردرگمی بکنند (این تکنیک ساده خیلی معمول است در جنگهای روانی). عقیده و برخورد شخصی من مبتنی بر این است که سردار مدحی در هر حال یک مهره سوخته است و ما نباید خودمان را درگیر این بازی ها بکنیم چون باعث تلف کردن انرژی مان خواهد شد. بهترین روش این است که ایشان را همان که هستند ببینیم، یعنی یک اسب تروا که با موفقیت ماموریتی را انجام داده و حالا هم سوخته و تمام شده رفته. چیزی که برای ما مانده این حکایت است و درسهائی که میتوانیم از آن بگیریم، پس توصیه من این است که تمرکزمان را روی همان جمع کنیم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

جمهوری اسلامی در سه سال اول عمرش حدود هشتاد و هشت برابر حکومت پهلوی آدم کشت


یکی از جمله های معروف خمینی وقتی انقلاب پیروز شد و مردم او را به سلطنت گماشتند این بود که رژیم پهلوی «دانشگاه های ما را ویران و قبرستانهای ما را آباد کرد.»

تعداد رسمی اعدامهای جمهوری اسلامی در سه سال اول عمرش پنج هزار و چهارصد و چهل و هفت نفر اعلام شده بود (اینجا). اما مسئولان سازمان ملل تعداد کشته شده ها تنها در چهار ماه اول انقلاب را نزدیک به دو هزار نفر اعلام کرده اند، و همانطور که در مصاحبه زیر با خانم «آدامز» سخنگوی
«عفو بین الملل» در سال ۱۳۶۰ میبینید (کلیپ دوم)، گمانه های آنان در حدود سی هزار نفر در همان سه ساله اول بود. عکسی که در بالا میبینید را، از کلیپ اول گرفته ام، که صفحه ای از یک مجله را نشان میدهد که به گزارش گوینده شبکه ITN اسامی پانصد نفر که در همان یک هفته اعدام شده بودند را فهرست کرده است. تیتر آن میگوید، «رشد انقلاب، بسته به تداوم ریشه کنی ضد انقلاب.»

تعداد اعدام شده های حکومت پهلوی طی سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷، یعنی مدت پانزده سال بین ماجرای خمینی و پیروزی انقلاب ۵۷، و بخصوص طی سالهای اوج درگیری های مسلحانه گروههای چریکی اسلامی و چپ بر علیه رژیم پهلوی، یعنی دهه ۷۰ میلادی، طبق آمارگیری های گسترده و دقیق توسط افراد و محققین مختلف، بین سیصد و چهل تا سیصد و پنجاه نفر برآورد شده است (مثلا اینجا را ببینید یا اینجا را).

نتیجه گیری را به خودتان میسپارم.










۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

فیفا از حذف تیم زنان ایران دفاع کرد: ایران لباسی که قبلا تایید شده بود را عوض کرده و ما روشن کرده بودیم که لباس جدید خطرناک و غیر قابل قبول است


فدراسیون بین المللی فوتبال، «فیفا» در اطلاعیه ای اعلام کرده است که تصمیم مسئولان مسابقه در حذف تیم زنان ایران تصمیمی صحیح‌ بوده است.

«فیفا» علاوه بر آن تاکید کرده است که پیش از مسابقه این امر توسط مسئولان این فدراسیون به روشنی به مسئولان ایرانی اطلاع رسانی و تفهیم گردیده بوده است، چرا که لباس جدیدی که ایران امسال به تن بازیکنان خود کرده است با لباسی که قبلا برای مسابقات المپیک جوانان به تایید فیفا رسیده بود متفاوت است و از لحاظ استانداردهای ایمنی فیفا قابل پذیرش نیست. بنا بر این به مسئولان ایرانی تفهیم گردیده بود که شرکت تیم ایران با این لباسها پذیرفته نخواهد شد.

مسئولان جمهوری اسلامی اما با نادیده گرفت پیغام صریح فیفا به فرستادن تیم با لباسهای جدید اقدام کردند و موجب سرخوردگی و شرمندگی بین المللی فوتبالیست های ایرانی را فراهم آوردند.

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

این نقطه ها راخودتان به هم وصل کنید


چه میبینید؟ من قطاری میبینم که دارد سیاست میبرد، و کنارش، در یک دشت بزرگ یک میز پینگ پونگ میبینم، یک شاخه گل رز، و یک رختخواب با صاحبش که رویشان نوشته «به فروش میرسد».


سید محمد خاتمی، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰:

  • «اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آينده از آن چشم‌پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است، می‌گذرد.»
  • «اگر ظلمی شده است که شده است، همه بياييم عفو کنيم و به آينده نگاه کنيم.»
  • «برخی از رفتارها دارد نظام را تضعیف می کند و چهره انقلاب و اسلام را زشت جلوه می‌دهد، ما می‌گوييم اين جو مسموم درمان شود، هر منتقدی برانداز و عامل دشمن به حساب نيايد و اگر فضا تلطيف و تعديل شود بسياری از مسائل حل خواهد شد.»
  • «ما معتقديم اين نظام بايد بماند و البته که اصلاحات مداوم براساس موازين و معيارهای درست راه تداوم نظام و انقلاب هم هست و راه ديگری نيست. به هر حال اصلاح‌طلبان که به نظام و جمهوری اسلامی پایبندند و در متن نظام جمهوری اسلامی حرمت و کرامت انسان ایرانی را می‌طلبند، به ایران نیز عشق می‌ورزند و خدمت به ایران و ایرانی را افتخاری بزرگ می‌دانند و القاء تقابل میان اسلام و ایران را امری انحرافی می‌دانند.»
  • «عقلا ساز و کاری را برای انتخابات در نظر بگیرند تا در آن حرف و حدیث نباشد. خدا می‌داند اگر چنین شود آرامش و ثبات و پیشرفت از هر جهت تأمین خواهد شد.»


سید علی خامنه ای، ۱۴ خرداد ۱۳۹۰:

  • «امام ماها را توصيه مي‌كردند به اين كه مغرور نشويم، خودمان را بالاتر از مردم ندانيم، خودمان را بالاتر از انتقاد ندانيم، بى‌عيب ندانيم. همه‌ مسئولين طراز اول كشور اين را از امام شنيده بودند كه بايستى آماده باشيم؛ اگر چنانچه از ما عيب گرفتند، نگوئيم ما بالاتر از اينيم كه عيب داشته باشيم، بالاتر از اينيم كه به ما انتقادى وارد باشد. خود امام هم همين جور بود. ايشان، هم در نوشته‌هاى خود - بخصوص در اواخر عمر شريفش - هم در اظهارات خود، بارها گفت من در فلان قضيه اشتباه كردم. اقرار كرد به اين كه در فلان قضيه خطا كرده است؛ اين خيلى عظمت لازم دارد. روح يك انسانى بايد بزرگ باشد كه بتواند يك چنين حركتى را انجام دهد؛ خودش را منسوب كند به اشتباه و خطا. اين معنويت امام بود، اين اخلاق امام بود؛ اين يكى از ابعاد مهم درس امام به ماست.»
  • «اگر به نام انقلابی گری امنیت را از بخشی از مردم جامعه سلب کنیم، از خط امام منحرف شده ایم.»
  • «در کشور آرا و عقاید مختلفی وجود دارد، اگر عنوان مجرمانه ای بر یک حرکت یا حرفی منطبق شود، قابل تعقیب است و دستگاه های مسئول باید تعقیب کنند و می کنند. اما اگر عنوان مجرمانه ای در کار نباشد، در مورد کسی که قصد براندازی و خیانت ندارد و نمی خواهد دستور دشمن را در کشور اجرا کند، اما با سلیقه سیاسی ما مخالف است، نمی توانیم امنیت و عدالت را از او دریغ کنیم.»
  • «مبادا خیال کنید که تقوا این است که انسان، مخالف خود را زیر پا له کند.»
  • «اگر به نام عدالت خواهی و انقلابی گری به برادران خود و مردم مؤمن، به کسانی که از لحاظ فکری با ما مخالفند اما می دانیم که به اصل نظام و اسلام اعتقاد دارند اهانت کنیم و آنها را مورد ایذا و اذیت قرار دهیم، از خط امام منحرف شده ایم.»


پ.ن.:
امروز (June 6) کارتونی از مانا نیستانی در وبسایت «رادیو زمانه» منتشر شده که به نظرم خیلی مرتبط به این متن آمد و فکر کردم بد نباشد اینجا بگذارم تا شما هم ببینید:




۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

سخنگوی کروبی در باره مزدوران خامنه ای:‌ «من در حرام لقمه گی آنها شکی ندارم، شاید باید در مورد حرام نطفه گی آنها هم صحبت کنیم»


مجتبی واحدی، سخنگوی رسمی شیخ مهدی کروبی، به مناسبت داغهای دوگانهٔ خانواده سحابی پیغام تسلیتی ویدئویی منتشر کرده است که با دیدنش مشکل میشود به این فکر نکرد که چطور این واقعه تلخ مثل کاغذ تورنسل انسانهای شرافتمند را از بی شرافت ها جدا کرده است. مقایسه کنید این پیغام را با پیغام سید محمد خاتمی مثلا (و خواهش میکنم ننویسید برایم که خاتمی در ایران است و مجتبی واحدی خارج از ایران. این را همه مان میدانیم...)

ویدئوی پیام واحدی را در زیر میگذارم و توصیه میکنم گوش کنید. اینجا هم اجازه بدهید چند خطی از صحبتهای ایشان را ذکر کنم برای دوستانی که ممکن است وقت یا حوصله دیدن ویدئوی چند دقیقه ای را نداشته باشند:

[پس از تسلیت به خانواده سحابی و به ملت ایران] البته یک بشارت هم بدهم:‌ آنچیزی که از تجربیات تاریخی میفهمیم و آنچه از آموزه های دینی یاد گرفته ایم این است که این وضعیتی که برای این حکومت پیش آمده نشان دهنده اراده خداوند متعال برای سرنگونی این حکومت با رسوائی هرچه بیشتر است...
امروز در کشور ما در یک تشییع جنازه کنترل شده، محدود، بدون هیچگونه شعار بدون اینکه حتی آن چیزی که بر اساس نص صریح قرآن حق این خانواده بوده که وقتی کسی ظلمی بهش میشه طبق دستور قرآن حق داره با صدای بلند فریاد بزند و اعتراض کند. آنها از این حقشان هم استفاده نکردند، اما ناجوانمردانه توسط کسانی که من در حرام لقمه گی شان شک ندارم، شآید باید در مورد حرام نطفه گی آنها هم صحبت کنیم، یک زن را مظلومانه مورد ضرب و جرح قرار میدهند و میکشند...
ما در تاریخمان اینطور بوده که صاحب عزا هرکس بوده به ایشان احترام میگذاشته اند، حتی دشمانان آنها. امروز کسانی که خودشان را ولی مردم میدانند، که یکی از تعاریف ولی هم دوستی است، آنها اینطور خشونت میکنند. به نظر من اینها نشانه اراده خداوند است که این حکومت با رسوائی برود، نه فقط برود، و انشاالله خواهد رفت، و به زودی هم خواهد رفت. حکومتی که در تشییع جنازه دختر صاحب عزا را میکشد، در داخل زندان مسعود باستانی را در حضور مادرش کتک میزنند و دل مادر را میسوزانند، ما واقعا عقیده داریم که این آه ها بدون اثر نخواهد ماند و منجر به سرنگونی خواهد شد، اما من عرض میکنم، سرنگونی همراه با رسوائی.










اعلام اضطراب شدید باند خامنه ای از سخنرانی «زنده» احمدی نژاد در مراسم مرگ خمینی


باند حزب الله متعلق به خامنه ای شدیدا مضطرب و نگران محتوای احتمالی سخنرانی احمدی نژاد در مراسم سالگرد مرگ خمینی شده اند و طی یک اقدام زنجیره ای گسترده تمام سایتهای متعلق به این دسته موظف به پخش یک متن خبری کوتاه برای اعلام این نگرانی و زمینه چینی برای مقابله با تبعات احتمالی آن گردیده اند. متن آن خبر به این شرح است:

برنامه فتنه‌گران و جريان انحرافي در مراسم ارتحال امام
فتنه گران و جريان انحرافي براي انجام چنين ترفندي سازماندهي كرده و قصد ايجاد التهاب و سوء استفاده سياسي از مراسم ارتحال امام را دارند. از جمله اين برنامه ها سر دادن شعار عليه نزديكان رئيس جمهوري و تحريك وي به پاسخگويي در اين باره مي باشد. فتنه گران و جريان انحرافي از امشب و در برنامه هاي ارتحال امام قصد دارند با توهين به برخي شخصيت ها و شعارهاي انحرافي آن را به گردن نيروهاي متدين و حزب اللهي انداخته و از اين طريق ادعاي مظلوم نمايي كنند. رئيس جمهوري امشب در حرم حضرت امام ايراد سخنراني مي كند.

متن فوق که امروز به صورت همزمان و «متحد الشکل» در بسیاری از سایتها (مثلا: فارس نیوز، جهان نیوز، رجانیوز، عماریون، مشرق نیوز، و بسیاری دیگر از سایتهای وابسته به این زنجیره) ظاهر شده است به وضوح پیشگوی بروز مسائلی در جریان سخنرانی احمدی نژاد، و نشان دهنده دلهره جدی که این گروه از محتوای سخنان احمدی نژاد دارند میباشد.

احتمال میرود مسئولان بسیج و سپاه با آوردن سیاهی لشکر و قدرت نمائی تلاش کاملی برای تظاهر به در دست داشتن کنترل اوضاع از طریق ایجاد تصویر یک فضای امنیتی در مقابله با هرگونه تحریکات توسط گروه احمدی نژاد/مشائی انجام بدهند.

البته واقعیت این است که اگر احمدی نژاد تصمیم بگیرد که با استفاده از این موقعیت ولایت فقیه را مستقیما به چالش بکشد و اگر چنان تقابلی به خیابانها کشیده شود وضعیت بسیار مغشوش تر و پیچیده تر از آن خواهد بود که مسئولان حکومتی قادر به کنترل آن باشند، چنان اغتشاشی به هیچوجه قابل مقایسه با تظاهرات آرام مردم در جریان جنبش سبز نخواهد بود.



۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

راستی چرا کشورها و سازمانهای خارجی هم طلب رسیدگی به قتل شرم آور هاله سحابی را کرده اند اما از اصلاح طلبان صدائی به گوش نمیرسد؟


نه قصد بحث دارم و نه تحلیل، بلکه فقط همین سئوال را میخواهم بپرسم، سئوالی که هر چه بیشتر به آن فکر میکنم فقط خشمم نسبت به اصلاح طلبان و خیانتهای مکرری که آنها به مردم ایران انجام داده اند و میدهند افزوده میشود. طبیعی است که پاسخ سریع و ساده این سئوال این است که اصلاح‌ طلبها تازه موفق شده اند به یک معامله نیم بند با خامنه ای نزدیک شوند، و میدانند اگر حرفی بزنند رژیم از آنها عصبانی خواهد شد، و چون نمیخواهند شانس معامله را از دست بدهند ترجیح داده اند سکوت کنند و مثل فیلمهای کمدی، دستشان را در جیبشان بگذارند، به آسمان نگاه کنند و سوت بزنند.

اما واقعا چطور میتوانند؟! چطور میتوانند خودشان را به ندیدن بزنند، در جائی که واقعه به حدی روشن و زشت بوده که حتی دولتهای خارجی مثل امریکا و انگلیس رسما و علنا خواستار رسیدگی به ابعاد قتل هاله سحابی شده اند، جائی که نه تنها سازمانها معتبر و معتمد بین المللی از قبیل گزارشگران بدون مرز در گزارشهای خود این مرگ را «قتل» خوانده اند، بلکه حتی سازمانی که خودش بارها به همدستی پنهان با جمهوری اسلامی متهم شده، یعنی «نایاک» هم اطلاعیه ای داده است و «قتل» هاله سحابی را محکوم کرده است، آنوقت یکی مثل خاتمی به همسر هاله نامه ای مینویسد و در آن نه تنها هیچ اشاره ای به قتل هاله نمیکند، بلکه حتی اندکی طعم و بوی سیاسی هم به آن نمیدهد و تنها میگوید، «درگذشت تاسف‌انگیز همسر وفادار و شکیبایتان سرکار خانم هاله سحابی مصیبت مضاعفی بود که تنها لطف حضرت حق می‌تواند تسلی‌بخش دل داغ‌دارتان باشد. ضمن عرض تسلیت به جنابعالی؛ فرزندان آن مرحومه و همه بستگان داغ‌دار از خداوند منان برای ایشان و پدر بزرگوارشان طلب آمرزش و پاداش نیک و برای بازماندگان معزز شکیبایی و تندرستی و اجر جزیل مسالت می‌کنم.»

همین امروز «بی بی سی» مصاحبه ای منتشر کرده بود با علی مزروعی، سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، که گفته بود «مصالحه» با خامنه ای از راهکارهای اصلی مورد نظر اصلاح طلبهاست، و همین چندی پیش بود که علی شکوری راد، از اعضای شورای مرکزی جبهه مشارکت هم در مصاحبه ای به صراحت گفت، هدف اصلاح طلبان آن است که رفسنجانی را قانع کنند برود با خامنه ای صحبت کند و آنها را آشتی بدهد.

قرار بود زیاد ننویسم، اما مگر میشود؟ اصلاح طلبها در این قضیه دارند نقش آن شخصیتهای خیلی مریض و مضر و مخرب را بازی میکنند که در کارم با مسائل روانی خانواده ها مکرر دیده ام، شخصیتهائی که قدرت خشم و مقاومت را مکررا از فرد مورد آزار قرار گرفته (معمولا زنها یا بچه ها) میگیرند و آنچنان به برجا ماندن دینامیک مریض خانواده وابسته اند که حاضرند زجر کشیدن ها و بیمار شدن ها و حتی خود کشی های بچه ها و زنهای مظلوم را ببینند اما اجازه ندهند دایره بستهٔ آزار و سادیسم باز شود و چیزی عوض شود.

چکار باید کرد با اینها؟ یا بهتر بگویم، چکار میشود کرد با اینها؟ سئوال مهمی است و جوابهای خوبی هم دارد، اما بگذارید در فرصت دیگری به آن بپردازم.


۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

پیچیده تر شدن ابعاد ماجرای پهلو گرفتن کشتی اسرائیلی در ایران:‌ کشتی در خدمت «موساد» بوده است!


جریان پهلو گرفتن کشتی های اسرائیلی در بندرهای ایران و داد و ستد تجاری شرکت «اوفر» با جمهوری اسلامی که موجب قرار گرفتن این کمپانی عظیم اسرائیلی (متعلق به ثروتمند ترین خانواده اسرائیلی است) در لیست سیاه تحریمهای ایالات متحده گردیده است، در ایران با سکوت کامل مطبوعاتی و خبری روبرو شده است، و چه بسا بسیاری از ایرانیان حتی از آن باخبر نیز نشده باشند. اما در مطبوعات بین المللی، و بخصوص در خود اسرائیل این خبر به سرعت به یکی از خبرهای بسیار حساس و جنجالی تبدیل شد، و جالبتر اینکه با گذشت هر روز از این خبر، داستان ابعاد جدید و عمیقتری پیدا کرده است.

جدیدترین اتفاق جنجالی این حکایت دیروز (سه شنبه) اتفاق افتاد، وقتی جلسه کمیسیون اقتصادی مجلس اسرائیل که برای بررسی این پرونده به شکل عمومی و با نمایش زنده بر صفحه تلویزیون اسرائیل تشکیل شده بود، در حالی که هنوز چند دقیقه ای از آغاز جلسه نگذشته بود با رسیدن یادداشتی به دست رئیس جلسه، آقای «کارمل شاما-هاکوهن»، به نحو غیر منتظره و ناگهانی، و بدون ارائه هیچ توضیحی در مورد محتوای آن یادداشت، در مقابل چشمان متعجب تماشاگران اسرائیلی تعطیل شد.

متن زیر ترجمه آزاد از بخشهائی است از گزارشی که در همین مورد توسط رویترز منتشر شده. متن انگلیسی خبر رویترز را میتوانید اینجا ببینید.

توضیحاتی که آقای شاما-هاکوهن در مورد یادداشتی که به دستش رسیده و موجب تعطیلی جلسه کمیسیون شده بود ارائه کرد نه تنها از رمز آلود بودن مسئله نکاست، بلکه برعکس افکار عمومی را به شدت حساس تر کرد. وی گفت، «بگذارید فقط این را روشن کنم برایتان که این یادداشت از سوی یک شخصیت سیاسی نیست، و از سوی یک شخصیت اقتصادی نیز نیست، واقعیتش این است که جریان بسیار مرموز تر، پیچیده تر و حساس تر از آن چیزی است که در تجسم یک فرد عادی بگنجد.»

به عبارت دیگر شاما-هاکوهن این تلویح روشن را در اذهان به جا گذاشت که یادداشتی که جلسه را تعطیل کرد از سوی مسئولان نظامی و امنیتی اسرائیلی فرستاده شده بوده است.

دریا همیشه جبهه ای کلیدی برای اسرائیل بوده است. بر اساس ادعاهای رسمی و نیز اسناد و مدارک مربوط به جاسوسی، کشتی های تجاری اسرائیل گاهی در خدمت حمل و نقل و یا استتار ماموریت های جاسوسی به کار گرفته میشوند تا دسترسی دولت کوچک یهودی به مناطق تحت سیطره دشمنان را ممکن گرداندند.


به گفته «آمنون آبراموویچ»، تحلیلگر بخش خبری مهمترین کانال تلویزیونی اسرائیل، «شرکت اوفر در وضعیت سختی گیر کرده است، چون برای یک شرکت تجاری بزرگ کار ساده ای نیست که اعتراف کند که در خدمت شرکتهای جاسوسی کشورش به کار گرفته شده است.»

برخی از چهره های اپوزیسیون در طی هفته ای که از اعلام خبر تحریم شرکت اوفر توسط امریکا میگذرد دولت اسرائیل را به عدم همکاری برای مشخص کردن وضعیت ارتباطات این شرکت با جمهوری اسلامی متهم کرده بودند. وقتی امروز (چهارشنبه) گزارشگران آقای شاما-هاکوهن را برای ارائه پاسخی در مورد دلایل منحل کردن ناگهانی جلسه دیروز و اعلام محتوای آن یادداشت تحت فشار گذاشتند، وی فقط گفت اخطارهائی از مسئولین امنیتی به وی رسیده بود مبنی بر این که آن جلسه ممکن بود منجر به مطرح شدن مسائلی گردد که به امنیت اسرائیل لطمه میرساند.