شاید حرفی که دارم میزنم بزرگتر از آن باشد که بخواهد در چند خط یک وبلاگ خلاصه شود، اما تصویر ترسناکی در سرم است و مجبورم بنویسمش... شاید احساس میکنم با نوشتنش ممکن است این کابوس خودبه خود حل بشود و برود. یا شاید جائی امیددارم که اگر این را بنویسمس آنوقت یکی پیدا خواهد شد و خواهد گفت که این فقط یک کابوس است و امکان ندارم به واقعیت بپیوندد و آنوقت خیالم راحتتر خواهد شد. شاید هم نه...
اما این تصویر شوم خلاصه اش به این شکل است که خامنه ای و سگهایش خواهند ماند و دست نه از اریکه قدرت خواهند کشید و نه از افکار مالیخولیائی مذهبی شان، و مردم هم در مقابل، درست همانطور که این یک سال گذشته نشان داده است، روز به روز جری تر، عصبانی تر و به قول معروف رادیکال تر خواهند شد. حساب این که این فورمول ادامه اش به کجا میتواند برسد را شما خودتان بکنید. روزی را مجسم کنید که ایران شکافی عمیق در میانش پیدا شده باشد که یکطرفش یک اقلیتی معتقد و متقاعد که عالم را پاسخی هست و آن پاسخ را هم فقط آنها میدانند و وظیفه شان هم این است که دنیا را نجات بدهند و به دست صاحبش برسانند، و یکطرف دیگرش یک اکثریتی که جانشان به لب رسیده و طاقتشان طاق شده و دیگر حماقتهای این اقلیت را بنده نمیتوانند و نمیخواهند باشند و فریاد کشیده اند «یا مرگ یا آزادی!». و بقیه این قصه روشن تر از این است که نیازی به تعریف کردن داشته باشد . . .
این بود که گفتم اگر خامنه ای پاره نشود ایران پاره خواهد شد.
اگر خامنه ای و دار و دسته اش پاره نشوند و از میان برداشته نشوند ایران لاجرم یا از درون پاره پاره خواهد شد یا از بیرون مورد تجاوز قرار خواهد گرفت.
حقیقت این است که امروز در راس کار در کشورمان (یا بهتر بگویم، لا به لای اصحاب قدرت کشورمان) یک اقلیتی نهفته است که عمیقا و جدا به یک سری اوهام باور دارد، و این باورها دو صفت بسیار خطرناک را در آنها کریستالیزه کرده: یکی اینکه تصورات و طریق تفکر آنان از نوع «سیاه یا سفید» است، و به عبارت دیگر هیچ بینابینی برایشان وجود ندارد؛ و دیگر اینکه آنان هرگز حاضر و قادر به جدا کردن خودشان از این توهماتشان نخواهند بود، به عبارت دیگر عملا تا پای جانشان در پای آن باورها خواهند ایستاد.
خوب اینجا اجازه بدهید از روی مقدار زیادی تحلیل و تفسیر «فَست فوروارد» کنم، و به این نتیجه برسم که این جماعت هرچند کوچک، اما پر قدرت (چون محرکشان قدرت عقیده و باور است) به دلیل همان دو صفتی که گفتم (یعنی سیاه و سفید دیدن دنیا، و اعتقاد تا پای جان) خواه ناخواه یک «جنگ» در پیش رو دارد. اگر تا اینجایش را با من باشید، آنوقت طبعا موافق خواهید بود که تنها سئوال مهمی که میماند این است که صحنه این جنگ کجا خواهد بود. و این سئوال دو جواب بیشتر نمیتواند داشته باشد: یا صحنه این جنگ درون ایران خواهد بود، که آن همان کابوسی خواهد بود که بالاتر اشاره کردم؛ یا صحنه این جنگ خارج از ایران خواهد بود، یعنی جنبش سبز و یا هر جنبش مقاومت و مبارزه دیگری قادر به مطیع کردن و لگام زدن بر اینها نخواهد بود و برعکس اینها لگام مردم و کشور را در دست خواهند گرفت، که در آنصورت بدون شک و تردید تنها راهی که در مقابل خواهد بود راه جنگ است با قدرتهای خارجی و طبعا له و لورده شدن مردممان.
همانطور که عرض کردم، این کابوسهائی که من اینطور شتاب زده در دو سه پاراگراف خلاصه کرده ام حقشان خیلی بیشتر از این چند سطر است، اما نه وبلاگ جای آن کار است است و نه من وقت و فراغتش را دارم که بیشتر از این بنویسم. فقط میخواستم این چند سطر را نوشته باشم تا شاید بعضی از عکس العمل های دوستان خیالم را کمی راحت کند و آرامترم کند. شاید هم نه.
اما این تصویر شوم خلاصه اش به این شکل است که خامنه ای و سگهایش خواهند ماند و دست نه از اریکه قدرت خواهند کشید و نه از افکار مالیخولیائی مذهبی شان، و مردم هم در مقابل، درست همانطور که این یک سال گذشته نشان داده است، روز به روز جری تر، عصبانی تر و به قول معروف رادیکال تر خواهند شد. حساب این که این فورمول ادامه اش به کجا میتواند برسد را شما خودتان بکنید. روزی را مجسم کنید که ایران شکافی عمیق در میانش پیدا شده باشد که یکطرفش یک اقلیتی معتقد و متقاعد که عالم را پاسخی هست و آن پاسخ را هم فقط آنها میدانند و وظیفه شان هم این است که دنیا را نجات بدهند و به دست صاحبش برسانند، و یکطرف دیگرش یک اکثریتی که جانشان به لب رسیده و طاقتشان طاق شده و دیگر حماقتهای این اقلیت را بنده نمیتوانند و نمیخواهند باشند و فریاد کشیده اند «یا مرگ یا آزادی!». و بقیه این قصه روشن تر از این است که نیازی به تعریف کردن داشته باشد . . .
این بود که گفتم اگر خامنه ای پاره نشود ایران پاره خواهد شد.
اگر خامنه ای و دار و دسته اش پاره نشوند و از میان برداشته نشوند ایران لاجرم یا از درون پاره پاره خواهد شد یا از بیرون مورد تجاوز قرار خواهد گرفت.
حقیقت این است که امروز در راس کار در کشورمان (یا بهتر بگویم، لا به لای اصحاب قدرت کشورمان) یک اقلیتی نهفته است که عمیقا و جدا به یک سری اوهام باور دارد، و این باورها دو صفت بسیار خطرناک را در آنها کریستالیزه کرده: یکی اینکه تصورات و طریق تفکر آنان از نوع «سیاه یا سفید» است، و به عبارت دیگر هیچ بینابینی برایشان وجود ندارد؛ و دیگر اینکه آنان هرگز حاضر و قادر به جدا کردن خودشان از این توهماتشان نخواهند بود، به عبارت دیگر عملا تا پای جانشان در پای آن باورها خواهند ایستاد.
خوب اینجا اجازه بدهید از روی مقدار زیادی تحلیل و تفسیر «فَست فوروارد» کنم، و به این نتیجه برسم که این جماعت هرچند کوچک، اما پر قدرت (چون محرکشان قدرت عقیده و باور است) به دلیل همان دو صفتی که گفتم (یعنی سیاه و سفید دیدن دنیا، و اعتقاد تا پای جان) خواه ناخواه یک «جنگ» در پیش رو دارد. اگر تا اینجایش را با من باشید، آنوقت طبعا موافق خواهید بود که تنها سئوال مهمی که میماند این است که صحنه این جنگ کجا خواهد بود. و این سئوال دو جواب بیشتر نمیتواند داشته باشد: یا صحنه این جنگ درون ایران خواهد بود، که آن همان کابوسی خواهد بود که بالاتر اشاره کردم؛ یا صحنه این جنگ خارج از ایران خواهد بود، یعنی جنبش سبز و یا هر جنبش مقاومت و مبارزه دیگری قادر به مطیع کردن و لگام زدن بر اینها نخواهد بود و برعکس اینها لگام مردم و کشور را در دست خواهند گرفت، که در آنصورت بدون شک و تردید تنها راهی که در مقابل خواهد بود راه جنگ است با قدرتهای خارجی و طبعا له و لورده شدن مردممان.
همانطور که عرض کردم، این کابوسهائی که من اینطور شتاب زده در دو سه پاراگراف خلاصه کرده ام حقشان خیلی بیشتر از این چند سطر است، اما نه وبلاگ جای آن کار است است و نه من وقت و فراغتش را دارم که بیشتر از این بنویسم. فقط میخواستم این چند سطر را نوشته باشم تا شاید بعضی از عکس العمل های دوستان خیالم را کمی راحت کند و آرامترم کند. شاید هم نه.
4 نظرات:
صادق جان ضمن درود وسپاس و خجسته گویی بابت بازگشت دوباره ات (که کشته بودی مارا با نیامدنت!) ، فضایی که ترسیم کردی دقیقن همان چیزی است که منهم مدتی است به آن فکر میکنم.
همان فضای دو قطبی که عبدالله شهبازی (مورخ) در خرداد سال گذشته همگان را برحذر داشته بود از آن.
وی معتقد بود که این فضا مطلوب احمدی نژاد ودارو دسته اش می باشد.
که با نگاه کردن به سکوت مرموزشان در روزهای اخیر میتوان دید چه بسیار خوشحالند از این اوضاع!
آنگاه است که توهمات دایی جان ناپلئونی به سراغ آدم می آید که این جماعت قصد تجزیه و ویرانی ایران عزیزمان را دارند با ماموریتی از سوی صهیونیزم و یهودیت و فراماسونها و......!
درود مجدد پس از 5 ساعت!
همین الان متن عبدالله شهبازی در مورد امروز منشر شد
باور کن اون موقع هنوز نبود
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8920.htm#Iran_Today
با مطلب شما هم تطابق دارد
باران گرامی ممنون از کلمات محبت آمیز شما. من هم خوشحالم که توانسته ام برگردم و باز در خدمت باشم.
در مورد متن آقای شهبازی هم بسیار متشکرم، همزمانی جالبی است، البته اگر بتوان در مورد کابوس هم از کلمه جالب استفاده کرد... متن جدید ایشان که لینک کرده اید را رفتم و دیدم، مطمئن نیستم ایشان اشاره شان به چه وقایع احتمالی است، اما من هم نگران امکان خونریزی امروز بعد از ظهر هستم، و دلیل من اشاره هائی هست که رژیم کرده است، از جمله در یک متن فارس نیوز، به تصمیم رژیم برای قتل مردم در تظاهرات امروز (اینجا).
اين حرف و نظر شما دقيقاً همان چيزی است كه از قبل از انتخابات و اتفاقهای بعد از انتخابات به نظر من هم رسيده بود. من برای پايان اين قائله چند راه پيشبينی كردم. يكی سركوب كردن مردم؛ ولی سركوب مردم بدون بهانه نمیشود پس چه بهتر كه يكی از سران در بمبگذاری كشته شود وبهانهای برای سركوب مردم وجود داشته باشد. مثل دههی شصت. ولی اگر سركوب مردم موفقيت آميز نباشد، حمله اسرائيل و امريكا اجتناب ناپذير است. من را هم در كابوس خود شريك بدانيد
ارسال یک نظر