۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

فرسایشی شدن جنگ حکومت با مردم و فرو ریختن هیبت جمهوری اسلامی



جمهوری اسلامی یک ببر وحشتناک کاغذی است، چه در عرصه داخلی و چه در صحنه بین المللی. اما جمهوری اسلامی یک توانائی بسیار مهم دارد: جمهوری اسلامی در زمینه های مختلف جنگ روانی، بخصوص در خود را به مراتب بزرگ تر و مهیب تر از واقعیت نمایش دادن بسیار زبردست بوده است. درست کردن یک «ببر کاغذی» و آنوقت قانع کردن میلیونها مردم و حتی کشورهای خارجی که این یک ببر قدرتمند واقعی است و هر لحظه ممکن است به آنها حمله و نابودشان کند هنر ناچیزی نیست.

فکر نمیکنم این موضوعی که گفتم نیازی به بحث و اثبات داشته باشد، بخصوص برای کسانی مثل ما که خودمان از نزدیک و از درون دیده ایم جمهوری اسلامی را، فتوشاپ هایش را، دروغهایش را، تسخیر قله های رفیع علمی و صنعتی و تسلیحاتیش را و حتی رای آوردن های بیست و چند میلیونی رهبرانش را و تظاهرات خودجوش چندین میلیونی طرفدارانش را. خیر، اینها نکاتی نیستند که نیازی به بحث و اثبات داشته باشند، اما یک نکته بسیار مهمی از این مسئله ناشی میشود که جای توجه و ربط زیادی دارد برای ما، و آن این است که این نقطه قوت یک روی دیگرش نقطه ضعفی است بسیار اساسی برای جمهوری اسلامی در مقابله اش با مبارزات روز افزون، پیوسته، و اجتناب ناپذیر مردم ایران.

آن نقطه ضعف در این نکته نهفته: فرق یک ببر کاغذی، هرچقدر هم خوب، تردستانه و قانع کننده نقاشی شده باشد، با یک ببر واقعی این است که اولی اگر در معرض باد و باران قرار بگیرد یال و کوپال و خط و خالش را آرام آرام از دست میدهد و در مقابل چشمان بهت زده همه تنها کپه ای کاغذ باقی خواهد ماند...

و نکته اصلی حرف من هم همین است.

مردمان سبز چنگ و دندان و سلاح و باتوم ندارند، و ببر نیستند در جدالشان با جمهوری اسلامی. اما مثل باد و باران مستمرند و بی شمارند و بی پایان، گیرم روزی و ساعتی هم از خیابانها رانده شوند، باز فردایش‌ در خیابانها خواهند بود و پس فردایش هم. مسئله بزرگی که جمهوری اسلامی دارد این است که با فرسایشی شدن جنگ مردم با این حکومت به مرور زمان همانطوری که تا اینجا به خوبی دیده ایم مردم رعب و وحشت خودشان را از دست میدهند و نقطه های ضعف حکومت را یکی پس از دیگری میبینند و به خاطر میسپارند... درست همانطور که باد و باران به مرور زمان هیبت ببر کاغذی را میشویند و میبرند، جریان مداوم مردم ایران هم به مرور زمان و آرام آرام هیبت و طمطراق ساختگی حکومت جمهوری اسلامی را میشوید و در آخر هر تظاهراتی تفاله مشروعیت و هیبت جمهوری اسلامی را در لابلای عکسهای پاره شده رهبران و قوطی های خالی ساندیس و قطره های خون در خیابانها جا میگذارند و به خانه میروند.

این یک رویا و آرزو نیست، بلکه یک واقعیت ساده و روزمره است که برای دانستنش حتی نیازی به علم و تخصصی هم نیست. این یک روند طبیعی و غیر قابل اجتناب است،
و از همه مهمتر اینکه جمهوری اسلامی هم خودش بسیار خوب متوجه این خطر اصلی در مبارزه فرسایشی با مردم هست و تا کنون سعی کرده با استفاده از تاکتیکهای مختلف تازگی برخوردهای خودش را حفظ کند و از فرسایشی شدن وضعیت جلوگیری کند، اما خوشبختانه آن تاکتیکها هم انگشت شمارند و جمهوری اسلامی با همه هنرمندیش اینبار به وضوح در مسیری سراشیب افتاده که راه برگشتی ندارد.

حداقل دو نتیجه مهم میتوان از این حکایت گرفت: اول اینکه زمان با ما و بر علیه جمهوری اسلامی است، و بنابر این از آرام و فرسایشی شدن روند مبارزه و تظاهرات نه تنها نباید دلگیر بود بلکه بایستی به استقبال آن رفت چون هزینه انسانی و عملی مردم را بسیار کمتر میکند این روند؛ و نتیجه دوم اینکه بایستی همه ما سعی کنیم هرچه بیشتر با تاکتیکهای مبارزه فرسایشی آشنا و بر آنها مسلط شویم و مورد استفاده شان قرار دهیم. در این میان بخصوص مسئولیت ارباب هنر، ادب، نوشتار و گفتار را نباید نادیده گرفت، چون در این زمینه ها مسائل هنری و فرهنگی نقشی بسیار مهم بازی میکنند. این که مثلا نیک آهنگ کوثر شروع به کشیدن کارتونهای خامنه ای کرده است بسیار مهم و موثر است. کارهای عالی مانا نیستانی و «ازل» و طنز های شایگان اسفندیاری در وبلاگ «گامرون»، اینها بسیار موفق و تاثیر گذار بوده اند، و ای کاش هنرمندان بیشتری در زمینه های مختلف دیگر هرچه زودتر و هرچه جدی تر خودشان را وارد این عرصه کنند و برای فرسودن و کاستن از هیبت کاغذی جمهوری اسلامی و افرادش از هنرشان در کمک به مردم استفاده کنند.




2 نظرات:

باران گفت...

درودی دوباره صادق جان
با شما نه تنها موافقم، که به چشم و گوش دیده و شنیده ام صدای شکستن آرام آرام استخوانهای دیو را
در خانواده های مذهبی پدربزرگها و مادر بزرگهایی را دیده ام که تقدس! دین را به آخوند ها تعمیم داده بودند در این 30 سال و امروز هرچند هنوز برای دین خود تقدسی را می پذیرند اما آخوندها را بی بهره میدانند از آن
در خیابان بسیجی هایی دیده ام که مجبور به پوشاندن چهره های خود شده اند از دست نگاه پرسشگر مردمی که دیگر ماسک به چهره نمی زنند و برای خرید آزادی به خیابان آمده اند!
چرا که مزدوران می دانند که در خارج از پست خود در کنار مردم باید زندگی کنند و با نشان بسیج دیگر زندگی در کنار مردم آسان نخواهد بود.
دیروز رویایی داشتم
اما امروز من امید دارم
دیگر از رویا فراتر رفته
یکی از همین روزها من هم با نام اصلی خودم کامنت میذارم صادق جان
بزودی

Sadeq Rahimi گفت...

با تشکر فراوان باران گرامی.
من هم همین امید را دارم که هر روز که میگذرد دوستان بیشتر و بیشتری بتوانند از نام حقیقی خودشان استفاده کنند (البته با حفظ تعادل بین امنیت و شجاعت!). و اینروزها هم بحث در مورد استفاده از نام حقیقی را بسیار میشنوم، که بحث بسیار مثبتی است در نظر من. اصلا این استفاده از نام حقیقی یک نوع نماد است برای آزادی در مملکت ما و نیز برای باور یا عدم باور ما به قدرت بی حد و حصر ببر کاغذی. به امید روزی که همه مان بتوانیم با فراغ خاطر از نام حقیقی خود استفاده کنیم!

ارسال یک نظر