۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

آنچه اوباما نمیفهمد


طبق معمول میخواهم یک موضوعی که برای شرحش شاید یک کتاب هم کم باشد را در چند سطر خلاصه کنم، و پیشاپیش هم عرض کنم خدمت شما که متوجهم چقدر راحت میتوان به چنین متن کوتاهی ایرادهای مختلف وارد کرد، و در عین حال در انتظار ایرادات دوستان خواهم بود و تاجائی که از دستم برآید سعی در پاسخ دادن خواهم کرد.

موضوعی که در نظر دارم عنوان کنم از یک لحاظ نوعی عکس العمل است به اتفاقات حواشی سفر اخیر احمدی نژاد به نیویورک، از جمله سخنان احمدی نژاد در سازمان ملل و سخنان اوباما در مورد وی، اگرچه اصل موضوع بحثی است بسیار گسترده تر از این اتفاقات و حواشیشان.

برای نمونه سخنان احمدی نژاد در مورد حملات یازده سپتامبر را در نظر بگیرید. احمدی نژاد اینبار نیز مانند سفر قبلی خود تقاضا کرده بود تا به وی اجازه داده شود تا به محل حمله های تروریستی یازده سپتامبر برود، که خوشبختانه چنین اجازه ای صادر نشد، اما در هر حال او این امکان را داشت تا همانطور که اوباما اشاره کرد، در فاصله نه چندان دوری از محل آن حملات تراژیک سخنان زهرآگین، تلخ و پر کین خودش نسبت به مردم امریکا را بر زبان جاری کند، و این زخم باز روان امریکائی را با آنچه که تنها میتوان یک بی خردی غریب نامید به خود آمریکائیان نسبت دهد -کار زشت و عجیبی که نه فقط اوباما بلکه مردم آمریکا از درک دلیل آن عاجز مانده اند.

اما از آنجا که بسیاری از مسلمانان بخوص آنهائی که در خاور میانه و جنوب شرقی آسیا سکونت دارند در حقیقت مخاطبان احمدی نژاد و پذیرای پیام توهم آمیز و کینه توزانه وی بودند، شاید این سئوال بی جا نباشد که حقیقتا چرا ساکنان این کشورها باید اینگونه دیدگاههای ناسالم و پر خشونتی را داشته باشند؟ و این همه در حالیست که در طرف دیگر، و در نوعی تقابل حاد با شخصیت، گفتار و رفتار احمدی نژاد، با رفتاری که از فرط بی منطقی در عین حال سوررآلیستی و بچه گانه به نظر میرسد، اوباما همچنان بر دراز بودن دست دوستی خود به سوی جمهوری اسلامی و شخص احمدی نژاد تاکید میکند، و حیرت زده است که چرا و چگونه در مقابل اظهارات دوستانه یکی دو سال اخیر دولت آمریکا جمهوری اسلامی و احمدی نژاد نه تنها روی خوشی به امکان صلح و دوستی نشان نداده اند، بلکه بر عکس بر رفتار متخاصمانه خود نیز افزوده اند تا جائی که احمدی نژاد در سازمان ملل چنین سخنرانی باور نکردنی را ارائه بدهد.

نکته ای که میخواهم مطرح‌ کنم این است که آنچه موجب میشود رفتارها و گفتار و اندیشه دو طرف در این قضیه، یعنی از یکطرف «دنیای غرب» به نمایندگی و سخنگوئی کسانی مثل انگلیس، فرانسه و آمریکا، و از طرف دیگر «دنیای اسلام» به سخنگوئی کسانی مثل جمهوری اسلامی، سلفی های عربستان، و یا طالبان، عملا بر یکدیگر نامفهوم، گنگ و پوشیده باقی بمانند مسائل و پروسه های روانی/تاریخی است که اگرچه هیچ کدام از آنان بر آن اشراف و آگاهی ندارند، اما در عمل به عنوان یک فیلتر تمام عیار پیامهای این دو را به زبانهائی ترجمه و تبدیل میکند عمیقا غیر قابل دسترسی و غیر قابل درک توسط طرف مقابل.

شاید بد نباشد برای روشن کردن حرفی که میخواهم بزنم با یک مثال شروع کنم. اجازه بدهید پیشاپیش از شما خواهش کنم تا موضوع تفاوت جنسی در این حکایت را ندیده بگیرید و مرتبط به قضیه محسوب نکنید، و توجه کنید که جای زن و مرد این مثال را میتوان به راحتی عوض کرد و پیام داستان همان خواهد ماند...

زنی را مجسم کنید که در کودکی توسط مردانی قدرتمند در خانواده و محیط اطرافش مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد، و با تکرار این حکایت این پیغام عمیقا در ذهنش حک شده باشد که مردها دروغگو، غیر قابل اعتماد، و تجاوزگر هستند. بعد مردی را مجسم کنید که سالها بعد وارد رابطه ای با این زن میشود، زمانی که زن حکایات کودکی را به خیال خودش فراموش کرده و پشت سر گذاشته است، اگرچه در اعماق وجودش آن پیغام، اگرچه پنهان و خاموش در تاریکی، اما زنده و فعال به رفتار و افکارش را رنگ و جهت میدهد.

مجسم کنید مرد را، که خبر از «درون» ذهن و روح‌ آن زن نداشته باشد و میزان نفرتی که در اعماق دل آن زن نسبت به «هرچه مرد است» نهفته را نداند. آنچه میتوان از قبل حدس زن اینکه زندگی که دو به هر حال زندگی سخت و مشقت باری خواهد بود، پر از خشونت و جنگ و دعوا و هر لحظه در مرز از هم پاشیدن. اما آنچه مهم تر از همه است این که تا وقتی که این دو «ندانند» که چرا روابطشان اینگونه دستخوش تلاطم و خشونتهای گوناگون است به هیچ وجه امکان بهبودی در روابط آنان وجود نخواهد داشت.

از یک طرف زن ناخودآگاهانه هر رفتار مرد را با فیلتری از عدم اعتماد، نفرت و سوء ظن تعبیر و تجربه میکند، و برایش اصولا غیر ممکن است که بتواند رفتارهای مرد را هرچقدر هم در ظاهر دوستانه باشند، ناشی از چیزی غیر از تلاش آن مرد برای کنترل و چه بسا تجاوز به حدود فردی وی بداند، چرا که اصولا ذهن انسان اینگونه کار میکند که هیچ «شیئی» [شیئ را به مفهوم روانکاوانه اش استفاده میکنم اینجا، که شامل تمام آن چیزهائی که ذهن انسان قادر به درک به عنوان جزئی جدا در دنیاست میشود، از جمله افراد، مفاهیم، و اشیاء] تمام آنچه که ما تجربه میکنیم و میبینیم نیست، بلکه هر شئی همیشه در ذهن ما نقشی نمادین اجرا میکند و «نماینده» اشیاء دیگری که در ذهنمان (یعنی در خاطره فردی و جمعی مان) با آن «همسان» ادراک میشوند هست، و بنابراین نوع عکس العملهای ناخودآگاهانه ای که در تداعی با آن اشیاء در مرور زمان (تاریخچه فردی، و تاریخچه جمعی) ذهنمان شکل گرفته است همیشه تعیین کننده نوع عکس العملمان به آن شیئ خاص است.

اما از طرف دیگر مرد هم از آنجا که نمیداند آنچه او میگوید از چگونه فیلتری میگذرد تا به گوش زن برسد، خواه ناخواه قادر به درک آنچه میگذرد نخواهد بود، و در نهایت دو سه گزینه در مقابل ندارد:‌ یا تا ابد به تلاش ساده دلانه برای تاکید بر عدم سوء نیت خودش و دریافت رفتارهای عجیب و غریب زن در مقابل ادامه میدهد، یا نهایتا از این رفتارش دست برخواهد داشت و قانع خواهد شد که این زن هیچ نوع منطقی ندارد و او هم وارد فاز رادیکال «مقابله با یک انسان دیوانه» خواهد شد، و یا پیش از رسیدن به چنین نقطه ای قربانی توهمات و سوء ظن های زن خواهد شد و از میان خواهد رفت.

احتمالا مثال به اندازه کافی روشن بوده که منظورم از تیتر مطلب را متوجه شده باشید. آنچه اوباما، و باید عرض کنم کلا سیاستمداران غربی و بخصوص امریکائی کلا به نظر میرسد از تحلیلها و موضع گیری های خودشان حذف میکنند جنبه تاریخی قضیه است، و کوله باری از خشم و نفرت که در طی چند قرن گذشته جمع شده اند تا امروز در کلام و رفتار دولتهائی مثل جمهوری اسلامی یا گروههای رادیکال اسلامی در گوشه و کنار جهان متبلور بشوند و به صورت رفتاری نمود پیدا کند که اغلب در ظاهر شکل خشم و کینه ای کور و بی منطق دارد.

در این میان دو شاخه متقابل سیاست امریکائی هم تفاوت خاصی در این زمینه ندارند. چه جمهوری خواهان و محافظه کارانی که به دنبال برخورد سخت با کسانی مثل جمهوری اسلامی هستند، و چه دموکراتهائی مثل اوباما که معتقد به استفاده از برخورد نرم و دراز کردن دست هستند، اینها هیچکدام مبنای استراتژی خودشان را بر درک صحیحی از معنی و مفهوم خشم و کینه ای که در مقابل خودشان میبینند نگذاشته اند، چه برسد به درکی عمیق و تاریخی از زخمهای درونی که با تولید مداوم درد در واقع موتورهای محرکه خشم و کینه این گروه از مسلمانان هستند.

سئوالی که طبیعتا در این نقطه مطرح‌ میشود این است که اگر این بحث صحیح باشد که آنچه خشم و تنفر کور مسلمانان و جمهوری اسلامی را تغذیه میکند در واقع زخمهای درونی و کهنه آنان است، چه نتیجه عملی از آن میتوان گرفت؟ آیا نتیجه چنین تحلیلی این نیست که غرب باید در مقابل خشونت ها و تقاضاهای جمهوری اسلامی یا طالبان و دیگر مسلمانان رادیکال احساس گناه کند و خود را مسئول آن بشناسد و در عمل «کوتاه بیاید»؟

خیر، نتیجه چنین تحلیلی این نیست که غرب بایستی در مقابل خشونتها و مطالبات غیر منطقی که در قالب دولتها و حرکتهای اسلامی در جهان سوم مطرح شده اند کوتاه بیاید، همانطور که از سوی دیگر نتیجه آن این نیز نیست که این خشونتها و مطالبات از آنجا که غیر منطقی هستند بایستی ندیده گرفته شوند و سرکوب شوند. هیچکدام از این دو پاسخ فایده ای نخواهند داشت چرا که هیچ یک منجر به «حل» و «رفع» اصل مسئله، یعنی همانی که زخمهای عمیق و کهنه جهان اسلام خواندم نخواهند گشت.

همانطور که در آغاز گفتم، این بحثی نیست که بتوان حق آن را در قالب یک وبلاگ ادا کرد، اما از آنجا که نمیخواهم این متن بیش از این طولانی شود، اجازه بدهید این را بگویم که تنها راه «واقعی» و عملی برای حل این معضل ایجاد و توسعه یک نوع «آگاهی» تاریخی از جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی و روانشناسانه این پروسه، و در نهایت به «سطح» و «خودآگاهی» جمعی رساندن نوعی تبار شناسی حقیقی، «علمی» و بیطرفانه از وجود و تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم این زخمهاست. زخمهائی که بسیار عمیقتر، و بزرگترند از اتفاقاتی مثل کودتای بیست و هشت مرداد و نقش آمریکا در آن، یا حتی طرفداری امریکا از حکومت شاه، اگرچه اینگونه وقایع از آنجا که به روشهائی نمادین آن «زخم» ها را «تازه» میکنند عملا با عکس العمل هائی بسیار شدید تر از آنچه منطقا میتوان انتظار داشت روبرو میشوند.

ادامه خواهد داشت . . .





8 نظرات:

Anonymous گفت...

شما هنوز متوجه نیستید سابقه آمریکا خراب است و احتمال هر کاری توسط آمریکا می باشد شما نگاه کنید چند سال قبل که اسرائیل به غزه حمله کرد و مردم را کشت آمریکا هیچ عکس العملی نشان نداد این یعنی چه؟ یعنی آمریکا ذاتا ممکن است ۳۰۰۰ نفر از مردم خودش را هم در ۱۱ سپتامبر کشته باشد. سابقه آمریکا در ویتنام و بقیه سوابق اینها همه مستعد بودن شرائط برای صحبتهای احودی نژاد را فراهم میکند.

Anonymous گفت...

شما به شکل درستی به دیدگاه تاریخی که در این زمینه وجود دارد اشاره کردید. تعارض بین غرب و جهان اسلام به صدها سال قبل بر می گردد. ولی به نظر من عمده مشکلات فعلی مرتبط با اتفاقات جنگ جهانی اول و دوم است. اگر توجه کنید قبل از این جنگها خاورمیانه در دست دو قدرت اصلی عثمانی و ایران قرار داشت. پس از این جنگها اوضاع به کلی تغییر کرد. هم عثمانی و هم ایران به کشورهای کوچکتری تقسیم شد. سران خیلی از کشورها مانند عربستان بوسیله انگلیسی ها تعیین شدند. و مهمتر از همه کشوری به نام اسراییل بود که در قلب خاور میانه تاسیس شد. اسراییل از جهات مختلف برای جهان اهمیت دارد. از یک طرف چهره کاملا اسلامی خاور میانه را تغییر داد و مثل استخوانی بود که در چشم مسلمانها وارد شد. از طرف دیگر باعث شد اروپاییان در نهایت بتوانند از دست گروهی که به صورت تاریخی در اروپا منفور بودند راحت شوند. در این میان استفاده تبلیغاتی زیادی هم از اسراییل انجام شد. به هر حال گمان می کنم بدبینی ایرانی ها و مسلمانان فقط به امریکا بر نمی گردد و در حالت کلی بدبینی کلی در مورد غرب وجود دارد. این که گمان کنیم چهره دوستانه و صلح طلب غربی ها بعد از این جنگها تا ابد ادامه خواهد داشت اشتباه است. همین حالا هم امریکا بدش نمی آید قسمتهایی از کشورهای موجود در خاورمیانه را از هم جدا کند.

Anonymous گفت...

سلام،

به نکته بسیار جالبی اشاره کرده اید. تاریخ روابط ملل و اثرات برهم کنشی آن با اقتصاد و فرهنگ داخلی کشورها در طول تاریخ.
اما چیزی که مهم است این است که در صورت درست انگاشتن این مطلب باید اذعان کرد که این مشکل ما است و غرب و آمریکا بالاخره راه بهینه خود را خواهند یافت. اگرچه دانستن این ظرافتها می تواند برای دیپلماسی غرب نیز مفید باشد. منتها با دانستن این نکات از طرف کشورهای غربی و آمریکا مطمئنا قدمی در جهت انتفاع منافع ما برداشته نخواهد شد. خلاصه اینها روضه های است که برای گریاندن مردم خودمان پای منبر تحلیلگران سیاسی داخلی باید خوانده شود.

Anonymous گفت...

بحث بسیار جالبی را مطرح نموده اید فقط یک مسئله کوچک را از قل
م انداخته بودید. در طول هزارو چهارصدو اندی سال که از ایجاد اسلام میگذرد این دین مبین نه تنهاهیچ فایده ای که بحال بشریت نداشته بلکه همواره بعلت کوتاه فکری و عقب ماندگی ذهنی جلوی هر گونه تحقیق وتوسعه و پیشرفت را هم گرفته و با سد جهالت جلوی نفوذ آب روان علم و دانش را بدرون جامعه مسلمانان کوتاه کرده
در طول و عرض این چندین قرن ،عقب ماندگی،غده چرکینی شده که که تنها علاجش به زعم علمای اسلام نابودی کسانی است که به پیشرفت های آنچنانی نایل آمده اند. به زبان عامیانه این که نمیتونه خودشو بالا بکشه و پیشرفت کنه پس بهتره دیگران را به دریای عفن خودش وارد بکنه.

يه ايراني گفت...

تمام بد بختي ايران به خاطر دو چيزه البته اين نظر من 1 جهل و ناداني 2 اعتماد به ديگران روسيه كه يد درازي در زمينه خيانت به ايران داره انگليس منشا اسلام و اخوند اين مدلي از انگليس بود منشا عقب مندگي ايران اول خودمون بعد كشورهاي ديگه بودندامريكا اگه واقعا دلش براي ايران ميسوخت بجاي تحريم كردن فرهنگ و سواد شو به ايران ميداد تا در ايران و كشورهاي خاورميانه عقب ماندگي بيداد نكنه كه بعد فاجعه يازده سپتامبر پيش بيايد دولت امريكا فكر كرده ايرانها بيسوادن ميگه تحريم به نفع مردمه كجاش به نفع مردمه نفع مردم تو داشتن اگاهي اگه مردم دانا بشن هر حكومتي بياد گول نميخورن اگه جاهل باشن امام زمانم سرشون كلاه ميزاره اگه دلتون واقعا براي ايران ميسوخت دانش خودتون رو به ما ميدادين تا خودمون خوب وبد رو تشخيص بديم متاسفانه تو ايران همه منتظر ظهور نيرويي معجزه اسا هستند كه ايران رو درست كنه ولي خيال باطل تا خودمون دلمون نسوزه كسي كاري نميكنه اگه ايرانيا اگاه و فهيم شدن ديگه نيازي به رهبر و انقلاب نيست اگه نشدن هزار دفعه هم انقلاب كنيم باز همون اشه همون كاسه

گورزاد گفت...

خوب مسئله‌ای رو دست گذاشتی رحیمی جان. اصلا دو طرف هم رو نمی‌تونند درک کنند و این چیز کمی نیست... اوباما اگه می‌خواد اوس محموت ما رو درک کنه باید دست کم چند سال تو جامعه‌ی ایران زندگی کنه و با مردم بجوشه، شاید اون موقع بتونه! فلسفه و جهان‌بینی یک انسان خاورمیانه‌ای (حتی اگر اصلا دل در گرو هیچ دین و مذهبی هم نداشته باشه) زمین تا آسمون با فلسفه و جهان‌بینی انسان غربی فرق داره و این اختلاف بسیار عمیق‌تر از چیزی هست که به نظر می‌یاد.

Anonymous گفت...

عزيز من شما دنبال چي ميگردي؟ريشه تمام جنگ ها تمام ترور ها تمام نا امني ها خلاصه ميشه تو دين اسلام.به نظر من تا زماني که يک جنگ جهاني سوم راه نيوفته و اگه يک نسل کشي عزيم اين مسلمانان نشوند هيچي درست نميشه چون اونها خلاف اب شنا کردن تو خونشونه.احمدي نژاد کيه؟بابا گرفتاري ذهن پوسيده اين واپسگراي احمق دين شيطاني اسلامي هستن.ما اصل ول کرديم چسبيديم به فرع.

Anonymous گفت...

به نظر من آقایان حاکم بر ایران واقعا از آمریکا بدشان نمیآید بطور مثال اگر از دستشان بیاید همه خانواده و فرزندانشان را برای زندگی به آمریکا می فرستند!
در ضمن این شعارها که از دشمنی با آمریکا مرتب گفته می شود فقط جهت افراد خاصی کاربرد دارد و گواه آن تمایل توده مردم به اجناس-سینما-موسیقی-تلویزیون و .... آمریکائی است

ارسال یک نظر