شاید بتوان جدید ترین تصمیم سیاسی محمد علی ابطحی، یعنی اعلام پشتیبانی وی از کروبی در مقابل موسوی را به نوعی «گذشتن از خاتمی» تعبیر کرد. به هر حال هنوز مدت زیادی نگذشته است از روزی که آقای خاتمی طی نامه ای انصراف خود را از کاندیداتوری اعلام کرد و بعد هم به طور غیر مستقیم دست اقای موسوی را بالا برد و گفت هرکس من کاندیدایش هستم این آقای موسوی او را کاندیدا خواهد بود، گرچه آقای ابطحی با صراحت تاکید میکنند که « آقای خاتمی به نفع اصلاحات و نه به نفع کسی انصراف داد».
دلیل واقعی اینکه خاتمی واقعا به چه دلیل پس از ورود موسوی انصراف داد را شاید هیچوقت نتوانیم بفهمیم. شخصا به نظرم میرسد که ریشه اصلی این تصمیم ایشان را با دقت در اعماق احساسات شخصی و در روانشناسی ایشان (بخصوص در دو زمینه مشکل اساسی ایشان با پدیده «قدرت»، و احساسات پنهان اما خروشان ایشان در زمینه «رقابت») راحتتر بتوان توضیح داد تا معادلات و محاسبات سیاسی، اما با توجه به اینکه اطلاعات من تنها میتواند بر جسته و گریخته هائی که در سخنان ایشان یا اطرافیانشان بروز میکند مبتنی باشد، بهتر است از اظهار نظر در این مورد بپرهیزم.
اما مسئله ای که نمیتوان از آن پرهیز کرد و یا نادیده گرفت تاثیرات پردامنه ای است که خروج ایشان بر سرنوشت "اصلاح طلبی" داشته و خواهد داشت. یکی از عمده ترین این تاثیرات را شاید بشود در غیر قابل انکار شدن این مسئله دید که «اصلاحات» به مرور زمان تبدیل شده است به ظرف بسیار بزرگی که در خوشبینانه ترین حالت میشود محتویات آن را به یک «سالاد» عجیب تشبیه کرد. به عبارت دیگر، گفتمان یا حرکتی که عموما تحت عنوان «اصلاحات» از آن یاد میشود، قادر نبوده است تا به مرور زمان هویت خاصی از خود بروز دهد، تا جائی که امروز به صورت یک ملغمه سیاسی/اجتماعی به یک «حزب» پسامدرن میماند که طیف های گسترده ای را در خود جای داده که شاید تنها وجه مشترکشان مخالف بودن با مفاهیم مبهمی همچون «استبداد» و «دیکتاتوری»، و علاقه مندی آنان به کم شدن برخی از مظاهر تصلب اجتماعی باشد.
در هر صورت یکی از دلایل عمده ای که موجب عدم تبلور یک گفتمان مشخص و ثابت در تعریف «حرکت اصلاح طلبانه» شده است عدم وجود عملی یک گفتمان هژمونیک/ایدئولوژیک در بطن این حرکت است، که به عقیده من بایستی به فال نیک گرفته شود، اگرچه طبیعتا عدم وجود چنین مرکزیتی «جنبش اصلاح طلبی» را تبدیل به حرکتی بسیار بطئی و در ظاهر بی در و پیکر کرده است که تحمل آن به مذاق بسیاری از ما مشکل میاید. اما به عقیده من این عدم محوریت هژمونیک را میتوان به فال نیک گرفت، چرا که در نهایت قادر است جامعه را به سوی تولید الگو های باز تری از حکومت سوق دهد.
اما برگردیم به بحث شیرین آقای ابطحی. چیزی که موجب شد وارد این بحثها شوم این اندیشه بود که با رفتن به سوی کروبی، ابطحی از حرکت در جهتی که انگشت خاتمی اشاره داشته بود سر پیچیده است، حتی اگر خود آقای خاتمی هم ابتدائا در صدور چنان اشاره ای متردد و مبهم عمل کرده باشند. اما یک نتیجه عجیبی که از بحث بالا میشود گرفت این است که چنین عبوری را (چه واقعی باشد چه فرضی) میتوان به دیده مثبت هم نگریست، چرا که چنین عبوری را میتوان نمود عملی یکی از ایده های اصلی اصلاحات ، یعنی پویش و آزادی حرکت و اندیشیدن فرای افراد و نمادها محسوب کرد.
آقای عباس عبدی در تحلیلی از جریان انصراف آقای خاتمی و دلایل، نتایج و تاثیرات آن ، علاوه بر دفاع ضمنی از تصمیم خاتمی، آورده اند:
مشكل ديگر رويگرداني و نااميدي و افزايش فشارها به آقاي خاتمي به دليل اتخاذ اين تصميم است. همراه و همگام صادق كسي است كه در موقع سختيها در كنار فرد قرار گيرد، چرا كه در زمان صعود و شكوفايي و اقبال مردمي در كنار افراد قرار گرفتن چيزي جز نفعطلبي و فرصتطلبي نيست. بنابراين حمايت از اين تصميم بر كساني كه ايشان را تشويق به حضور كردند، واجبتر است تا كساني كه در راه چنين تشويقي گام برنداشتند.قصد جسارتی به آقای عبدی نیست، اما آنچه موجب میشود این متن را قابل نقل و توجه بیابم اصالتی است که در بطن این نظر به «فرد» داده شده است. اگرچه استدلالی که میگوید اقای ابطحی در طلب منفعت شخصی خودش است که موسوی را رها و به کروبی پیوسته است استدلالی است راحت و به احتمال زیاد بسیار شایع خواهد گشت. اما مسئله را عمیق تر از ابطحی و منفعت وی و کلا عمیق تر از «افراد» اگر بنگریم شاید بتوانیم به این واقف شویم که دلیلی ندارد دوستان خاتمی از هرچه او میکند، حتی اگر اشتباه به نظر برسد، حمایت و پیروی کنند، آنهم تنها به این استدلال که او «خاتمی» است و بر گردن مان حقی دارد.
این پند عجیب آقای عبدی، که «صادق کسی است که در موقع سختی ها در کنار فرد قرار گیرد» را شاید بتوان به عنوان یک اندرز در باب روابط اجتماعی ان هم در متن جامعه ای بسیار سنتی روا دانست، اما احترما عرض میشود که وارد کردن و استفاده از چنین شعارهائی در زمینه مبارزات سیاسی نه تنها کمکی به بروز روابط سیاسی و اجتماعی جدید در متن اجتماع نخواهد کرد، بلکه قیدهای فراوانی نیز بر دست و پای تفکر پیشرو در صحنه سیاست ایرانی خواهد افکند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر