توضیح: متن زیر ترجمهٔ نامه ای است که توسط الکس فتال (Alex Fattal)، به برادر کوچکش جاش فتال (Josh Fattal) کوهنورد امریکائی که بیش از یکسال است در ایران زندانیست، نوشته شده. متن انگلیسی این نامه که امروز در اختیار کالچراللاجیک قرار داده شده قرار است طی یکی دو روز آینده در هافینگتون پست و رسانه های دیگر نیز منتشر شود. استفاده از عکس و ترجمه زیر با ذکر مرجع بلامانع است و تشویق میشود.
جاش عزیزم،
درخت قرمز توی زمان خاص خودش زندگی میکرد. ولی من و تو هم یه جورائی داریم زمان خاص خودمون رو زندگی میکنیم. اگر روزای تو مخزن های خالی هستند که مجبور هستی تلاش کنی تا با خلاقیت و تجسم و انضباط، و با دوستی شین [Shane] پرشون کنی، روزهای من جعبه هائی هستند لبریز از تلاش مدام برای آزادی تو، و مملو از دوستی و حضور خانواده های شین و سارا. مامان و بابا امید خودشون را حفظ کرده اند و به حقیقت و عقل ایمان دارند، اما هر روزی که میگذره خستگی تلخش از روز قبل سنگین تر میشه. خسته ایم، ولی مصمم.
سارا اینجا یک سخنگوی عالی و تمام عیار برای آزادی شماها بوده. دوستاتون، از کاتج گرووِ اورگون تا دهلیِ هند، دستاشون رو توی دستای سارا و دوستهاش و هزاران انسان دیگری که هیچوقت هم تو را ندیده اند گذاشته اند و آزادی شماها رو فریاد میزنند. دبیر کل سازمان ملل و رهبرهای دنیا تقاضای آزادی شما رو کردن. همه، از اسقف اعظم دزموند توتو تا اون زن بی خانمان در سانفرانسیسکو، همه متوجه هستند که زیاده از حد از آزادی خودتان محروم شده اید. امیدمان و دعایمان این است که رهبرهای ایران هم متوجه این نکته بشوند.
وقتی سارا برامون گفت که توی زندان فیلم «بنجامین باتن» را دیدید من هم رفتم فورا فیلم را گرفتم و دیدمش. خیلی تحت تاثیر گذاشت منو. زمان، که اینطور گره میخورد و رابطه ها رو عوض میکرد، تاثیر عمیقی روی من داشت. یادت میاد اون صحنه که وقتی بنجامین باتن به خونه اش برمیگرده تبدیل شده یک مرد جوان؟ میگه، «به خونه برگشتن چیز عجیبیه. میبینی همه چیز به همون شکل قبل مونده، همون بوی قدیمی رو میده، همون احساس قدیمی رو داره. اونوقت متوجه میشی که این توئی که عوض شدی.»
اون قسمت رو که شنیدم به این فکر کردم که این تجربه تو رو چطوری عوض کرده. سارا میگفت «شکسته شدم اما نشکستم.» شک ندارم حکایت تو و شین هم همین خواهد بود. من فقط دلم میخواد که تو رو محکم توی آغوشم بگیرم و بدونم که این راسته، که تو هم داری برمیگردی خونه و این کابوس به آخر میرسه.
تحمل کن!
با عشق،
الکس
پ.ن.:
نامه امروز (یازده اکتبر) در هافینگتون پست منتشر شده، اینجا را ببینید.
جاش عزیزم،
دوستت دارم و دلم برایت تنگ است. هفته پیش من هم رفته بودم پارک شنندوا کوهنوردی. سه ساعت از کوه بالا رفتم تا برسم به اون صخره که ازش تمام کوه و دره های بلو ریج را میشه دید. از اون بالا به پرنده هائی نگاه میکردم که بالای سر درختها و برگهائی که مرگ قشنگ خودشون را شروع کرده اند در آسمان میلغزیدند. یک درخت با برگهای قرمزش از وقت جلو زده بود، اما بقیه تازه اول سفر بودند، از سبز به نارنجی، و از نارنجی به قهوه ای... توی خیال من، تو کنارم نشسته بودی. یک دستم را دراز کرده بودم و دور گردنت گذاشته بودم، و با دست دیگرم اون درخت قرمز رنگ دوردست را نشانت میدادم.
درخت قرمز توی زمان خاص خودش زندگی میکرد. ولی من و تو هم یه جورائی داریم زمان خاص خودمون رو زندگی میکنیم. اگر روزای تو مخزن های خالی هستند که مجبور هستی تلاش کنی تا با خلاقیت و تجسم و انضباط، و با دوستی شین [Shane] پرشون کنی، روزهای من جعبه هائی هستند لبریز از تلاش مدام برای آزادی تو، و مملو از دوستی و حضور خانواده های شین و سارا. مامان و بابا امید خودشون را حفظ کرده اند و به حقیقت و عقل ایمان دارند، اما هر روزی که میگذره خستگی تلخش از روز قبل سنگین تر میشه. خسته ایم، ولی مصمم.
سارا اینجا یک سخنگوی عالی و تمام عیار برای آزادی شماها بوده. دوستاتون، از کاتج گرووِ اورگون تا دهلیِ هند، دستاشون رو توی دستای سارا و دوستهاش و هزاران انسان دیگری که هیچوقت هم تو را ندیده اند گذاشته اند و آزادی شماها رو فریاد میزنند. دبیر کل سازمان ملل و رهبرهای دنیا تقاضای آزادی شما رو کردن. همه، از اسقف اعظم دزموند توتو تا اون زن بی خانمان در سانفرانسیسکو، همه متوجه هستند که زیاده از حد از آزادی خودتان محروم شده اید. امیدمان و دعایمان این است که رهبرهای ایران هم متوجه این نکته بشوند.
وقتی سارا برامون گفت که توی زندان فیلم «بنجامین باتن» را دیدید من هم رفتم فورا فیلم را گرفتم و دیدمش. خیلی تحت تاثیر گذاشت منو. زمان، که اینطور گره میخورد و رابطه ها رو عوض میکرد، تاثیر عمیقی روی من داشت. یادت میاد اون صحنه که وقتی بنجامین باتن به خونه اش برمیگرده تبدیل شده یک مرد جوان؟ میگه، «به خونه برگشتن چیز عجیبیه. میبینی همه چیز به همون شکل قبل مونده، همون بوی قدیمی رو میده، همون احساس قدیمی رو داره. اونوقت متوجه میشی که این توئی که عوض شدی.»
اون قسمت رو که شنیدم به این فکر کردم که این تجربه تو رو چطوری عوض کرده. سارا میگفت «شکسته شدم اما نشکستم.» شک ندارم حکایت تو و شین هم همین خواهد بود. من فقط دلم میخواد که تو رو محکم توی آغوشم بگیرم و بدونم که این راسته، که تو هم داری برمیگردی خونه و این کابوس به آخر میرسه.
تحمل کن!
با عشق،
الکس
پ.ن.:
نامه امروز (یازده اکتبر) در هافینگتون پست منتشر شده، اینجا را ببینید.
3 نظرات:
سلام
ميگم يکم زشت نيست ايراني ها زياد براي اين قضيه عکس العمل نشون ندادن؟
حداقل يکي از اين چيزهاي آنلاين درست کنيم (مخصوص ايراني ها) و امضاش کنيم تا خيلي هم بي خيال جلوه نکنيم.
با آرش موافقم.
بله متاسفانه من هم با شما دوستان موافقم، اگرچه به هر حال هستند کسانی که به جای دوستان دیگر زحمت فراوان میکشند، از جمله اینکه اسامی جاش و شین در لیست کمپین خانواده ام را آزاد کنید آورده شده، که خیلی احساس پشتگرمی به خانواده اینها داد، و یا حتی کامنت هائی که بالاخره اینجا و آنجا در عکس العمل به همین نامه هم داده شده بعضا خوب بوده اند. گرچه در کل متاسفانه عکس العمل گسترده ای به این موضوع نشان داده نشد.
ارسال یک نظر