جناب علی خامنه ای، «ولی فقیه»، باز افاضات فرموده اند، و اینبار
ایشان مردم ایران را «میکروب» خوانده است. آنقدر واضح است زشتی و جسارت آمیز بودن این حرف از طرف کسی که خودش را «ولی» همان مردم میخواند که جدا نیازی به پاسخ ندارد.
حقیقت تلخ اینکه اگر هم تمثیلی در این حکایت باشد آن است که ما مردم داریم عمل گلبولهای سفید در بدن را انجام میدهیم که هرگاه پلشتی و مرضی بر جان میافتد خود به خود وظیفه شان پاک کردن جسم از آن مرض است، و پدیده ای به نام ولایت فقیه هم شباهت عجیبی به یک غده سرطانی دارد که بر جسم کشورمان عارض شده.
همانطور که گفتم، هیچ نیازی به وارد شدن به این بحث نمیبینم، اما یک بحثی که این تشبیه زشت خامنه ای باز به خاطرم آورد این بود که چرا بایستی واقعا و جدا با تفکر اصلاح طلبانه در جامعه امروزی ایران مقابله کرد و اینکه تفکر اصلاح طلبی امروز چقدر به حال جامعه ما مضر و خطرناک است. به ذهنم رسید این متن را که مدتی پیش نوشته بودم اینجا ذکر کنم تا یادآوری باشد به همه مان که بایستی هرچه سریعتر و هرچه روشنتر متوجه شویم که امروز زمان اصلاح طلبی گذشته است و اگر روزی اصلاح طلبی فرصت و روشی برای پیشرفت به سوی دموکراسی محسوب میشد (که میشد)، امروز بازگشت به تفکر اصلاح طلبانه یک عقبگرد خطرناک و مانعی جدی برای پیشرفت به سوی دموکراسی میباشد.
این متن را مدتی پیش در عکس العمل به متن اصلاح طلبانه ای نوشته بودم که استدلال کرده بود راه نجات از وضعیت تاریخی کنونی ایران این است که ولایت فقیه به مرور زمان به شکل یک نهاد سمبلیک در آید.
همانطور که اول نظر خودم در این مورد را عرض کردم، چنین تفکری شامل اشتباه بزرگ و خطرناکی است و باید از آن دیدگاه حذر کنیم، و اجازه بدهید دو دلیل ساده زیر را برای اشتباه بودن آن دیدگاه ارائه کنم:
- دلیل اول اینکه جمهوری اسلامی و مرکز ثقل عقیدتی آن یعنی ولایت فقیه پدیده هائی نیستند که به مرور زمان و در یک روند سالم و «طبیعی» یا ارگانیک از بطن تاریخ و اجتماع ما زاده شده باشند. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی و ولایت فقیه در واقع «یک شبه» و مصنوعی تولید شده اند و به دنیا آمده اند، و بنا بر این دلیل و زمینه منطقی برای این استدلال وجود ندارد که ولایت فقیه را نبایستی ناگهان و بی مقدمه حذف کرد بلکه بایستی مهلت داد تا به مرور زمان و در روند طبیعی تاریخی جامعه ایرانی ولایت فقیه «جای صحیح» خودش را پیدا کند، که همان «نهاد سمبلیک» باشد. ولایت فقیه را بایستی همانگونه که بی مقدمه مثل لکه جوهری بر صفحه کتاب تاریخ کشورمان افتاد، همانگونه هم بی مقدمه از آن پاک کرد.
- و دلیل دوم، که درواقع مرتبط با دلیل اول است، به اینصورت است که از آنجا که در دیدگاه فوق جمهوری اسلامی و حکومت فقیه نه به عنوان یک «حالت بحران» بلکه به عنوان یک مرحله گذار طبیعی در تاریخ تکامل جامعه ایرانی به حساب میآید، در نتیجه برخورد اشتباهی با آن تجویز میشود، و این اشتباه خطرناکی است که باید هرچه زودتر تصحیح گردد. شاید یک تمثیل مفید باشد برای روشن کردن منظورم در این مورد.
مقایسه کنید بیماری که زخم معده دارد را با بیماری که در معده اش غده ای سرطانی دارد. اگرچه نشانه های اولیه این دو بیماری ممکن است تفاوت چندانی نداشته باشند، اما تشخیص اینکه بیمار از کدام رنج میبرد اهمیت حیاتی دارد. زخم معده بیماری ای است که به مرور زمان و به دلایل مختلی توسط بدن شکل گرفته است و رشد کرده است، و روش برخورد با آن هم آگاهی دادن به بیمار، توصیه به تغییر رفتار و روش زندگی بیمار برای جلوگیری از رشد زخم، و نهایتا «مداوای» زخم موجود در معده بیمار است. یکی از رکن هائی که در این پارادایم تداوی اساسی میشود آن است که چگونه قسمتهای مختلف معده بیمار حفظ شود و از این جلوگیری شود که زخم مزبور پاره هائی از معده را مضمحل و نابود کند. اما برای مقایسه، مجسم کنید که بررسی همان فرد نشان بدهد بحران سلامتی او نه به دلیل بیماری زخم معده، بلکه ناشی از وجود یک تومور در معده اش است. در آن صورت کل پارادایم برخورد با آن بیماری به سرعت عوض میشود، و مفهوم «مداوای» آن بیمار فلسفه کاملا متفاوتی به خود میگیرد، به این صورت که دیگر «حفظ» قسمتهای مریض بدن نه تنها هدف اصلی مداوا نیست، بلکه در واقع هدف مداوا این میشود که چگونه قسمتهای مریض بدن را که توسط تومور اشغال شده اند حذف و نابود کرد که کمترین صدمه ای به دیگر اجزا برسد.
طبق معمول حرف برای زدن زیاد است اما نمیخواهم زیاد بنویسم. پس اجازه بدهید به سر حرف اصلیم برگردم و صحبتم را تمام کنم، و آن نه تنها اشتباه بودن قطعی، بلکه در واقع خطرناک بودن دیدگاهی است که معتقد است نبایستی به دنبال حذف و نابودی نهاد ولایت فقیه بود بلکه بایستی به مداوا و اصلاح تدریجی آن پرداخت، تا جائی که مثلا تبدیل شود به یک عضو (نهاد) بی اثر یا بی خطر در بدن جامعه ما.
اشتباه این دیدگاه ناشی از این مسئله است که در تحلیل و تعبیرات خود این نکته را منظور نمیتواند بکند که ولایت فقیه نهادی نیست که در روندی سالم و تکاملی از بطن تاریخی اجتماع و فرهنگ سیاسی ما زاده شده باشد، بلکه یک ایده ای است که مصنوعا توسط یک فرد خاص (خمینی) تولید شده، و توسط یک عدهٔ بسیار قلیل (خمینی و تعدادی از افراد اطرافش که واقعا مفهوم ولایت فقیه را درک میکردند) در یک مقطع کوتاه و سریع (یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی) بر جامعه ما تحمیل شده است. و خطر آن دیدگاه در این است که این پدیده (ولایت فقیه) از آنجا که بر آمده ای طبیعی و سالم از متن و بطن فرهنگ و تاریخ ما نیست، درست مثل یک تومور تنها راه باقی ماندنش اشغال سلولهای بدن جامعه ما و جایگزین کردن آنها با بازساخته های سیستمیک خودش است (درست همان چیزی که در سی سال گذشته دیده ایم)، و به همین دلیل ساده و ناگزیر هیچ راهی برای ادامه حیات خود ندارد به جز ادامه دادن به باز تولید سلولهای سرطانی و نابود کردن سلولهای طبیعی بدن برای جایگزین کردن آنها با همسان های خود.
بیمارمان را دریابیم که خطر جدی است و بهای تشخیص اشتباه ما جان وی.