۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه
گلی که به سبزه آراسته شد
برای ماهائی که در ولایات متحده امریکی رحل اقامت افکنده ایم کار به جائی رسیده که هر چیزی این وضعیت لرزان اقتصادی و اجتماعی را تکان بدهد ترسناک شده است.
ظاهرا این قرن بیست و یکم اصلا درست برعکس حساب و کتاب و سر و صداهای نئوکان ها نه تنها قرن امریکا نبود که اصلا قرن اتمام امپراطوری هم بود. چکار میشه کرد، به هر حال اینجا هم یه آدمائی هستند که مثل محمود خان خودمون کلام و قدمشون به قول معروف خیر نداره، بد یمنه. دست روی هر آبادی که میگذارند تبدیل میشه به خرابه، و هر مسابقه بیسبالی هم که حاضر بشند تیم خودی برنده که نمیشه هیچی، اصلا تا ریشه اش هم میخشکه. همین ها بودند دیگه که یک دار و دسته ای و یک "اتاق فکری" راه انداخته بودند به اسم «پروژه ای برای یک قرن تازه امریکائی - Project for a New American Century»، و خودمونیم چقدر هم تاخت و تاز کردند در طول دوران جرج بوش دوم. اونوخت اصلا از بد قدمی همینها بود که اینهمه اتفاق نا جور برای امریکا افتاد توی این هشت نه سال گذشته دیگه، از جریان یازده سپتامبر بگیر تا جنگهای عراق و افغانستان، و بیا تا برسی به سقوط اقتصادی پارسال و امسال، و اونوقت حالا هم که یواش یواش ملت داشتند سعی میکردند کمی امیدهای از هم پاشیده شون رو جمع و جور کنند، اینجور بلائی از آسمون، یا شاید باید بگم از خوکدونی، نازل میشه و به اسم «آنفلوآنزای خوکی» مثل یک قلوه سنگ میخوره به پای لنگ اقتصاد.
حالا باز شانس آوردیم دیک چینی و دونالد رامسفلد و نوچه هاشون مجبور شدند کاسه کوزه پروژه قرن تازه امریکائیشون رو جمع کنند (تینک تانکشون سال ۲۰۰۶ تعطیل شد ظاهرا)، وگرنه خدا میدونه کار این مملکت به کجاها که نمیکشید.
اما همه اینهائی که نوشتم بر سر این موضوع بود که از یکطرف اخبار از گسترش سریع و مرگ و میر ناجوری که آنفلوآنزای خوکی در مکزیک داشته و رسیدن گسترده اش به همین بغل گوشمون، یعنی نیویورک به هر حال نگران کننده هست، و از طرف دیگه هم تازه انگار همین که هست کافی نیست، خبرگزاریها امروز از سقوط شدید بازار سهام امریکا در اثر اپیدمی انفلونزای خوکی نوشته بودند. یعنی جائی که هنوز هیچ مرگ و میری هم به اون صورت به امریکا نرسیده سهام اینجوری سقوط بکنه، حدیث مفصل را متاسفانه راحت میشود خواند از این مجمل، و چقدر هم نگران کننده هست این حدیث مفصل.
در هر حال یکی از کیفیت های ناجور بشر بودن همینه دیگه که آدم بلا ها رو میفهمه و میبینه، حتی وقتی که هیچ کاری هم ازش ساخته نیست و فقط باید بشینه و نگاه کنه تا ببینه آخر سر چی میشه. به یاد روزای شیراز میافتم و حمله های هوائی جنگ، که میرفتیم توی زیرزمین قایم میشدیم و با نگرانی به انتظار مینشستیم تا وقتی صدای انفجار بزرگه رو بشنویم و کلی ذوق کنیم که باز هم شانس آوردیم و به خونه ما نخورد، خورد به خونه همسایه. . . حالا ببینیم این یکی کجا میخوره.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر