من در زمینه جنگ و یا جنگ داخلی تخصصی ندارم، اما این را میتوانم بگویم که اگر یک جنگ داخلی نمایان کننده یک شکاف عمیق درون یک سیستم و دو گروه در دوطرف شکاف آماده جنگ تا پای جان باشد، آنوقت کشور ما در حال حاضر متاسفانه کاندیدای مناسبی برای چنین اتفاقی است، چرا که فرهنگ و کشور ما دچار یک دوگانگی درونی بسیار ریشه دار و عمیق است، و اگرچه الزامی نیست که چنین دوگانگی بخواهد به دو شقه گی بدل شود، اما وضعیت حال حاضر متاسفانه وضعیتی بسیار مساعد برای گذار از دوگانگی هویتی به دقیقا چنین شکاف و دوگانگی خشونت بار اجتماعی و فیزیکی است. و اگر تغییراتی جدی که قادر به جلوگیری از حرکت همزمان جامعه مان در ابعاد فرهنگی و سیاسی و روانی آن به سوی چنین تقابل خشونت آمیزی بین اجزای آن باشند هرچه زودتر به وقوع نپیوندند، متاسفانه باید بگویم داریم با سر به سوی بحرانی بسیار خطرناکتر از آنچه بسیاری از ما ممکن است متوجهش باشیم میرویم.
این دوگانگی هویتی از این جهت در کشور ما اینچنین گسترده و موثر است که یک سرش در عدم هضم کامل کشور ایران و فرهنگ پیش از اسلام آن در دل فرهنگ عربی/اسلامی و در نتیجه دو شخصیته ماندن فرهنگ ماست، و سر دیگرش در معضلی که بیشتر از صد سال است فرهنگ و جامعه مان در تلاش برای هضم آن است، یعنی حضور و تاثیر شدید و غیر قابل فرار فرهنگ مدرنیت و به همراه آن رفتار دموکراتیک.
اما وجود این تناقضات یا چند گانگی ها در ساختار یک فرهنگ به خودی خود چیز غیر عادی و مضر یا مخربی نیست، بلکه تفکری که اکنون بر کشور سلطه دارد، یعنی یک تفکر «حرامزاده» که عبارت است از یک خوانش ملهم از مدرنیته از یک تفکر سنتی، یا همان تفکر انقلاب اسلامی --که «حرامزاده» اش میخوانم چون از پدر (تفکر مدرنیست) و مادری (تفکر سنتی اسلامی) به دنیا آمده که در یک عالم ایده آل نبایستی شرعا با هم همآغوش میشدند و این فرزند (جمهوری اسلامی) را به دنیا میآوردند.
بگذریم، در هر حال مسئله ای که میخواستم اشاره کنم در مرکز مشکلات کنونی قرار دارد و همان است که موجبات خطر و امکان سقوط کشور در ورطه یک دوپارگی درونی را فراهم آورده این است که این تفکر حرامزاده ای که ذکر شد به دلایل مختلف، از جمله به این دلیل که تفکری ذاتا سطحی و بی ریشه میباشد، دارای طبیعتی خشک و غیر قابل انعطاف است که آن را در جرگه انواع تفکراتی قرار میدهد که به «همه یا هیچ» یا «سیاه یا سفید» معروفند. این تفکر از یک سو از ذهنیت زاده جریان مدرنیسم اروپائی و در نتیجه اسیر منطق باینری یا همان تفکر همه یا هیچ است، و از سوی دیگر زاده جریان سنتی دینی و در نتیجه اسیر رویای اتوپیائی یا همان باورهای آخرالزمانی است.
برای تصور اینکه این دو تفکر در کنار هم چه معجون خطرناکی تولید میکنند هم نیازه به قوه تخیل یا تجسم قدرتمندی نیست. هیتلر یک نمونه اش بود، استالین یک نمونه دیگرش بود، و تازه اینها آن مشکل اتوپیای سنتی را هم روی دستشان نداشتند، بلکه سودای اتوپیای مدرن و غیر مذهبی در سرشان بود، که یعنی وضعیت در هم ریختگی ذهنی شان هیچوقت به پای به هم ریختگی خمینی و ولایت مداران جمهوری اسلامیش نمیرسید. اما همانها همه مان خوب میدانیم که چه کردند و چه بلائی بر سر انسانها و انسانیت توانستند بیاورند...
این دقیقا عمل همزمان همین دو مسئله (یعنی اینکه تفکر ولایت فقیهی تفکری التقاطی و زاده شده از یک همخوابگی نامشروع است، و اینکه جامعه ایران نیز اصولا درگیر مسئلهٔ التقاط تاریخی به شکل لاینحل آن مانده است) است که در این مقطع تاریخی خاص معضلی به این وضع که امروز مقابل ما نهاده شده را به وجود آورده است، یعنی کشوری که عملا دوشقه شده است: در یک سو یک اکثریت قاطع آن خواهان گذشتن از گذشته، گسستن قید و بندهای سنت و حرکت به سوی آینده ای ناشناس از طریق ورود به عرصه چالشهای فرهنگی و منطقی معاصر هستند، و در سوی دیگرت اقلیتی کوچک اما قدرتمند و مسلح نه تنها به اعتقادات عمیق سنتی بلکه همچنین به تمام ساختار اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور، آینده را تنها از طریق گذشته است که میتواند ببیند، و در پی اتوپیائی است که فضایلش و شمایلش را هزار و چهارصد سال پیش یک عرب بی سواد در بیابانهای عربستان از «خدا» دریافت کرده و دیگران برایش روی پوست بز ثبت کرده اند.
و یک مشکل اساسی در این است که جبرا و منطقا از هیچ کدام از این دو گروه نمیتوان انتظار داشت قادر و حاضر به دست برداشتن از مطالبات و خواستهای خودشان باشند: یکی به این دلیل که خودش را به یک جریان خاص تکامل تاریخی سپرده و در آن سفر برگشتن به عقب برایش در حکم مرگ طبیعت و غرایزش است، و دیگری به این دلیل که خودش را دقیقا در مقابل همان جریان تکامل تعریف کرده و تن دادن به چنین جریانی برایش مرگ هویت و در حکم حذف دلیل بودنش است. این یعنی هر دوی اینها تسلیم را در حکم مرگ میبیند، و آن به نوبه خودش یعنی دو گروه در مقابل هم قرار گرفته اند که هردو جبرا و قهرا سرنوشتشان این است که تا پای جان در راه باورها و خواستهایشان بر علیه یکدیگر مبارزه کنند. و این، تا جائی که من میدانم، یعنی جنگ، یک جنگ واقعی . . .
2 نظرات:
صادق عزیز
با نظرتون موافق نیستم
این گسست بین دو بخش یا چند بخش عمده از مردم یک کشور با منافع سیاسی،اقتصادی کاملا متضاد نیست که جنگ داخلی را محتمل کند.
بلکه بین اکثریتی قریب به اتففاق از مرم ایران با هر قومیت ،مذهب ،فرهنگ ، زبان ، سلیقه های متفاوت اجتماعی و ده ها فاکتور دیگر که تحت سلطه و ستم اقلیتی هستند ،و اقلیتی مسلط از نظر سیاسی و اقتصادی که گرچه اسما ایرانیست ولی به مثابه یک نیروی سرکوب گر خارجی و اشغال کننده رو در روی ان اکثریت -ملت - قرار گرفته و با یک ایده لوگی -الان دیگر کاملا بیگانه و غریب - در حال چپاول و سرکوب اکثریت با انواع ملزومات هست.
اینکه گفته ها شنیده ها پیامهای یک دختر یا پسر ساکن میرداماد یا خیابان جردن در تهران در بسیاری موارد بسیار شبیه فردی دیگر در کوار شیراز یا بندر گز یا مراغه یا مریوان و ایذه هست و بسیاری دیگر از گزاره ها که درینجا امکان صحبت در باره آن نیست بنظرم دلیل خوبی بر این مدعا ست گرچه بنظر سطحی بیاید ! . بیش از، این رفتار و کنش مردم در همین انتخبات اخیر نیز شاهدی کاملا گویا در این باره است.
با سلام،
شما در این نوشته طرفهای دگیر رو به دو گروه کلیِ نظلم حاکم و مخالفان این نظام تقسیم بندی کردین...
بنده هم وقوع جنگ داخلی بین این دو گروه خیلی نگرانم میکنه ولی بیشتر از خود این جنگ، حالت فرسایشی پیدا کردنه این جنگ نگرانم میکنه چون گروه دوم (مخالفان نظام) خود از گروههای زیادی تشکیل شده که بعضا" دارای تضاذهای قومیتی و عقیدتی بسیار فاحشی هستند که در صورت وقوع جنگ و در حالت خوشبینانه بعد از سرنگونی رژیم منجر به ادامهی جنگ داخلی میشه و بوجود اومدن روندی فرسایشی و تجزیهای میشه.. برای همین کلا امیدوار به پیشبرد امور بهوسیلهی اصول دموکراتیک هستم (که متأسفانه این امید من روزبهروز داره کمتر میشه)
ارسال یک نظر