یک هفته ای که مدیران سایت بالاترین تصمیم گرفتند مرا به جرم فرستادن دو لینک با تیترهای کمابیش یکسان (اگرچه محتوا و پیام کمابیش متفاوتی داشتند و از سایت های مختلفی هم فرستاده شده بودند) از دسترسی به سایت خود محروم کنند فرصت خوبی بود برای من که کمی از شور و شتاب جنبشِ در حال جریان فاصله بگیرم و بتوانم نگاهی هم به تابلوی بزرگتری که توسط قلمهای سبز ایرانیان مشغول به وجود آمدن است بیاندازم.
میدانم شاید برخی از دوستان از این حرف من برنجند، اما حقیقت آن است که آنچه در طی این ایست و تماشای اجباری به چشمم آمد مقدار زیادی از شور و هیجانم را کاست، تا جائی که به این نتیجه رسیدم که اگرچه نه میخواهم و نه میتوانم خودم را از این جنبش مردمی جدا کنم، اما بایستی این واقعیت را هم متوجه شوم که این جنبش و اهداف و آمال آن به دلیل طرز تفکر و منطق فرهنگی غالب بر بدنه اصلی شرکت کنندگانش، تنها گام کوچکی فرا تر از جمهوری اسلامی را هدف گرفته است، گامی که نهایتا افرادی مثل من را از محدودهٔ خود خارج و چه بسا در تضاد با خطوط قرمز خود تشخیص خواهد داد.
یادم است پس از انقلاب ۵۷ تا مدتها افرادی را میدیدم که با هزاران امید و آرزو زندگیهای خود را رها کرده بودند و به ایران آمده بودند، با این شوق که مردم ایران انقلاب کرده اند و از این به بعد میتوان آنجا زیست و باید برگشت و میتوان ماند و به آنان خدمت کرد. اما طولی نکشید که این افراد عملا «تار و مار» شدند، و به دلایل مختلف یا اعدام شدند، یا به قتل رسیدند، یا زندان رفتند، یا به گوشه های جامعه رانده شدند و زندگی مملو از سرخوردگی و افسردگی در پیش گرفتند، و یا اگر توانستند به همان کشورهای خارجی که از سیاهی های دوران شاه پناه برده بودند برگشتند و دوباره زندگی را از اول شروع کردند.
باز یادم میآید که آن روزها به این آدمها که میرسیدم با خودم فکر میکردم خوب کسی که اینقدر رومانتیک بوده که به همین سادگی رویای عوض شدن ایران تا این حد را باور و جدی گرفته باشد به هر حال هیچکس را نمیتواند سرزنش کند برای این سرخوردگی الا خودش را. برایم روشن بود که من اگر جای آنها بودم هیچوقت به این سادگی رویا زده نمیشدم و فریب آرزوهای خودم را نمیخوردم.
اما آنچه در یک هفته گذشته فرصتی شد تا توجه کنم این بود که خودم این اواخر داشتم دقیقا در همان تله ای میافتادم که آن آدمهائی که عرض کردم افتاده بودند. بی آنکه قصد هیچ توهینی باشد به هیچیک از هموطنان، میخواهم این توصیه را به دیگران امثال خودم هم بکنم که شاید بسیار مفید تر و منطقی تر باشد که ما به صف تماشاچیان بپیوندیم و از پیشرفتها و پیروزی های هموطنان آزادی طلب و دموکراسی جوی خود در ایران لذت ببریم و حمایت و تشویقشان کنیم، اما به جای اینکه خودمان مستقیما وارد این میدان شویم از طریق تشویق و پایکوبی و پشتیبانی از دوستان بازی کن مان به آنها کمک کنیم.
حقیقت این است که حتی اندکی توجه نزدیک به جزئیات و واقعیات رفتارها و اندیشه هائی که در سطح جامعه ایران (چه جامعه حقیقی، و چه حتی جامعه گلچین شده مجازی که بالاترین نمونه ای از آن باشد) بیانگر خواسته های جمعی مردم و تجسم آنها از سیستم سیاسی/اجتماعی ایده آلی است که میخواهند جایگزین سیستم کنونی شود، به سرعت این را روشن میکند که فاصله بین سیستم دلخواه بدنه جامعه و جمهوری اسلامی بسیار کمتر است تا فاصله بین آن سیستم و اندیشه و افکار من و امثال من.
به عبارت دیگر، این امکان بسیار زیاد است که اگر جنبش سبز همین امروز پیروز شود و ایرانیان قادر شوند تا سیستم سیاسی دیگری را جانشین گردانند، و اگر فردای آن روز پیروزی من تصمیم بگیرم تا زندگی خود را رها کنم و برای خدمت به ایرانیان به ایران بازگردم، ماه عسل عشق و خدمت در کوتاه مدتی به پایان خواهد رسید، و به سرعت هم برای سیستم جدید و هم برای من و امثال من واضح خواهد شد که افکار و خواستها و روشهای ما برای آن سیستم قابل قبول و هضم نیست، و چه بسا موجب احساس خطر و عدم تعادل آن نیز به حساب بیائیم، که خواه ناخواه دوره تازه ای از حذف و کنار زدن ها را کلید خواهد زد، با این تفاوت که اینبار من و امثال من همان قربانیانی خواهیم بود که سی سال پیش از ساده لوحی آنان تعجب کرده بودیم.
در پایان، و با توجه به اینهائی که عرض شد، به نظرم یک تشکر از بالاترین و مدیرانش هم بی مناسبت نباشد که با برخوردهای خودشان، و نیز با دادن توفیق اجباری یک هفته سکوت و تفکر در تنهائی، این امکان را برای من به وجود آوردند تا فاصله ای بگیرم از رودخانه خروشان سبزمان و تجدید نظری بکنم در شکل و طبیعت درگیری و شراکتم در آن.
میدانم شاید برخی از دوستان از این حرف من برنجند، اما حقیقت آن است که آنچه در طی این ایست و تماشای اجباری به چشمم آمد مقدار زیادی از شور و هیجانم را کاست، تا جائی که به این نتیجه رسیدم که اگرچه نه میخواهم و نه میتوانم خودم را از این جنبش مردمی جدا کنم، اما بایستی این واقعیت را هم متوجه شوم که این جنبش و اهداف و آمال آن به دلیل طرز تفکر و منطق فرهنگی غالب بر بدنه اصلی شرکت کنندگانش، تنها گام کوچکی فرا تر از جمهوری اسلامی را هدف گرفته است، گامی که نهایتا افرادی مثل من را از محدودهٔ خود خارج و چه بسا در تضاد با خطوط قرمز خود تشخیص خواهد داد.
یادم است پس از انقلاب ۵۷ تا مدتها افرادی را میدیدم که با هزاران امید و آرزو زندگیهای خود را رها کرده بودند و به ایران آمده بودند، با این شوق که مردم ایران انقلاب کرده اند و از این به بعد میتوان آنجا زیست و باید برگشت و میتوان ماند و به آنان خدمت کرد. اما طولی نکشید که این افراد عملا «تار و مار» شدند، و به دلایل مختلف یا اعدام شدند، یا به قتل رسیدند، یا زندان رفتند، یا به گوشه های جامعه رانده شدند و زندگی مملو از سرخوردگی و افسردگی در پیش گرفتند، و یا اگر توانستند به همان کشورهای خارجی که از سیاهی های دوران شاه پناه برده بودند برگشتند و دوباره زندگی را از اول شروع کردند.
باز یادم میآید که آن روزها به این آدمها که میرسیدم با خودم فکر میکردم خوب کسی که اینقدر رومانتیک بوده که به همین سادگی رویای عوض شدن ایران تا این حد را باور و جدی گرفته باشد به هر حال هیچکس را نمیتواند سرزنش کند برای این سرخوردگی الا خودش را. برایم روشن بود که من اگر جای آنها بودم هیچوقت به این سادگی رویا زده نمیشدم و فریب آرزوهای خودم را نمیخوردم.
اما آنچه در یک هفته گذشته فرصتی شد تا توجه کنم این بود که خودم این اواخر داشتم دقیقا در همان تله ای میافتادم که آن آدمهائی که عرض کردم افتاده بودند. بی آنکه قصد هیچ توهینی باشد به هیچیک از هموطنان، میخواهم این توصیه را به دیگران امثال خودم هم بکنم که شاید بسیار مفید تر و منطقی تر باشد که ما به صف تماشاچیان بپیوندیم و از پیشرفتها و پیروزی های هموطنان آزادی طلب و دموکراسی جوی خود در ایران لذت ببریم و حمایت و تشویقشان کنیم، اما به جای اینکه خودمان مستقیما وارد این میدان شویم از طریق تشویق و پایکوبی و پشتیبانی از دوستان بازی کن مان به آنها کمک کنیم.
حقیقت این است که حتی اندکی توجه نزدیک به جزئیات و واقعیات رفتارها و اندیشه هائی که در سطح جامعه ایران (چه جامعه حقیقی، و چه حتی جامعه گلچین شده مجازی که بالاترین نمونه ای از آن باشد) بیانگر خواسته های جمعی مردم و تجسم آنها از سیستم سیاسی/اجتماعی ایده آلی است که میخواهند جایگزین سیستم کنونی شود، به سرعت این را روشن میکند که فاصله بین سیستم دلخواه بدنه جامعه و جمهوری اسلامی بسیار کمتر است تا فاصله بین آن سیستم و اندیشه و افکار من و امثال من.
به عبارت دیگر، این امکان بسیار زیاد است که اگر جنبش سبز همین امروز پیروز شود و ایرانیان قادر شوند تا سیستم سیاسی دیگری را جانشین گردانند، و اگر فردای آن روز پیروزی من تصمیم بگیرم تا زندگی خود را رها کنم و برای خدمت به ایرانیان به ایران بازگردم، ماه عسل عشق و خدمت در کوتاه مدتی به پایان خواهد رسید، و به سرعت هم برای سیستم جدید و هم برای من و امثال من واضح خواهد شد که افکار و خواستها و روشهای ما برای آن سیستم قابل قبول و هضم نیست، و چه بسا موجب احساس خطر و عدم تعادل آن نیز به حساب بیائیم، که خواه ناخواه دوره تازه ای از حذف و کنار زدن ها را کلید خواهد زد، با این تفاوت که اینبار من و امثال من همان قربانیانی خواهیم بود که سی سال پیش از ساده لوحی آنان تعجب کرده بودیم.
در پایان، و با توجه به اینهائی که عرض شد، به نظرم یک تشکر از بالاترین و مدیرانش هم بی مناسبت نباشد که با برخوردهای خودشان، و نیز با دادن توفیق اجباری یک هفته سکوت و تفکر در تنهائی، این امکان را برای من به وجود آوردند تا فاصله ای بگیرم از رودخانه خروشان سبزمان و تجدید نظری بکنم در شکل و طبیعت درگیری و شراکتم در آن.
22 نظرات:
البته واضح و مبرهن است که این جنبدگان سبز همگی از جنگلهای غرب نیامده و بسیاری از این همشهریها تا اندکی پیش دست بزن داشته و در خدمت والی المسلمین و سرور القرمساقین سینه میزدند و چماق میگرداندند.
ممنون ناشناس عزیز. به هر حال قصد من هم گلایه از آن به قول شما هشهری ها نبود، به هر حال همین هستند که هستند، اما خوب، ما هم همین هستیم که هستیم، و قصدم بیشتر یکجور «زنهار» دادن بود، به خودم، و به دیگر دوستانی از قماش خودم که شاید احساسات و امید کمی چشمشان را غبار آلود کرده باشد همانطور که چشمهای من شده بود!
دوست بي خايه من ، تو از اولش هم توي بازي نبودي . من هم نيستم ، اما مثل توي بچه ننه براي خاطر يك لينك توي بالاترين شلوارم رو خراب نمي كنم. براي اينكه خايه هام جلوي نفس كشيدن تو كس ميخ رو نگيرند بايد بگم من نه جزو سبزها هستم و نه عضو بالاترين. فقط يك خواننده توي ايران هستم كه شاشيدم توي ذهن تو و سايت تو و مرام نداشته تو. اينجا توي ايران آدمها دارند مي ميرند ، تو برو به لينك هات فكر كن.
ناشناس عزیز،
این ابراز احساسات شما را در واقع به چشم خوب و به فال نیک میگیرم، چون هرچند که به هر حال پر است از خشونت و توهین، اما لااقل یک ابراز احساسات مستقیم و عاری از خود فریبیهای معمول جامعه مان است.
اما اجازه بده یکی دو موضوع را هم روشن کنم که شاید نشان بدهد نیازی به اینقدر عصانی شدن شما نبوده باشد. اول اینکه من جنبش را ترک نکرده ام، و اینطور حرفی هم نزده ام. حرفم فقط این است که متوجه شده ام نباید شخصا زیاد امیدی ببندم به نتایج این جنبش و زندگی خودم را نباید به گرو اهداف آن بگذارم. من با تمام وجودم از این جنبش حمایت میکنم و آن را قدم بسیار مهمی در جهت درست میدانم، فقط گفته ام که زندگی خودم را نمیخواهم در گرو آن بگذارم، و میخواهم متوجه باشم که این جنبش قادر به برآوردن آن اهداف و افکاری که من علاقه دارم نیست، و من باید دل به چنین امیدی نبندم.
ضمنا این دو موضوعی که حدس زده اید، یعنی اینکه این حرکتم از ترس یا به قول شما در رابطه با خراب کردن شلوارم باشد، و اینکه این حرکتم از سر عصبانیت از یک هفته اخراج از بالاترین باشد، اینها هیچکدامشان صحت ندارد. من ترسی از کسی ندارم، و هرجای این وبلاگ را بخوانید میبینید که حرفهایم را همانطور که میاندیشم میگویم، همین بوده و در آینده هم جز این نخواهد بود.
اما بگذار در همان راستای حقیقت گوئی هرچه هم تلخ باشد به شما بگویم که من هیچ علاقه ای به پائین آوردن استانداردهای خودم در مورد آزادی و حقیقت ندارم، و معتقدم جنبش سبز با تمام مثبت بودنش حتی نصف راه را هم تا جائی که من دوست دارم باشم نخواهد رفت.
اسم سرور القرمساقین را آوردم، نوکر عنان گسیختهاش پیدا شد!
mamnoon az in matalebe ziba
manam baratoon yechizi daram
http://www.youtube.com/watch?v=kI1xiPKDWCE
دوست عزيز... شك نكن كه جامعه ايران هزاران انسان دارد كه اعتقاداتشان از زمين تا آسمان با من و توي نوعي تفاوت دارد و مثلا در خواب هم نمي بينند كه حجاب در جامعه ايران آزاد شود. اما شكاف اطلاعاتي و حتي هوشي عميقي به وجود آمده و تقريبا همه نخبگان جامعه در يك سو و سايرين در سوي ديگر قرار گرفته اند. اينقدر دانشجو و تحصيلكرده در اين جامعه داريم كه همه با هم يك فكر و زبان هستند. روزي كه آقا لاي در را باز كند، بايد تا آخرش بروند و همين است اينقدر محكم ايستاده اند.
من در انقلابی که نتوانم در آن برقصم شرکت نمی کنم!
آقای رحیمی عزیز ؛ ظن و نگرانی شما کاملا حردمندانه است. در سال 1357 من درست در شرایط شما قرار گرفتم و به سرعت از دیوانگی مسری عمومی فاصله گرفتم و در حرکت ابلهانه« امت در صحنه» فاصله گرفتم گرچه نتایج آن بلاهت دست جمعی دامنم را گرفت و هم اکنون 27 سال است در غربت روزگار تلخ را میگذارانم.باز هم اگر این روندی که در جریان است خردمندانه نشود همان ثمر تلخ را ببار خواهد نشاند.
من هم تنها نظاره گر نبودم اما ...
آرتیا،کانادا
man kamelan ba shoma movafegham, daghighan khodamam hamin karo mikonam chon be nazaram farhange in mardom kheilii payintar az oone ke bekhan va betunan ayandeye derakhshani besazan
vaghean motasefam vase khodemon va keshvaremon
-نخست اینکه آیا شما افغانی هستید که سه رنگ پرچم این کشور بالای سایت تون هست و خواهان آزادی اش هم هستید؟
-دوم اینکه آنچه در تیترتون اشاره کردید " چرا از زمین بازی خارج می شوم.." باید گفت که شما از زمین بازی و کلا از استادیوم حوادث واقعی اخراج شده اید و در واقع از هوشمندی شما نبوده که خواهان نظاره گری ِ بازی از خارج زمین بوده باشید. شما بیشتر رنجیده خاطر به نظر می آیید .
-سوم؛ شما وقتی گام برداشتن یک ملت را خوار می شمرید ، چطور می شود که باز آنچه خوار داشتید را خواهان تشویق هستید؟
-چهارم؛ جنبش سبز هنوز به پیروزی قطعی خود نرسیده و هنوز به یک رای گیری ِ سالم که که خواهان آن است نرسیده ، شما چطور می توانید اتفاقاتی که از نظر زمانی هنوز حادث نشده اند و در چگونه بودنشان سخن بسیار است را با انقلاب 57 مقایسه کنید ؟
-پنجم و آخر؛ به جای تشکر از بالاترین و مدیران هر جای دیگری بهتر است از جماعت ِ سبزی که اندیشه و تفکر به سخنان دیگران در آنها فضیلت است تشکر کنید و در هر جای این صف سبز خود را یافتید به راه خود ادامه دهید و جای خوار شمردن اهداف یک جمعیت اگر نظری دارید که به گستره شعور جمعی اش کمک می کند ، در میان بگذاریدش.
Besyar ziba va dorost. Dorood bar shoma
خدمت دوست عزیزی که کلیپ «تاس سبز» را پست کرده اید، ممنونم از شما. آن را در بالاترین هم لینک دادم، اگرچه مطمئن نیستم با سلیقه خلایق زیاد جور باشد و مسئولیتی در مورد رای آوردن یا نیاوردن لینک بر عهده نمیگیرم! اما به هر حال از شما متشکرم و نیز از آقای آهوئی که زحمت ساختن آن را کشیده اند.
سعید عزیز، امیدوارم حرف و پیش بینی شما صحیح باشد! اگرچه با توجه به سابقه ای که از جامعه ایران مثلا در انقلاب ۵۷ داریم، و با توجه به جهت و روند کلی که جنبش مردمی اخیر طی همین مدت کوتاه نشان داده است، و نیز حتی از لحاظ تئوریک هم این پیش بینی که شما کرده اید به عقیده من امکان واقع شدنش بسیار ضعیف است.
دوست گرامی، آرتیا، ممنون از اینکه تجربه شخصی خودتان را با من در میان گذاشتید. من معتقدم اگرچه بایستی با تمام وجودمان به این جنبش کمک کنیم (چرا که به هر حال قدمی است برای این کاروان در جهت صحیح، هرچند هم مقصدش نزدیکتر از آن جائی باشد که ما میخواهیم برویم)، اما دقیقا باید از تجربه های تلخی مثل همین تجربه شما که فرموده اید، درس بگیریم و به هیجان نیائیم که ایران بعد از این جنبش (که خواه ناخواه و دیر یا زود به هر حال پیروز خواهد شد) بهشت موعود خواهد بود، بلکه متوجه باشیم که تنها یک قدم از آنچه که امروز هست ممکن است بهتر شود --که البته باز میگویم، همان هم غنیمت است!
امنیتی های رژیم چه دست و پایی می زنند که در میان مردم انقلابی تفرقه بیندازند!!! هر کاری هم که شما بکنید این انقلاب به پیروزی می رسد.
همین که نظرها را اول "ذخیره" می کنید تا هر کدامشان را خواستید پخش کنید نشان می دهد امنیتی هستید.
خدمت دوست ناشناس عزیزی که به فینگلیش نوشته اند، از توافق و تایید شما متشکرم دوست عزیز. اگرچه به هر حال باز هم تاکید میکنم که قصدم توهین به هموطنان ایرانیم نه بوده و نه خواهد بود، و صد در صد معتقدم که ایران در حال گذار از یک مرحله به مرحله ای کامله متمایز است که هرچقدر وقت هم طول بکشد ارزشش را دارد. اما خوب تفاوت ها را (در تفکر و خواسته ها) هم نه میشود و نه عاقلانه است که آدم بخواهد به دلیل شور و هیجان ندیده بگیرد.
دوست ناشناس دومی که به فینگلیش نظر داده اید، از لطف و تایید شما متشکرم.
رضای عزیز، خیر، من افغانی نیستم، قسمت سیاهی که جانشین سفیدی شده است نمادی است از عزای ملی که کشور من در آن غوطه ور است، و آزادی کشورم را هم از چنگ دیوانگانی که آن را در دست دارند است که خواستار هستم.
در مورد دوم، خیر دوست عزیز، رنجیده نیستم. از که رنجیده باشم؟ از ملتی مظلومی که دارد تمام توان خودش را به کار میبندد تا خودش را و مملکتش را از دست یک مشت دیوانه که به جانش افتاده اند نجات بدهد؟ من سی سال است که زندگی خودم را وقف این مردم کرده ام، و شک نداشته باشید که اکنون هم قصد رها کردن آن رویه را ندارم. آنچنان مهر وطن در دل و جان جای گرفت، که اگر جان برود از دل و از جان نرود.
در مورد صحبت سوم تان، همانطور که گفتم، من هیچ کس و چیزی را خوار نمیشمرم، چه برسد به وطن خودم و هموطنانی که اینقدر ارزش برایشان قائلم که در بحبوحه زندگی شخصی خودم اینهمه از انرژی و وقت مفیدم را بی هیچ نفعی و چشمداشتی به پایشان میریزم. اگر در چشمم خوار بودند دلیلی نداشت به این کار ادامه بدهم.
در مورد سئوال چهارمتان، درست است که جنبش سبز هنوز به پیروزی قطعی نرسیده است، اما به اندازه کافی وقت داشته است کن نشان بدهد چه جهت و هویت کلی را دنبال میکند. لااقل برای من زمان کافی بوده است، و فراموش نکنید که آنچه در آینه جوان بیند، پیر در خشت خام آن بیند.
و در مورد صحبت پنجمتان، دوست عزیز، تشکر کردن من از مدیران بالاترین تضادی با تشکر من از به قول شما جماعت سبز ندارد. و اینرا هم عرض کنم که واقع بینی خیلی فرق دارد با خوار شمردن چیزی. واقع بینی حکم میکند کن من اگر زندگیم را در گرو جنبش سبز بگذارم آخرش بیچاره خواهم شد، و بیچاره شدن من نه کمکی به مردم ایران خواهد کرد و نه به جنبش سبز، پس هیچ دلیل عاقلانه ای برای چنین کاری وجود ندارد تا آنجائی که من میبینم.
و در مورد درمیان گذاشتن نظراتم با جمع و کمک به گستردن شعور جمعی، از توصیه شما متشکرم و موافقم، گرچه آن دقیقا همین کاری است که تاکنون کرده ام و خواهم کرد.
اما خدمت دوست ناشناسی که دو نظر آخری را گذاشته اند، که میگوید من «امنیتی» هستم و دلیلش هم این است که «نظر ها را اول "ذخیره" می کنید» باید عرض کنم که فکر میکنم مختصر سوء تفاهمی پیش آمده باشد. دوست عزیز، پیامی که پس از فرستادن نظرتان در بالای پنجرهٔ نظرات میگیرید، یعنی همان که میگوید «نظر شما ذخیره شده است. ممکن است مدت کوتاهی طول بکشد تا نظر شما در سایت نمایش داده شود.» این یک پیام اتوماتیک از سرور «بلاگر» است، و ربطی به من ندارد، و معنیش هم این نیست که پیام شما جائی ذخیره شده و من انتخاب میکنم. شاید خودتان بعد از پیغام دادن متوجه شده باشید که پیغامتان فورا و اتوماتیک بر صفحه میآید، من وبلاگ را طوری تنظیم نکرده ام که نظرات را اول داوری و فیلتر کنم بعد پخش شوند.
و در مورد آرزویتان، که «هر کاری هم شما بکنید این انقلاب به پیروزی میرسد.»، تنها جوابم این است که «آمین»، موفق باشید، انقلابتان هم موفق باشد، اما مواظب باشید تا اشتباهات پیشینیانتان را تکرار نکنید که تکرارش بسیار ساده و راحت تر است از آنچه به نظر میرسد!
آقای رحیمی بزرگ، بزرگواری فرموده و خطاهای خویش را بپذیرید ؛ اینکه شما رنگ پرچم کشور خود را اینگونه تغییر دهید ، کار ِ اصیلی به نظر نمی آید ؛ دلیل هم از این بهتر نیست که در دوران مبارزات بی خشونت ، رنگِ صلح (سفید) جای حذف ندارد.
نوشته اید که :
"اما بایستی این واقعیت را هم متوجه شوم که این جنبش و اهداف و آمال آن به دلیل طرز تفکر و منطق فرهنگی غالب بر بدنه اصلی شرکت کنندگانش، تنها گام کوچکی فرا تر از جمهوری اسلامی را هدف گرفته است،.." من اینرا خوار شماری محسوب میکنم ، ودر ضمن به این سخن باور هم ندارم ، چون جماعتی که با آنها کتک خوردم و شعار دادم رادیکال تر از این صحبتها بودند و انتظار چنین شعوری را از مردم فرانسه شاید که باید داشت. به هر رو لطف فرموده و روشن سازید که چگونه چنین گام کوچکی را متصور شدید ؟
شما خواست این جماعت را به خواست انقلابیون 57 تشبیه کردید ، حرفتان در آن قسمت که فکر نکنیم که پس از پیروزی به بهشت خواهیم رسید بجاست ، اما سنجیده تر از سخن شما عبور تاریخی ای است که جنبش در هر مناسبتی دیدگاه و موضعش را نسبت به آن واقعه تارخی و مفاهیم آن ابراز می کند . مقصود این است که برای آنچه برایش تاریخی شده جوابهایی حاضر دارد و در حال نقد تاریخی-سیاسی جامعه ای که از آن برآمده است.
باز هم خواهان دانستن آنم که چه جهت و هویت کلی ای شما در این جنبش دیده اید که دلتان اینگونه سرد شده و تصور میکنید حتی با پیروزی جنبش هم باز جایی برای ِ شما نخواهد بود.
رضای عزیز، با تشکر مجدد از نظرات شما.
اجازه بدهید چون این قسمت نظرات زیاد طولانی و شاید برای برخی ممل شده باشد من سعی کنم تا پاسخ سئوالات مهم شما را (در مورد جهت و هویت جنبش سبز و آنچه دیده ام، که خواه ناخواه بحث خوارشماری را هم شامل میشود) به جای بحث تک به تک اینجا، طی نوشته های آینده ام بدهم و صدالبته هروقت خواستید در آینده هم در خدمت خواهم بود که بیشتر صحبت کنیم.
اما در مورد پرچم هم شما لطفی کنید و از اصرار به تحمیل عقیده خودتان به بنده منصرف شوید. کشور ما الان اقلا سی سال است که عزای عمومی دارد و سیاه هم اصلا رنگ جمهوری اسلامی است، تا نرود نمیرود. ضمن اینکه این کلمه «اصیل» و «ناب» و اینها هم که فرموده اید، عرض شود که من یک کم آلرژی دارم بهشون، گرچه فعلا جای بحثش نیست اما فقط اینرا بگویم که هر وقت با چیز یا ایدهٔ اصیلی روبرو میشوم بی اختیار رایحه فاشیسم به مشامم میرسد، که موجب میشود ذهنم کهیر بزند. امیدوارم ببخشید این مسئله ما را به بزرگی خودتان.
ارسال یک نظر