۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

☚ تو گوئی طالع بیچاره ایرانمان را به پارگی رقم زده باشند . . .


حیران مانده ام که کدام دسته کمر همت به خراب کردن این مملکت محکمتر بسته اند، تفنگ به دستان احمدی نژادی، یا قلم به دستان تحریمی ؟

انگار طالع ایرانمان را به پارگی رقم زده باشند، هر چند وقتی درست سر به زنگاه دو چهره کریه از دو سوی مردم بیچاره سر بلند میکنند تا بر هم آتش ببارند و مردم را در وسط بسوزانند. دو گروه افراطی دو سوی کشور را میگیرند شروع میکنند به کشیدن، آنهم به نحوی که واضح است هیچکدامشان غصه اینرا ندارد که بیچاره ملت است (همان ملتی که کشیدنشان به ادعای دلسوزیش است) که اینوسط شقه میشود، و ایران است که از کاروان حیات عقب میماند. چرا؟ چرا دلشان به حال این مردم و مملکت نمیسوزد ؟

یاد داستان معروف دانای قاضی میافتم که دو زن و طفلی را پیشش آوردند و گفتند دعواست و هردو زن ادعای مادری کودک دارند. قاضی دستور داد تا هر پای بچه را به یک زن دادند و گفت هردو بکشید، آنکه محکمتر کشید و توانست طفل را از چنگ آن یکی خارج کند بچه را به او خواهم داد. زنها شروع کردند به کشیدن، اما تازه کشمکش گرم میشد که یکی از آنها بچه را رها کرد و گریه کنان گفت، بدهید بچه را به آن یکی تا ببرد که من شقاوت شقه کردن طفلم را ندارم. قاضی گفت بچه را به همین زن بدهید که مادر واقعی همین است .

دریغ اما که امروز از اینهائی که از هر دوسو گرفته اند و ایران بیچاره را میکشند تا از آن خود کنند، هیچکدامشان نه شایستهٔ مادری این طفلند و نه مهرش را چنان به دل دارند که از شقه گیش شرمشان باشد...

گفتم دریغ، اما از سوی دیگر جای دلگرمی هم هست که بدانیم وطن مان را در محضر قضاوت تاریخ تنها این دو نامادر بیرحم نیست که ادعا دارند، بلکه سومی هم هست که به مهر و گرمی خودش را در میان این دو گروه افراطی قرار داده است و سالهاست ندا در داده که اگر ایران را آباد میخواهیم باید به مهر در دست هم دست نهیم و بس. گروهی که حتی آن زمان که قدرت را در دست داشت، خشونت را که میدید روی برمیگرداند و میگفت نه، حاضر نیستم وطنم را سپر بلای خودم کنم و فدای رسیدن به دلخواهم. گروهی که کتک خورد و خون جگر خورد و ترور شد و زندان رفت، اما دست از محبتش برنداشت و زمزمه زیبایش در گوش وطن پیچید کانچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.

این گروه سوم، این گروه وسط، همین که همچون رودخانه خروشانی به جریان افتاده است، این همان جویبار لاغریست که سالها و دهه ها در نهر قامت گلهائی همچون مصدق ها و بازرگان ها و خاتمی ها خشکسالی های ظلم و جور را تحمل کرده است تا به امروز برسد که به یمن اگاهی مردم رودی شده باشد سترگ و فراتر از هر فردی جاری در بستری به نام اصلاح طلبی.

بیائید تا ارج نهیم قامت رعنای این سرو را که خم زیبایش حکایت از شلاق طوفانها دارد، که سالها ایستاده و سپر شده تا گلزار وطن به خشم سلیطه های خشونت و آز پاره پاره نشود و امروز به دست من و تو برسد، تا قاضی دانائی باشیم و طفل وطن را به مادر برحقش بسپاریم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر