۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

خاتمی خیانت در امانت کرد، موسوی جوابگوی مطالبات ما نیست



وضعیت کاندیدا شدن موسوی خیلی جالبه. از همان اولش هم جالب بود. من خودم اولین باری که شنیدم موسوی "اصلاح طلب" محسوب میشود راستش خیلی تعجب کردم.

البته دلیل تعجب کردن من نه پیچیده هست و نه معانی زیادی میشود ازآن استخراج کرد. به هر حال برای من هم مثل خیلی های دیگر موسوی نماد و نماینده روزهائی دردناک تحت یک دولت بسیارخشک اندیش و سختگیر با هویتی عمیقا ایدئولوژیک و اتوپیائی، و به یاد آور روزهای شبگون زنجیر زدن و اسید پاشیدن و زندان و اعدام و گشت های کمیته و تلویزیون های آزارنده در کشور است . البته این درست است که اگر همان روزها مثلا گنجی آدم مشهوری بود، یا ابراهیم نبوی، یا خیلی از کسان دیگری که امروز جمع اصلاح طلبها و دموکراسی خواهان دو آتشه را تشکیل میدهند آدم مشهوری بودند، اکنون با آنها نیز همین مسئله را داشتیم. به هر حال همین دموکراسی خواه های «دو آتشه» امروز بیشتر شان آن روزها به قول معروف «حزب اللهی» هائی بودند تا حدی «دو آتشه» که دستشان اگر به من و امثال من میرسید چه بسا الان استخوان شکسته ای هم در بدنم بود که از خاطره آنها به درد میآمد. یعنی تنها شانس، و فرق مهم یکی مثل گنجی با یکی مثل موسوی شآید همین باشد که گنجی ان روزها مقام بالائی نداشته و مشهور نشده. همین بود که گفتم از تعجب کردن من معنی زیادی نمیشود استنتاج کرد، چون گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنکه هست گیرند.

اما از بحث خودم دور افتادم، میخواستم از حال حاضر موسوی بنویسم، و وضعیت عجیبی که به دلیل همین جور خاطره های مردم از روزهای نخست وزیریش ایجاد شده است. همین سئوالهائی که به طور پیگیر سر زبانهای جوانها و پیرترها است، که مثلا اعدامهای گسترده دههٔ شصت و بخصوص سال ۶۷ که تحت نخست وزیری موسوی بود را چطور میتوان از فردی که در مصدر قدرت بوده است جدا دانست و او را مسئول نشناخت و یا گفت او عوض شده است بنا براین باید او را بخشید، و یا بسیاری سئوالهای دیگر که به هر حال به واقعیات روزهای قدرت داشتن ایشان برمیگردد، و نیز نکته های مطرحی که ربطی به «آن روزها»ی ایشان هم ندارد، از شکل ورود ایشان به صحنه انتخابات بگیر تا برسی به موضع گیری های کجدار و مریز ایشان در مورد هولوکاست و قانون اساسی یا بسیج و غیره، که همه و همه حکایت از برخورد غیر صادقانه (یا لااقل غیر شفاف) و فرصت طلبانه ایشان دارند، و اینکه ایشان جوابگوی مطالبات جامعه پیشرو در ایران نمیتواند باشد و نخواهد بود.

من شخصا احساس میکنم کنار رفتن به نفع موسوی یکی از بزرگترین و مخرب ترین و در عین حال یکی از تکراری ترین اشتباهات خاتمی بوده باشد، تا جائی که میشود آنرا ضربه و خیانت نهائی خاتمی به توده هائی که به دنبال وی افتاده بوده اند دانست. البته انصاف بدهم، بزرگترین و مخرب ترین بودنش را شاید هنوز زود باشد که بتوان ثابت کرد (و کاش کاملا غلط باشد این حرفم)، اما حرفم این است که خاتمی با این کارش شکافی را از درون به جامعه اصلاح طلبی وارد کرد که اصول گرایان هرگز قادر نبودند به وجود آورند. اگر این شکاف عملا نیز منجر به غرق شدن کشتی انتخاباتی اصلاح طلبان گردد، بدون شک خاتمی را باید مسئول اصلی آن دانست .

اما یک جنبه دیگر این رفتار اشتباه که در عین حال برای من جنبه عصبانی کننده تر آن نیز هست همان «تکراری» بودن آن است، چرا که رد پای خصوصیت های فردی خاتمی را در آن به وضوح میشود دید. البته من به اندازه ای از نزدیک با آقای خاتمی و خلقیات و خصوصیت های فردی ایشان آشنائی ندارم که این حرف را با اطمینان قاطع بزنم، اما تا همین اندازه ای که میدانم و دیده ام کمابیش مشهود است که نه فقط در تصمیم ایشان برای ماندن یا کنار رفتن به نفع موسوی، بلکه اصولا در لحن و ادبیات گفتاری و موضع گرفتن ایشان در قبال آقای موسوی ایشان قبل از اینکه مسائل سیاسی را در نظر گرفته باشد، مسائل و مناسبات فردی و شخصی و ترجیحات خودشان را در نظر گرفته است، بدون اینکه خودش هم واقف باشد. از حدس و گمان و تعبیر و تحلیل بگذریم، بگذارید یک نمونه کوچک اما گویا برایتان بیاورم.

خاتمی در بیانیه ای که بیست و شش اسفند در مورد کناره گیری خودش داد نوشت:

آنچه باید بیش و پیش از هر چیز مد نظر باشد، پیروزی اخلاقی است که اگر چنین باشد، نتیجه انتخابات هرچه باشد اخلاق مداران پیروز خواهند بود و شائبه رقابت بر سر قدرت برای من که همواره بر اخلاق تأکید داشته و دارم، امری است که همه تلاش خود را در رفع آن به کار خواهم برد. حال که جناب آقای موسوی به صحنه آمده اند، با اجتناب از هرگونه گفتار یا عملی که موجب تفرقه باشد، نیاز به ایجاد فضای شاداب وحدت و همدلی است. هر عملی که به تشتت آراء و اختلاف نظر خواستاران «تغییر» - در هر جبهه و جناحی که باشند- بیانجامد، در پیشگاه خداوند و نزد مردم قابل گذشت نخواهد بود.
من به حکم وظیفه اخلاقی و برای پرهیز از هرگونه پراکندگی در آراء و با ایمان کامل به توان و مرجعیت مردم که «میزان» رأی آنان است و باید آرائشان در حد امکان به نقطه واحدی سوق داده شود، از صحنه نامزدی انتخابات کنار می کشم تا به یاری خداوند تغییر و بهبود اوضاع بهتر و کم هزینه تر در دسترس قرار گیرد و با این کار می کوشم تا امکان بهره برداری سوء را از کسانی که پیروزی خود را در القاء اختلاف و نیز تشتت آراء در جبهه گسترده خواستاران تغییر می جویند بگیرم.

شاید در نظر اول واضح نباشد، اما کمی دقت در همین متن کوتاه نشان میدهد که دلیل اصلی خاتمی برای ترک صحنه انتخابات نه یک مانور سیاستمدارانه، بلکه یک عکس العمل فردی و احساسی بوده است که البته در واژگان وی کماکان ترجمه میشود به کلمهٔ «اخلاق» و عباراتی مثل «پیروزی اخلاقی» و «وظیفه اخلاقی». فراموش نکنیم که رجوع مفهوم «اخلاق» در منطق فرهنگی ایرانی-اسلامی، و از جمله در متن همین اعلامیه خاتمی، به فرم خارجی است که در روابط بین افراد بایستی بر جریان احساسات درونی فرد غالب باشد . توجه کنید که این مسئله هیچ ربطی به سیاست و دیپلماسی ندارد. به عبارت دیگر، مغز حرف خاتمی آنجاست که تاکید میکند تصمیم او برای کنار رفتن «به نفع» موسوی نه یک حرکت سیاسی و دیپلماتیک، بلکه تلاشی است از جانب وی برای زدودن «شائبه رقابت بر سر قدرت» از چهره «من که همواره بر اخلاق تاکید داشته و دارم.»

دقت کنید که مسئله اصلی این حرکت خاتمی در اینست که در واقع با مهمتر دانستن یک چهارچوب خاص رفتاری نهایتا مصالح «مردم» را فدای مصالح فردی و احساسی خود میکند، مصالحی فردی و احساسی که در قالب «مسئولیت اخلاقی» بیان شده اند تا حتی خود وی نیز نه تنها در قبال رفتار خود و ضربه ای که از آن به مردم وارد میشود نیاز به احساس مسئولیتی نکند، بلکه بر عکس خود را فردی بداند که «قدرت» و لذت فردی را فدای خواستهای «اخلاقی» کرده است، و در حقیقت این مردم هستند که باید به وی مدیون باشند، چرا که وی همچون عیسی مسیح خودش را فدای مردم کرده است.

مطمئن نیستم تا چه حد موفق شده باشم لایه های پیچیده «خشونت منفعلانه» حاکم بر منش فردی و سیاسی خاتمی را اینجا به نحو قانع کننده ای از هم باز کنم، بخصوص که این تاکتیک روانی بخصوص (خشونت منفعلانه، passive aggression) در حقیقت (و به احتمال زیاد به دلیل هزاران سال سنت دیکتاتوری) به یکی از شالوده های اصلی بنای روابط اجتماعی در ایران تبدیل شده است، تا جائی که آقای خاتمی میتواند به راحتی رفتار تهاجمی-انفعالی خود را با رجوع به همان منطق فرهنگی نه تنها توجیه بلکه تجلیل و حتی تقدیس کند.

اجازه بدهید توجه شما را به این جلب کنم مثلا، که در این منطق رفتاری «قدرت» یا تلاش برای به دست آوردن آن امری منفی جلوه گر میشود، تا جائی که در ذهن خاتمی و خواننده هائی که در نظر دارد (که کم هم نیستند البته)، ترکیب «شائبه رقابت بر سر قدرت برای من که همواره بر اخلاق تأکید داشته و دارم» به طور «خود به خود» ترکیبی متناقض به نظر میرسد، چرا که طبق این منطق کسی که «اخلاق» داشته باشد هرگز برای رسیدن به «قدرت» تلاش نخواهد کرد. اما بیائید لحظه ای از زاویه دیگری نگاه کنیم به این استدلال. درست بودن این استدلال به این معنی خواهد بود که فردی که برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری کاندیدا شده است نباید بر سر قدرت رقابت کند! یا به عبارت دیگر این یعنی اینکه فردی که افکار و ایده های خاصی دارد و بنا بر این قرار شده تلاش کند تا با در دست گرفتن قدرت (از سوی مردم) وضعیتی را به وجود بیاورد که آن افکار و ایده های خاص (به نمایندگی از مردم) بر مناسبات سیاسی جامعه «حاکم شوند» در عین حال اگر آدم با اخلاقی باشدباید از «قدرت» و رقابت برای رسیدن به آن دوری کند.

خوب با این تفاصیل آیا واقعا احتیاجی به بحث و تعبیر میماند که وقتی کسی از یکطرف دارد وارد «رقابت» برای «ریاست» جمهوری میشود و از طرف دیگر میگوید میخواهد «شائبه» «رقابت» بر سر «قدرت» را از خودش دور کند، این یک جای کارش بدجور عیب دارد؟ و بگذارید اضافه کنم که اگر در ذهنتان این هیج جای کارش هم عیب ندارد و اتفاقا خیلی هم موضعی «اخلاقی» است، به عقیده من شما هم اسیر همان «منطق فرهنگی» هستید که در اثر هزاران سال حکومت زور بر مردم خودش را با سیستم خشونت منفعلانه (یا همان که نیچه «اخلاق بردگی» خوانده است) منطبق کرده است، همان منطق فرهنگی که به عقیده من شکستنش در راس تمام امور باید باشد، اگر میخواهیم بچه هایمان یا نوه هایشان روزی امکان رسیدن به ایرانی آزاد و آباد را تجربه کنند . . .

9 نظرات:

ح.ش گفت...

دوست عزيز!
يا معناي «اتوپيا» را نمي‌دانيد يا خواستيد كلمات «قلمبه‌سلمبه» پشت سر هم رديف كنيد!
داشتن «اتوپيا» [يا «آرمان‌شهر»]، جرم نيست؛ بلكه بشر همواره به‌دنبال «كمال» آرزوهاست...
...
پ.ن:اگر هم معنايآن را مي‌دانستيد، حداقل «اتوپيا» در آن جمله« آزارنده» است!
:)

Sadeq Rahimi گفت...

دوست عزیز، ح.ش. گرامی، از اظهار نظر شما ممنونم. از آنجا که قبلا پاسخ شما را در لینکی که در بالاترین آمده است و شما همین نظر را فرمودید نوشتم (اینجا را ببینید)، پس اجازه بدهید اینجا حرفهای خودم را تکرار نکنم. اما با توجه به ایراد شما به فکرم میرسد شاید بد نباشد متن کوتاهی در مورد مسئله تفکر اتوپیائی و خطرات آن بنویسم.
باز هم از ارائه نظر شما تشکر میکنم.

Anonymous گفت...

You are absolutly right, my friend. I still vividly remember those days of 1360s. Moosavi is just another brick in the wall of a tyranny regime. These people do not understand that they are trying to obstruct the Iranian version of renaissance, it would be in Iran sooner or later. THis is the unpreventable rule of the history.

Anonymous گفت...

بحث بسیار خوبی راشروع کرده اید.

Sadeq Rahimi گفت...

دوست ناشناس شماره یک (who wrote your comment in English)، از نظر شما متشکرم. البته حرف من این نبود که موسوی خشتی دیگر در بنای دیکتاتوری است، چرا که در آنصورت نهایتا به این نتیجه خواهیم رسید که بالاخره همه ساکنان ایران کمابیش خشتهائی هستند در آن بنا. اما به هر حال از سوی دیگر نظر شما سرشار است از امید به زایشی جدید و غیر قابل پیشگیری، که به عقیده من بسیار دید مثبتی است و خوشحالم از خواندنش. موفق باشید.

Sadeq Rahimi گفت...

و دوست ناشناس دوم، از نظر لطف شما در مورد این بحث هم متشکرم. امیدوارم این بحث و دیگر بحثهای شبیه به آن به جای اینکه ختم شوند به انواع اختلافات و از هم پاشیدگیها بتوانند منجر بشوند به نوعی گفتمان روشن و واضح به سوی فضاهای بازتر ذهنی و سیاسی در کشورمان.

Anonymous گفت...

I believe that Moosavi is one of the stones in the base of this dictatorship wall not another brick.I'm from one of the western cities of this prison(Iran) and clearly remember that when we were in war with Iraq military people were staying in the streets and checking every man's military identifications and they were sending them straigh to the front line if they did not have their ID(karte payane khedmat!)
with them without notifying their families.

saber گفت...

قابل توجه شما دوست عزیز و کلیه دوستداران آقای خاتمی، لطفاً یک بار دیگه این متن زیر رو بخوانید:
از صحنه نامزدی انتخابات کنار می کشم تا به یاری خداوند تغییر و بهبود اوضاع بهتر و کم هزینه تر در دسترس قرار گیرد و با این کار می کوشم تا امکان بهره برداری سوء را از کسانی که پیروزی خود را در القاء اختلاف و نیز تشتت آراء در جبهه گسترده خواستاران تغییر می جویند بگیرم.

بر اساس شنیده‌ها آقای خاتمی پس از سفر به شیراز و ایراد سخنرانی در آنجا که مورد استقبال بی نظیر مردم قرار گرفته‌اند... این اتفاقات افتاده است:
پس از سفر، آقای خامنه‌ای سریعاً آقایان هاشمی رفسنجانی و آقای سید حسن خمینی را احضار نموده‌اند و به ایشان فرموده‌اند: هر چه سریعتر این خاتمی را جمع کنید و گرنه نتیجه‌ی انتخابات احمدی‌نژاد خواهد بود. در این زمان آقای رفسنجانی رو به آقای خامنه‌ای نموده و می‌فرمایند: به شرطی که شما هم دست از حمایت احمدی‌نژاد بردارید ما به آقای خاتمی می‌گوییم انصراف دهد.
پس از این ماجرا بود که خامنه‌ای در سفر مشهد و ایام نوروز اظهار فرمودند که من فقط یک رای دارم....
تو خود حدیث فراوان بخوان از این .....
ساده نباشیم دوستان، کسی بی دلیل انصراف نمی‌دهد مگر اینکه مجبورش کنند و او هم بر حسب اخلاق، لب به سخن نگشاید...

Anonymous گفت...

Mr. Saber:
I do not know how old you are, but I am old enough to remember what Moosavi and Khatami have done to my motherland in 1360s: 8 years of usedless war, closing universities and firing of scholars, and making cemeteries bigger and bigger. Please be advised that Khavaran is just one of those cemeteries not the only one.

ارسال یک نظر