داشتم به این فکر میکردم که چرا مدتی است کمتر دستم به قلم میرود تا چه اینجا یا جاهای دیگر در مورد آنچه که «فکر میکنم» بنویسم، و در عوض بیشتر علاقه ام تبدیل شده به تماشای جریانات سیاسی و اجتماعی در ایران، و گهگاهی ارائه چند خبر یا واقعیت و موضوعات تاریخی و غیره. میخواهم پاسخی که به ذهنم میرسد را با شما هم در میان بگذارم و البته قضاوت در مورد آن هم با شماست.
دلیلی که در ذهنم است این است که این عقب نشستن ذهنی من از درگیری مستقیم یک عکس العمل طبیعی است به واقعیتی که در حال حاضر در ایران در حال اتفاق افتادن است، یعنی رادیکالیزه شدن شدید و عمیق و واضح جامعه و شکافته شدن آن به دو گروه بزرگ، که اگرچه هر کدام در حال حاضر هنوز در حال «یار کشی» هستند و تلاش شدید برای جذب حد اکثر افرادی که در جامعه ممکن است به آنان بپیوندند، اما هردو خوب میدانند که «نبرد آخرین» به سرعت در حال نزدیک شدن است.
خوب متوجه هستم که وقتی از چیزی به اسم «نبرد آخرین» میگویم به سختی میتوان دیدگاه و حرفهای احمدی نژاد را از خاطر دور نگه داشت و این که مرکز ثقل گفتمانی که او را به قدرت رساند همین موضوع نزدیک شدن نبرد نهائی بوده است. اما اگرچه در یک حیطه سمبلیک به احتمال زیاد هر دو مان داریم از یک اتفاق صحبت میکنیم، نبرد نهائی که من میگویم با آنچه که وی توصیف میکند یک تفاوت کلی دارد، و آن اینکه در نبرد نهائی وی این گذشته است که به ناگاه از اعماق زمین بیرون خواهد آمد و بر حال شبیخون خواهد زد تا آینده را از آن خود کند، در حالیکه در نبرد نهائی که من پیشبینی میکنم این آینده است که پیروز خواهد شد تا به دست مردم گذشته را از تاریکی اعماق بیرون بکشد و آن را در برابر روز نور به قضاوت بگذارد تا تکلیف این مردهٔ نامرده را روشن کنند و یکبار برای همیشه به خاکش بسپارند و فارغ خیال از روحهای سرگردان، تاریخ را در جهت جریان زمان ببینند و نه برعکس.
در هر حال برگردم به اصل حرفم. از این میگفتم که فضای اندیشه و عمل در ایران دارد به سرعت و به شدت رادیکال میشود و دلیل کم شدن نوشتن من هم همین است، چرا که فضائی که رادیکال میشود یک روی سکه اش این است که در آن فضا اندیشه دیگر جا و تعریف چندانی ندارد، و روی دیگرش این است که عمل هم به نوعی اتوماتیزه میشود چون هر عملی خود به خود عمل بعدی را بیشتر و بیشتر تعریف و تحدید میکند، تا جائی که نه فضائی برای اندیشه بین دو عمل میماند و نهایتا نه حتی زمانی.
اشتباه نکنید، به هیچوجه معتقد نیستم که این رادیکالیزه شدن اتفاق خوبی است، خیر. من اهل اندیشه هستم، و در جهانبینی ایدآل من فضا و زمانی که در آن اندیشه کلا جای خود را به عمل میدهد همچون زمان و فضای یک «جرقه»، تنها محدود به کسری از ثانیه باید باشد و حاصل از دقایق و ساعتهای طولانی اندیشه. اما متاسفانه واقعیت عملی وضعیت ایران به دلایل مختلف، از جمله موضع گیری مطلق گرایانه ولایت فقیه و گروهی که در حال حاضر زمام را به دست دارند و نیز موضع گیری دو پهلو و مرددانه رهبران (و بخش بزرگی از بدنه) جنبش سبز در مقابل ولایت فقیه، این بوده که هیچ راه و مسیری برای تغییر به جز از طریق چنین فضائی باز نبوده، و نتیجه اش آن شده که خواستها و نیاز آنان که آنچه هست را میخواهند و آنان که تغییر میخواهند به دو توده فشرده و متمایز تبدیل شوند، دو توده ای که اکنون به شکل دو لشکر مجزا و در مقابل هم به صف ایستاده اند. آن نبرد نهائی که من میگویم حاصل این روند است.
این در حالی است که از سوی دیگر، با ورود مستقیم نیروهای خارجی به معادله قدرت، جمهوری اسلامی (به معنی ولایت فقیه و گروهی که امروز کنترل جمهوری اسلامی را در دست دارند) اکنون در موقعیتی بیش از پیش «دفاعی» قرار گرفته است، و بدون شک روز به روز با محدود شدن دایره های فعالیت و قدرتش (تاثیر مستقیم تحریم های اقتصادی، و گسترده شدن دامنه عکس العملهای دولتهای خارجی از قبیل تحریم تعداد بیشتری از سران و شخصیتهای جمهوری اسلامی توسط دولتهای مختلف امریکائی و اروپائی، که به زودی از راه خواهد رسید)، جمهوری اسلامی این موضع ضعف تدافعی خود را به خشونت بیشتر نسبت به مردم و مخالفان درون ایران آلوده خواهد کرد.
بر عکس جنبش مردمی که با گذشت زمان احساس قدرت و عمق و پایداری بیشتری میکند، گردانندگان جمهوری اسلامی اکنون در فازی وارد شده اند که خود را هر روز ضعیفتر و تحت محاصره تر میابند، و در نتیجه عملا راه پیشرفتی به جز فرو رفتن بیشتر و بیشتر در یک گفتمان پارانوئید، خشونت آمیز و مطلق گرا برای آنان باقی نمانده است.
به عبارت دیگر همان انتخاب بی خردانه ای که مسئولین جمهوری اسلامی در آغاز جنبش سبز با مطلق گرائی خود به عنوان گفتمان پیروزی برگزیدند، اکنون به وضوح گفتمان نابودی آنان گردیده است، و آنان خود نیز به خوبی از این وضعیت عجیب آگاهند، اما در عین حال اکنون این بازی عجیب و تراژیک به نقطه ای رسیده است که عملا راه بازگشتی برای جمهوری اسلامی به عنوان یک سیستم باقی نمانده است، و تنها راه حرکت برای آنها در جهت هرچه رادیکال تر شدن موضع خود و سپردن خود به موجهای این طوفانی هستند که خود آن را فرا خوانده اند.
البته ننوشتن و نگفتن در چنین موقعیتی برای هر دلسوزی کار سختی خواهد بود، کاری که من هم از عهده اش بر نخواهم آمد. اما حد اقل وقتی مینشیبنم و یک حساب ساده سرانگشتی از قبیل همان چند پاراگرافی که در بالا عرض شده را انجام میدهم، یک فایده اش این است که لااقل از پیش آماده این میشوم که بدانم اگر هم بنویسم نوشتنم به جز خالی کردن خودم فایده چندانی نخواهد داشت چرا که زنجیره اتفاقاتی که از این به بعد در ایران خواهند افتاد اکنون دیگر در کنترل کسی نیستند، و فایده اساسی ترش هم شاید این باشد که اینطور دیگر اگر دیگر ننویسم هم خودم را گناهکار احساس نخواهم کرد...
عذر میخواهم اگر امروز روز خودخواهی من شد و به جای نوشتن ایده یا خبری، گفتگوهای درونی خودم را برای شما نوشتم. اما گریزی نبود، یا لااقل اینطور احساس میکردم.
5 نظرات:
اینطور که مشخصه آمریکا میخواد بعد از پایان بحران اقتصادی و پایان جنگ عراق و افغانستان جهان وارد دوره ای از ثبات بشه و همانطور که میدونید از محور شرارتی که آمریکا درست کرده بود در طی این 10 سال فقط ایران باقی مانده (عراق و افغانستان شکست خوردند لیبی عقب نشینی کرد از بین کشورهای آمریکای لاتین کشورهایی که وارد اقتصاد بین المللی شدند پیشرفت کردن و بقیه عقب مانده باقی ماندند کوبا در آینده ای نه چندان دور بعد از مرگ فیدل کاسترو عقب نشینی خواهد کرد ویتنام عضو سازمان تجارت جهانی شد کره شمالی هم که درون خودش میلوله)
برنامه ای که آمریکا برای ایران داره از 3 حالت خارج نیست که بعدا توضیح خواهم داد.
درحال حاضر صندوق ذخیره ارزی خالیه و سردمداران جمهوری اسلامی مجبور هستن که طرح هدفمندی را دیر یا زود شروع کنن.اما در حقیقت آنها به نقطه بی بازگشت رسیده اند چرا که این طرح چه تدریجی باشد و چه به یکباره اثر خود را خواهد کرد و حداقل در مرحله اول یعنی 6 ماه اخیر شاخص فلاکت را از بالای 50 درصد به بالای 100 درصد خواهد رساند چرا که وضعیت اقتصادی در ایران کاملا ناپایدار هست و در چنین وضعیتی آن 3 حالت که میگفتم شکل میگیرد:
1-مردم شورش میکنند و آمریکا با حمایت و سازماندهی و پشتیبانی آن شرایط انقلاب را فراهم میکند و به مدت حداقل 5 سال اوضاع کشور نابسامان خواهد بود ولی سپس به ثبات خواهد رسید.
2-مردم نمیتوانند انقلاب کنند ولی مشروعیت جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت و شرایط حمله نظامی آمریکا فراهم خواهد شد و با پیروزی آمریکا به مدت حداقل 10 سال اوضاع نابسامان خواهد بود ولی سپس به ثبات خواهد رسید.
3-مردم نمیتوانند انقلاب کنند و آمریکا هم نمیتواند ایران را تصرف کند پس بعد از زدن مراکز نظامی به سراغ مراکز اقتصادی خواهند رفت و با تحریم هایی سنگین تر و با تحریک سردمداران جمهوری اسلامی به سمت نظامی گری شرایط را برای شکل گیری کره شمالی دیگر را فراهم میکنند.در این حالت آینده ایران کاملا مبهم است و به احتمال قوی همانند کره شمالی کشوری با ثبات اما همانند آن در بدبختی و فلاکت خواهد بود.
man matne nazare khod ra be farsi neveshtam vali ersal nashod. majboram be fingilish benevisam:halate badi in ast ke diktatoran iran az tarikh dars begirand va davtalabane kenar ravand va ejaze entekhabate azad tahte nezarat U.N. ra be mardom bedahand ta mesle sadam nashavand.
در جواب ناشناس دوم:
هر چی صدام این کار رو کرد، «سلطان علی» هم خواهد کرد!
دوست عزیز ، از نظر یک ناظر سیاسی شما کاملا درست میگویید که ایران به سمت یک انقلاب اجتماعی یا سیاسی در حرکت است انقلابی که ممکن است بدون خشونت یا با خشونت صورت گیرد. این به این معناست که تجربه دست کم 13 سال اخیر در ایران نشان داده که سیستم سیاسی موجود به هیچ وجه امکان رفرم را نخواهد داشت و نیازمند تغییر بنیادین است و متاسفانه بدلیل تصلب فکری اقشاری که امروز حاکمیت کشور چاره ای جز حذف اجتماعی آنها متصور نمیباشد. علی ای حال ، نتیجه چنین تحولاتی بیش از آنچه که امروز تصور میکنید به میزان آگاهی عمومی در جامعه و نه لزوما روشنفکران بستگی دارد. از اینرو نه تنها از نوشتن نباید دست کشید بلکه باید نوشتن را با هدف آگاه سازی اقشار عامی و توده کم سواد و به زبانی که آنها درک میکنند گسترش داد. باز کردن فلسفه سکولاریسم و همزیستی مسالمت آمیز ادیان ، اشکالات دینی حفظ قدرت و حکومت به قیمت پایمال کردن حق الناس و دست یازیدن به اعمال شیطانی،مسئولیت مستقیم اخروی کارگزاران حکومت و مقلدان در برابر تبعیت چشم بسته از نظام ظالمانه و حمایت از ظلم ،احترام به حقوق اقلیت ها و اقشار جامعه ، تخصص گرایی و تقسیم مسئولیت به عنوان راز پیشرفت کشور، لزوم همخوانی با جامعه جهانی برای حفظ منافع ملی ، خارج کردن دولت از روابط اقتصادی ، اشکالات اقتصاد کمونیستی که به کاهش تولید در کشور و از بین رفتن انگیزه های کاری می انجامد، مبارزه با فرهنگ عمومی دروغگویی ، شخصی اندیشی و بی مسئولیتی جزو ضرورت های آگاهی بخشی این زمان است.
سلام.
1 - با تحلیلت موافقم.
2 - اگر چیزی می دانی و ننویسی، در برابر رویدادها مسئولی.
3 - خود را از ننوشتن و اطلاع نرسانی، معاف نکن. زیرا در این حالت مسئولیت آنهایی که می دانند و نمی گویند در برابر بی خبری مردم از آینده، بسیار سنگین تر است.
4 - هشدار که نظاره گر نباشی. در نظاره گری هیچ گونه هشداری نیست و بی مسئولیتی کامل بر قرار است.
5 - و این نوع نوشتن خالی کردن خود نیست، باید هر چه را احساس می کنیم بنویسم. با سپاس
ارسال یک نظر