۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

دو نکته ساده در باب پدیده ولایت فقیه و خطر دیدگاه اصلاح گرایانه


این را میخواهم خیلی مختصر در عکس العمل به متنی بنویسم که امروز دیدم مبنی بر این باور که راه نجات از وضعیت تاریخی کنونی ایران این است که ولایت فقیه به مرور زمان به شکل یک نهاد سمبلیک در آید.

اجازه بدهید اول نظر خودم در این مورد را بگویم، که معتقدم اشتباه بزرگ و خطرناکی است و باید از آن دیدگاه حذر کنیم، و بعد دو دلیل ساده زیر را برای اشتباه بودن آن دیدگاه عرض کنم:

  1. دلیل اول اینکه جمهوری اسلامی و مرکز ثقل عقیدتی آن یعنی ولایت فقیه پدیده هائی نیستند که به مرور زمان و در یک روند سالم و «طبیعی» یا ارگانیک از بطن تاریخ و اجتماع ما زاده شده باشند. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی و ولایت فقیه در واقع «یک شبه» و مصنوعی تولید شده اند و به دنیا آمده اند، و بنا بر این دلیل و زمینه منطقی برای این استدلال وجود ندارد که ولایت فقیه را نبایستی ناگهان و بی مقدمه حذف کرد بلکه بایستی مهلت داد تا به مرور زمان و در روند طبیعی تاریخی جامعه ایرانی ولایت فقیه «جای صحیح» خودش را پیدا کند، که همان «نهاد سمبلیک» باشد. ولایت فقیه را بایستی همانگونه که بی مقدمه مثل لکه جوهری بر صفحه کتاب تاریخ کشورمان افتاد، همانگونه هم بی مقدمه از آن پاک کرد.


  2. و دلیل دوم، که درواقع مرتبط با دلیل اول است، به اینصورت است که از آنجا که در دیدگاه فوق جمهوری اسلامی و حکومت فقیه نه به عنوان یک «حالت بحران» بلکه به عنوان یک مرحله گذار طبیعی در تاریخ تکامل جامعه ایرانی به حساب میآید، در نتیجه برخورد اشتباهی با آن تجویز میشود، و این اشتباه خطرناکی است که باید هرچه زودتر تصحیح گردد. شاید یک تمثیل مفید باشد برای روشن کردن منظورم در این مورد.

    مقایسه کنید بیماری که زخم معده دارد را با بیماری که در معده اش غده ای سرطانی دارد. اگرچه نشانه های اولیه این دو بیماری ممکن است تفاوت چندانی نداشته باشند، اما تشخیص اینکه بیمار از کدام رنج میبرد اهمیت حیاتی دارد. زخم معده بیماری ای است که به مرور زمان و به دلایل مختلی توسط بدن شکل گرفته است و رشد کرده است، و روش برخورد با آن هم آگاهی دادن به بیمار، توصیه به تغییر رفتار و روش زندگی بیمار برای جلوگیری از رشد زخم، و نهایتا «مداوای» زخم موجود در معده بیمار است. یکی از رکن هائی که در این پارادایم تداوی اساسی میشود آن است که چگونه قسمتهای مختلف معده بیمار حفظ شود و از این جلوگیری شود که زخم مزبور پاره هائی از معده را مضمحل و نابود کند. اما برای مقایسه، مجسم کنید که بررسی همان فرد نشان بدهد بحران سلامتی او نه به دلیل بیماری زخم معده، بلکه ناشی از وجود یک تومور در معده اش است. در آن صورت کل پارادایم برخورد با آن بیماری به سرعت عوض میشود، و مفهوم «مداوای» آن بیمار فلسفه کاملا متفاوتی به خود میگیرد، به این صورت که دیگر «حفظ» قسمتهای مریض بدن نه تنها هدف اصلی مداوا نیست، بلکه در واقع هدف مداوا این میشود که چگونه قسمتهای مریض بدن را که توسط تومور اشغال شده اند حذف و نابود کرد که کمترین صدمه ای به دیگر اجزا برسد.

طبق معمول حرف برای زدن زیاد است اما نمیخواهم زیاد بنویسم. پس اجازه بدهید به سر حرف اصلیم برگردم و صحبتم را تمام کنم، و آن نه تنها اشتباه بودن قطعی، بلکه در واقع خطرناک بودن دیدگاهی است که معتقد است نبایستی به دنبال حذف و نابودی نهاد ولایت فقیه بود بلکه بایستی به مداوا و اصلاح تدریجی آن پرداخت، تا جائی که مثلا تبدیل شود به یک عضو (نهاد) بی اثر یا بی خطر در بدن جامعه ما.

اشتباه این دیدگاه ناشی از این مسئله است که در تحلیل و تعبیرات خود این نکته را منظور نمیتواند بکند که ولایت فقیه نهادی نیست که در روندی سالم و تکاملی از بطن تاریخی اجتماع و فرهنگ سیاسی ما زاده شده باشد، بلکه یک ایده ای است که مصنوعا توسط یک فرد خاص (خمینی) تولید شده، و توسط یک عدهٔ بسیار قلیل (خمینی و تعدادی از افراد اطرافش که واقعا مفهوم ولایت فقیه را درک میکردند) در یک مقطع کوتاه و سریع (یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی) بر جامعه ما تحمیل شده است. و خطر آن دیدگاه در این است که این پدیده (ولایت فقیه) از آنجا که بر آمده ای طبیعی و سالم از متن و بطن فرهنگ و تاریخ ما نیست، درست مثل یک تومور تنها راه باقی ماندنش اشغال سلولهای بدن جامعه ما و جایگزین کردن آنها با بازساخته های سیستمیک خودش است (درست همان چیزی که در سی سال گذشته دیده ایم)، و به همین دلیل ساده و ناگزیر هیچ راهی برای ادامه حیات خود ندارد به جز ادامه دادن به باز تولید سلولهای سرطانی و نابود کردن سلولهای طبیعی بدن برای جایگزین کردن آنها با همسان های خود.

بیمارمان را دریابیم که خطر جدی است و بهای تشخیص اشتباه ما جان وی.

8 نظرات:

Anonymous گفت...

هرچند با دلائل شما بخصوص مثالهایتان نمیتوانم چندان موافق باشم, ولی بحث تانرا کاملا میپذیرم و من هم مانند شما معتقد میباشم که بحث ولایت فقیه در هر فرم و شکلی میبایستی کاملا حذف گردد. ولایت فقیه در هر فرم و شکلی قبول شخصی بعنوان مقام مافوق بر تمامی ارکان اجتماعی, سیاسی و بالطبع اقتصادی یک جامعه میباشد که قبول آن حتی در فرم تزئینی آن نیز خطرناک و طرفداران آن نیز تنها گروهی شارلاتان سیاسی بوده که بدینوسیله مایلند تا امکان باز سازی دیکتاتوری خود را در کشوهای میز خود آماده نگهدارند.

گورزاد گفت...

با کلیت موضوع موافقم؛ متأسفانه ما ایرانی‌ها همیشه اهل مماشات بوده و هستیم و ریشه‌ای با مسائل برخورد نمی‌کنیم. این روزها یک مثال بارز از چنین رویه‌ای رو می‌شه در برکشیدن «اسلام رحمانی» به خوبی دید...
ولی دو نکته:
خمینی مبدع ولایت فقیه نیست. تا اونجا که حقیر اطلاع دارم، در دوران معاصر اولین کسی که این داستان رو عَلم کرده ملا احمد نراقی بوده.
دوم؛ درسته که ولایت فقیه بدعتی شوم در تاریخ مملکت ما محسوب می‌شه، اما با اینکه به صورت خلق الساعه یک دفعه از زیر بته سبز شده اصلا موافق نیستم. توجه کنید که کشور ما از دوران‌های قدیم همواره تحت تسلط شاهان مستبد بوده‌، شاهانی که «فر ایزدی» رو حافظ تاج و تخت، قدرت پشتیبان، و مایه‌ی مشروعیت‌ خودشون عنوان می‌کردند و مردم «دین‌خو»ی ما هم به وصل بودن یک سر پادشاه به آسمان - و در نتیجه مقدس بودن او و جایگاه‌اش - باور داشته‌اند. اگر نیک بنگریم مصیبتی که امروزه دچارش هستیم ادامه‌ی همون داستانه، یعنی ادامه‌ی حاکمیت «شاهنشاهی ِ تخیلی»! درسته که «عرَض» تغییر کرده، ولی «ذات» همونی هست که بوده. داستان ما بسی پیچیده‌تر از چیزی‌ست که به نظر می‌یاد...

Sadeq Rahimi گفت...

دوست ناشناس گرامی ممنون از نظر شما، و همچنین از اعلام موافقتتان با بحث مطلب. در واقع اصل حرف هم به گمانم همان باشد که شما فرمودید، گیرم هر کسی از دید خودش نگاه میکند به موضوع و مثال متفاوتی خواهد زد.

Sadeq Rahimi گفت...

گورزاد گرامی ممنون از نظر شما. بله، متاسفانه همانطور که فرموده اید جدیت قضیه به نظر میرسد اصلا آنطور که باید روشن نیست بر خیلی از ما، و بخصوص سران اصلاحات که به نظر میرسد هنوز در عوالم روابط همخانوادگی و تعارفهای بازاری و مناسبتهای هم قبیلگی سیر میکنند.

در مورد اینکه مبدع ولایت فقیه چه کسی است هم به هر حال قبول دارم که از هرکس که بپرسید فرد و تاریخ بروز این مسئله را عقبتر یا جلوتر از دیگری خواهد دانست. اصلا این اواخر در خود جمهوری اسلامی که موضوع را راحت میبرند و صدها سال قدمت میدهند. اما در هر صورت آنچه منظور من است این که خمینی کسی است که رسما و علنا این موضوع را تبدیل کرد به یک واقعیت سیاسی، و از این لحاظ شاید بشود این پدیده را ساخته دست او محسوب کرد.

در مورد قسمت دوم صحبتتان هم باز صحیح میفرمائید، اما در عین حال حکومت شاهنشاهی و حکومت روحانیون اولا یکی نیستند، و ثانیا از لحاظ تکامل تاریخی و فرهنگی هم حکومت کاهن-شاه چند قدم از حکومت پادشاه عقب تر است، و در هر حال اینکه بگوئیم هردوشان دیکتاتوری یک فرد هستند پس دنباله همدیگر این به نحوی ساده کردن قضیه و حذف جزئیات بسیار مهمی از آن هستند، و البته به قول خارجیها شیطان هم در همین جزئیات میچرخد. به عبارت دیگر ضمن اینکه طبیعتا مخالفت کلی با اصل حرف شما ندارم، اما معتقدم جزئیات این حکایت و این تغییر به اندازه کافی مهم هستند که بتوان اینها را به چشم دو قضیه مجزا نگاه کرد.

باز هم ممنون از شما.

Anonymous گفت...

دوست عزیز پیشنهاد می کنم یه مقدار جامعه شناسی مطالعه بفرمایید.j
این نوع تفکر منجر به حذف بسیاری از زنان و مردان در کشور ما شده
با این نوع تفکر می شه اعدام کرد .

Anonymous گفت...

دقیقن جمهوری اسلامی با همین تفکر حذف میکنه

Sadeq Rahimi گفت...

دو دوست ناشناس گرامی که از خطر «این نوع تفکر» فرموده اید، کاش بیشتر توضیح میدادید که مسئله تان با این حرفی که من زده ام چیست و در نظر شما چه «نوع» تفکری است و چطور میشود با آن اعدام کرد، چون از یک طرف حرفتان کلی و مبهم است و من نمیتوانم پاسخ خاصی به آن بدهم، ضمن اینکه از طرف دیگر من حدس میزنم مثل بعضی از دوستان که کلمه «دموکراسی» را یاد گرفته اند و هر وقت از هرچه خوششان نیامد میگویند غیر دموکراتیک است احتمالاش شما هم برخورد در واقع احساسی خودتان را دارید در قالب کلماتی که از علوم انسانی (همانی که ولایت فقیه در پی حذفش است!) شنیده اید بیان میکنید. در عین حال امیدوارم توجه کرده باشید که من الزاما از حذف جمهوری اسلامی نگفته ام، بلکه بحثم در باره حذف نهادی به نام ولایت فقیه است.

خلیل گفت...

سلام. باید بگویم ولایت فقیه یک شبه بوجود نیامده است. اصل اجتهاد و تقلید که در ابتدای تمام توضیح المسائل ها هست، و نیز پیروی مردم از فقیه مورد نظرشان سابقه ای بس طولانی دارد که در واقع همان ولایت فقیه است. اما این که حاکمیت فقیه آن هم از نوع مطلقش ساخته و پرداخته ی نه خمینی بلکه آقایان حاضر در قدرت مانند خامنه ای و هاشمی رفسنجانی است. اما بهر صورت زمان تاریخی این دکان بسر آمده است. اگر کتاب " تیغ بر جان " نوشته ی آرش شادان را پیدا کنید، مفصل در این باره با شواهد بسیار، توضیح داده است.

ارسال یک نظر