چند روز پیش اینجا متنی را ترجمه کرده بودم از «ری تاکیه» که در آن اشاره شده بود به اینکه نقش روحانیت، بخصوص آیت الله کاشانی، در کودتائی که منجر به برکناری مصدق در ایران گشت در واقع بیشتر از آن است که بسیاری از نویسندگان تاریخ معاصر ایران مطلع هستند، و در همانجا این را هم ذکر کردم که آقای «داریوش بایندُر» هم کتابی مهم در این مورد نوشته است که خوشبختانه میگویند در دست ترجمه به فارسی هم هست.
همانطور که میشد حدس زد، آن مقاله و کلا این موضوع که روحانیت خدای نکرده با سازمان سیا یا انگلیس در موفق کردن کودتائی برای سرنگونی مصدق و بازگرداندن شاه همکاری کرده باشد برای بسیاری از هموطنان ایده ای پر مسئله و مخالفت برانگیز بود، و بحثهای مختلفی شروع شده است که کمابیش ادامه خواهد یافت تا زمانی که واقعیت به نحوی به روشنی بیاید.
اما از سوی دیگر اینکه چرا «واقعیت» در مورد یک اتفاق تاریخی با این اهمیت پس از قریب به شش دهه در تاریکی مانده و هنوز به «روشنی» نیامده است خود سئوالی است بسیار مهم و در واقع مرتبط به اصل قضیه، که در عین حال شاید کمتر پرسیده شده است.
من شخصا نه تاریخدان هستم و نه تخصصی در مورد کودتای امریکائی-انگلیسی بیست و هشت مرداد دارم، اما من هم مانند بسیاری دیگر با شنیدن این تز خواه ناخواه قضیه برایم جذابیت پیدا کرد و سعی کردم تا کمی بیشتر جزئیات آن را تعقیب کنم. اجازه بدهید جزئیات این تعقیب را که هنوز هم ادامه دارد فعلا کنار بگذارم، و در عوض شما را با یکی از نتایج آن تا این لحظه آشنا کنم، نتیجه ای که برای من دوکار مهم انجام داده: اول اینکه جای شکی باقی نگذاشته است که روحانیون و در راس آنان سید ابوالقاسم کاشانی نقشی بسیار اساسی (و آگاهانه) در موفقیت کودتای سیا بر علیه مصدق ایفا کردند، و دوم این که این اندیشه را در ذهن من کاشته است که نقشی که روحانیت در آن کودتا ایفا کرد، و ارتباطی که در آن زمان بین سازمانهای جاسوسی امریکائی و برخی روحانیون در ایران ایجاد گردید به همانجا ختم نگردید، بلکه ادامه یافت، تا جائی که ممکن است رابطه ای مستقیم بین آن ارتباط و شکل گیری انقلاب اسلامی و برپا گشتن یک جمهوری اسلامی در ایران توسط روحانیون وجود داشته باشد.
طبعا متوجه هستم که این ایده ای که من اینجا در یکی دوجمله خلاصه کرده ام حرف ساده ای نیست و به سرعت احساسات زیادی را در بسیاری افراد بر خواهد انگیخت، اما به جای پرداختن به جنبه های احساسی، ایدئولوژیک و یا سیاسی قضیه اجازه بدهید چند نمونه از شواهدی که مرا به آن جهت سوق داده را ارائه بدهم. البته این بحثی است که تنها با گذشت زمان و با دسترسی به شواهد و مدارک بیشتر، بخصوص دسته ای خاص از شواهد و مدارک که سازمان سیا و دولت امریکا در حال حاضر هنوز از انتشار آن سرباز میزنند، میتواند به قطعیت برسد، ولی به هر حال این وظیفه همه ماست که برای روشن شدن واقعیتها آنچه از دستمان بر میآید انجام دهیم.
توجه کنید که شواهدی که در این متن ارائه میشوند برگرفته از مدارک و مکاتبات محرمانه دولتی امریکا و انگلیس هستند که مشمول قانون گذشت زمان شده اند و طبق قانون آزادی دسترسی به اطلاعات اکنون در امریکا اکنون قابل دسترسی گردیده اند.
اجازه بدهید با نگاهی کوتاه به محمد تقی فلسفی، دشمن مصدق، و یار نزدیک کاشانی واز افراد نزدیک و مرتبط به خمینی شروع کنیم که برایم کمابیش واضح شده است که از ماموران سفارت آمریکا بود.
مثلا مدرک زیر را ببینید، که صفحه اول از یک تلگراف محرمانهٔ دو صفحه ای است در مورد وضعیت پروپاگاندا بر علیه کمونیسم در ایران، که در روز پنجشنبه نوزده اکتبر 1950، برابر با یازده مهرماه 1329 از سوی سفارت امریکا در تهران تحت نظر سفیر وقت امریکا به واشنگتن فرستاده شده است.
این سند گزارشی است از سفارت امریکا در تهران به واشنگتن، در مورد وضعیت تلاشهای محرمانه سفارت در تهران برای افزایش دادن پروپاگاندا بر علیه کمونیسم [عمدتا حز ب توده]. این افزایش در عکس العمل به جریاناتی بود که آن روزها تحت عنوان «بیانیه صلح استکهلم» با پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی بر علیه تسلیحات اتمی در حال اتفاق افتادن بود. اگرچه تمام این سند جالب است، اما متاسفانه چون ارتباط مستقیم به بحثمان ندارد توجه شما را تنها به دو بند از آن جلب میکنم، که ترجمه فارسیش به شرح زیر میباشد:
این «ملاها» که به مساجد فرستاده شده اند تا بر علیه کمونیسم وعظ کنند چه کسی میتوانند باشند؟ طبعا سازمان سیا هرگز نام آنها را پخش نخواهد کرد، اما حتی با وجود گذشت زمان میتوان روشهای غیر مستقیمی برای حدس زدن هویت آنها پیدا کرد. به عنوان مثال، سایت اصولگرای «جهان نیوز» مقاله ای دارد در مورد محمد تقی فلسفی، با تیتر «هواداران مصدق منبر فلسفی را تعطیل کردند». این مقاله در مورد سخنرانی ها و دیگر فعالیتهای این ملاست که جهان نیوز طبق رسم جمهوری اسلامی وی را «زبان گویای اسلام» لقب میدهد. در این مقاله آمده است:2- بخش پروپاگاندا خط محکمتری در مخالفت با کمونیسم و دفاع از امریکا از طریق مطبوعات و رادیو در پیش گرفته. حمله با تمام قوا انجام میشود، اما هیچ انتقادی به شکل رسمی از شوروی انجام نخواهد شد.
5- دو ملا در دو مسجد تهران از روز یکشنبه موعظه بر علیه کمونیست ها [حزب توده] را شروع کرده اند. رادیو ایران این سخنرانی ها را ضبط میکند تا برای بیست روز آینده دوبار در روز پخش شوند. همچنین یک ملا با ماموریت مشابه به تبریز فرستاده شده، و یکی نیز به مرکز استان کردستان.
از طرف رادیو نزد ایشان [ملا محمد تقی فلسفی] رفتند که شیخ محمد تقی قبول کند به استودیوی رادیو برود و همه سخنرانیها از آنجا پخش شود؛ مثل برنامهای که آقای راشد داشت. آقای فلسفی در پاسخ این جماعت گفته بود: «اگر میخواهید حرفهای من به گوش همه ملت ایران برسد، باید میکروفن رادیو را به مسجد بیاورید تا در حضور مردم بهطور زنده بحثهایی را به سمع ملت برسانم» بالاخره از اول ماه رمضان، سخنرانیهای شیخ محمد تقی فلسفی در مسجد امام خمینی (مسجد شاه آن زمان) برای اولینبار از رادیو بهطور مستقیم پخش شد. شنیدن نام ائمه و ذکر صلوات از رادیو، برای مردم متدین آن زمان، عجیب و دلنشین بود. سخنرانیهای مرحوم فلسفی در این دوران بیشتر علیه حزب توده بود که موردتوجه بیسابقه مردم قرار گرفت... روزنامه اطلاعات نوشت: «پخش سخنان مذهبی از مسجد شاه تا آخر ماه رمضان ادامه خواهد داشت. ابتدا مقرر بود فقط تا دهم ماه رمضان پخش سخنان مذهبی از رادیو بهوسیله رادیو تهران انجام گیرد، ولی چون بیانات واعظ شهیر آقای فلسفی مورد استقبال و استفاده عمومی واقع شده، از طرف آقای نخستوزیر به رادیو تهران دستور صادر شد که تا آخر ماه رمضان، پخش سخنان مذهبی از مسجد شاه، بهوسیله رادیو ادامه یابد.» مرحوم فلسفی درباره سخنرانیهایش علیه حزب توده میگوید: «منبرهای ما از نوع مبارزههای بسیار مؤثر و مفید با حزب توده و مرام کمونیستی بود. تا آن زمان بزرگترین ضربهای بود که به حزب توده وارد میشد، زیرا به عموم مردم میفهماند که تشکیلات حزب توده ضدخداست، ضد پیغمبر (صلیا... علیه و آله و سلم) است، ضدقرآن است، ضد نماز است، ضدمسجد و شئون دینی است. مسلمانان باید هوشیار باشند که سرمایه ایمان و عواطف مذهبی خود را با تبلیغات پوچ آنها از دست ندهند.»
به هر حال اگرچه مدرک محرمانه سفارت امریکا از محمد تقی فلسفی نام نمیبرد، اما در هر حال «عنایت» خاصی که رادیو ایران، وزیر اطلاعات وقت، و گزارشگران ساواک، که هر سه در واقع تحت هدایت سفارت آمریکا عمل میکردند، به جناب فلسفی و «موعظه» های ضد کمونیستی ایشان ابراز کرده اند جای خالی نام ایشان را تا حد زیادی پر میکند. اما اگر باور کردن اینها مشکل است برایتان عجله نکنید، هنوز اطلاعات و سرنخهای بیشتری هستند. به عنوان مثال، عکس زیر را در نظر بگیرید:
این عکسی است از آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی (با عمامه سیاه)، به همراه ملا محمد تقی فلسفی (عمامه سفید)، در کنار شعبان جعفری، مشهور به شعبان بی مخ (نشسته، با ریش) و تعدادی از هواداران یا به اصطلاح «نوچه» های شعبان، ونیز دونفر از مسئولان دولتی وقت، که عبارت باشند ازشهردار تهران و «معاون سیاسی نخست وزیر». این عکس در پایان یکی از «موعظه» های جناب فلسفی گرفته شده است، البته پس از سرنگونی مصدق، که در محلی به نام «تکیهٔ دباغ خانه» انجام میشد. اتفاقا نسخه ای از همین عکس در یکی از نشریات وقت با شرح مکان و اسامی افراد حاضر نیز به چاپ رسیده بود، که در زیر میبینید:
خوب، شعبان بی مخ و نقشش در کودتا را که شک ندارم همه میدانیم. اما آن دسته از دوستان که هنوز نکته مطلب را نگرفته ان لابد دارند از خودشان میپرسند کاشانی و فلسفی، آنهم در کنار این نوع مقامات دولتی پس از کودتای علیه مصدق در این عکس چکار میکنند؟ پاسخش را به خود شما وامیگذارم، اما قبل از آنکه ادامه بدهم، اجازه بدهید در همین مورد یک متن کوتاه را هم از «رجا نیوز» نقل کنم، که ظاهرا هنگام نوشتنش خبر نداشته اند که چنین عکسی وجود دارد که دوستان خوب حضرت امام را اینطور مستقیم به شعبان و متصدیان دولتی در تکیهٔ دباغخانه متصل میکند، وگرنه این توضیح را نمیدادند که: «'شعبان خان' مراسم عزاداری هم برپا می کرد! هزینه مراسم روضه خواني دهه ماه محرم در تكيه دباغخانه را ساواک به عهده می گرفت.» (عین همین متن را خبرگزاری فارس نیز منتشر کرده است). عکسهای دیگری هم از کاشانی در کنار شعبان موجودند که ظاهرا مربوط میشوند به روزهای کودتا، اما این عکس از این لحاظ واقعا بی نظیر است که بسیاری از سر نخهای مرتبط با کودتا، از سفارت امریکا و فیضیه قم گرفته تا دربارشاه و زورخانه شعبان بی مخ و تکیه دباغخانه همه را یکجا به هم میرساند.
در هر حال، اجازه بدهید تا از محمد تقی فلسفی بگذریم، و بازگردیم به آیت الله کاشانی و نقشی که ایشان در تکمیل و موفقیت کودتای امریکائی بر علیه مصدق ایفا کردند.
در ماه نوامبر سال 1951، سفیر انگلیس در تهران طی نامه ای محرمانه به لندن نوشت: «امریکائی ها بسیار محرمانه به ما گفته اند که کاشانی با آنها در تماس است. نظر اصلی وی [کاشانی] مربوط به خطر کمونیسم و نیاز فوری به کمک امریکاست.» شاید این متن، و بخصوص آنچه در زیر میآید توضیح قابل قبولی برای این عکس ارائه کنند که آیت الله کاشانی را در حال مشاوره با سفیر آمریکا در ایران در زمان کودتا، همان که نامه بالائی در مورد مامور کردن چند آخوند برای موعظه بر علیه کمونیست ها و حزب توده را نوشته بود، یعنی آقای لوی هندرسون Loy Henderson نشان میدهد:
اما علاوه بر نامه و عکس فوق مدارک واضحتری نیز هست که جناب کاشانی را به نحو مستقیم تری با کودتای امریکائی مرتبط میکنند، از جمله متن محرمانه یک تحقیق تاریخ داخلی متعلق به سازمان سیا، که به بررسی کودتای بیست و هشت مرداد پرداخته است. این متن متنی بسیار مهم است که در صورت دسترسی به محتوای کامل آن بسیاری از رموز پنهان مانده نه تنها پیرامون کودتای بیست و هشت مرداد، بلکه همچنین در مورد انقلاب ۵۷ نیز به روشنی میرسند. اما ظاهرا درست به دلیل همین اهمیت و حساسیت، اگرچه متن با توجه به قوانین مربوط به گذشت زمان و آزادی دسترسی به اطلاعات با تلاش فراوان برخی محققین قابل دسترسی گردیده است، اما متاسفانه بخشهای عمده ای از متن قبل از در دسترس قرار دادن توسط سازمان سیا حذف گردیده اند، با این بهانه که اگرچه اینها اطلاعاتی قدیمی هستند اما هنوز «حساس» هستند و در صورت آزاد شدن میتوانند به «امنیت و منافع» بین المللی امریکا صدمه وارد کنند.
من زیاد روی این موضوع بحث نخواهم کرد، اما اجازه بدهید تنها دو نکته را گوشزد کنم: یکی اینکه این استدلال و رفتار سازمان سیا در مورد متن به صراحت حکایت از این دارد که بخشهای حذف شده مرتبط به افکار، افراد، سازمانها و جریاناتی هستند که در حال حاضر در ایران دارای اهمیت سیاسی میباشند (در غیر اینصورت استدلال مبنی بر « در خطر افتادن امنیت و منافع امریکا» مفهوم خاصی نداشت)؛ و ثانیا با مطالعه کامل متن (که در پائین همین صفحه آن را برای خواندن یا دانلود کردن در اختیار شما قرار میدهم) مشخص میشود که اگرچه آیت الله کاشانی یکی از شخصیتهای مهم و مطرح در جریان آن کودتا و نیز در این متن بوده است، اما قسمتهائی از متن که سانسور و حذف نشده اند به جز یکی دو مورد جزئی شامل هیچ اسم و ذکری از آیت الله کاشانی نمیباشد. به عبارت دیگر، بحثهائی که در ارتباط با کاشانی و جریان مذهبی بوده اند تماما مشمول «خطر برای امنیت و منافع امریکا» و در نتیجه حذف گردیده اند. با توجه به ارتباط عمیق و نزدیک فردی و ذهنی بین کاشانی و افرادی از قبیل نواب صفوی، بهبهانی، و خمینی، من نتیجه گیری را به خود شما واگذار میکنم.
اما در هر حال نکته جالب اینجاست که حتی همان یک یا دو جائی در متن که عرض کردم اسم کاشانی از تیغ سانسور در امان مانده است هم به اندازه گویا هستند، بخصوص یکی از آنها که پانوشتی است که احتمالا به سهو و تنها به دلیل قرار داشتن در پانوشت ها از چشم سانسور چی پنهان مانده است.
تصویری که در زیر میبینید از صفحه ای از متن است که حاوی اولین ذکر نام آیت الله کاشانی میباشد:
ترجمه بخشی که نام کاشانی ذکر شده (در دومین پاراگراف از آخر) به این شرح است:
... به عقیده ادوارد شرلی، کارمند سابق مدیریت عملیاتی سیا که در هنگام انقلاب به ایران سفر کرده بود... جای تردید است که بدون پشتیبانی آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی عملیات مخفی سیا [عملیات آژاکس، یا همان کودتای بیست و هشت مرداد] قادر بود به موفقیت برسد، [در حالی که] کاری که این دو آیت الله در سال 1953 با کمک امریکا و انگلیس انجام دادند را خودشان احتمالا میتوانستند کمی دیرتر بدون چنین کمکی نیز به انجام برسانند...
اما یک نقطه دیگری که در متن اسم کاشانی حذف نشده است اینجاست، که سخن از مراحل بحث و تصمیم گیری در سفارت آمریکاست در مورد اینکه پس از سرنگون شدن مصدق چه کسی بایستی جانشین او بشود:
میگوید،
توجه شما را بار دیگر به اهمیت نهفته در این چند خط فوق جلب میکنم. اینکه سازمان سیا از میان تمام گزینه ها به کاشانی و زاهدی رسیده باشد و بر سر انتخاب یکی از آنها به بحث بنشینند نشانگر اهمیت و مفید بودن فوق العاده فردی مثل کاشانی برای سیاستهای آنهاست، و گرنه ایشان هرگز از میان تمام گزینه های موجود به مرحله «نهائی» نمیرسید، جائی که تنها رقیب و هم وزنش یک ژنرال ارتشی با آنهمه سابقه روشن خدمت به شاه و آمریکا باشد، و تازه انتخاب بین آن دو هم برای امریکا و انگلیس اینهمه مشکل باشد.جانشین مصدق: آیت الله کاشانی یا فضل الله زاهدی؟
در این مرحله بر سر اینکه چه کسی باید جانشین مصدق بشود هیچ توافقی وجود نداشت. مسئولان آمریکائی تا مدتی در این فکر بودند که آیت الله کاشانی، متحد سابق مصدق را برگزینند، که پشتیبانان زیادی داشت و از مخالفان سرسخت مصدق شده بود. [در این نقطه یک پاراگراف کامل، که ظاهرا بحث از جوانب و مسائل مربوط به کاشانی بوده است، از متن حذف شده]. و سرانجام نظرها آرام آرام به ژنرال فضل الله زاهدی برای جانشینی مصدق رسید [و سپس شرح میدهد که زاهدی کیست و چرا انتخاب شد]...
اما از این هم بگذریم و اجازه بدهید پیش از تمام کردن این متن بسیار طولانی یک مدرک دیگر را هم خدمت شما عرضه کنم:
تصویر بالا صفحه دیگری است از متن محرمانه سیا، که در پا نوشت آن ذکری از کاشانی شده است به این شرح:
دقت کردید؟ «آیت الله ابوالقاسم کاشانی که بعد ها نقشی کلیدی در کودتای علیه مصدق ایفا کرد.»«جبهه ملی» تشکلی باز بود، مرکب از گروههای سیاسی با اهدافی لیبرال دموکرات و مخالف با دخالت خارجی در امور ایران. جبهه ملی شامل روشنفکران چپگرای ضد شوروی «حزب ایران»، کارگران و روشنفکران چپگرای «حزب زحمتکشان»، و کارگران، بازاری ها و روحانیون «مجاهدین اسلام» بود. آیت الله ابوالقاسم کاشانی، که بعدها نقشی کلیدی در کودتا بر علیه مصدق ایفا کرد، یکی از رهبران «مجاهدین اسلام» بود...
به هر حال این متن بیش از حد برای یک وبلاگ طولانی شده است، و احتمالا شما هم از خواندش خسته شده اید. اما اینها چند نکته و شواهد و مدارکی بود که من با کمی تحقیق نه چندان گسترده به آنها رسیده ام، و اگر به قول معروف مشت نمونه خروار باشد، نه تنها هیچ جای شکی باقی نمیماند که روحانیت در زمان مصدق در نقشه ای پلید و ضد ملی و ضد دموکراتیک بر علیه منافع ایرانیان وارد عمل شدند، بلکه خط قرمز واضحی نیز که از آن ارتباط بین روحانیون و بیگانه ها، بخصوص ماموران مخفی امریکائی شروع میشود، به نظر میرسد در واقع مثل شاهرگ یا شاهراهی باشد که کاشانی و فلسفی و بهبهانی را از یکسو به سفارت آمریکا و از سوی دیگر به خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی مرتبط میسازد.
اکنون سئوالی که پاسخش 'تا اطلاع ثانوی' در حافظه اسناد و مدارک سازمان سیا محبوس خواهد ماند اینست که آیا این خط قرمز گروه انقلابیون پایه گذار جمهوری اسلامی را نیز به سفارت امریکا مرتبط میگرداند یا خیر؟ آیا این ممکن است که همکاری های شخصی به اهمیت آیت الله کاشانی با سفارت آمریکا، کسی که سفارت برای وی تا حدی اعتماد قائل بود که در شرف انتخابش برای رهبری کشور ایران به جای مصدق میبود، به همان جا خاتمه یافته باشد؟ آیا طرح سفارت آمریکا برای انتخاب یک روحانی به رهبری لازمه اش حذف شاه نیز بود؟ آیا سرنگونی نهائی شاه و جایگزین شدن وی توسط یکی از همرزمان و همفکران کاشآنی به نام خمینی، و ایجاد سیستمی تحت عنوان «جمهوری اسلامی» هیچ ارتباطی با آن نسخه ای که در زمان کودتای مصدق برای رهبر کردن یک روحانی و کنار گذاشتن شاه توسط ماموران مخفی امریکا نوشته شده بود دارد؟
اینها متاسفانه سئوالاتی هستند که فعلا تنها به صورت سئوال باقی خواهند ماند. . .
-------------------
متن کامل (البته نه چندان «کامل»، با توجه به 'حفره' های زیادی که توسط سیا در متن ایجاد شده اند) مقاله ای که بالاتر ذکر شد را میتوانید در زیر بخوانید، و یا در صورت علاقه به صورت فایل pdf به کامپیوتر خود دانلود کنید:
24 نظرات:
چند نوشته اخیر شما مصداق بلاگ-ژورنالیسم است. تبریک می گویم بابت کنجکاوی و تلاش تان.
اما تئوری شما نقاط تیره زیادی دارد. در خودفروختگی کاشانی و باند روحانیونی که با اشاره درست شما ، به وسیله فلسفی ، اخوند ساواک، به خمینی وصل می شود ، هیچ شکی نیست. در کتاب «مردی در آینه» از قول سید صادق قطب زاده نقل شده که چند روز پس از پیروزی انقلاب بهمن ، به نزد خمینی می رود و از دیدن فلسفی که کنار دست خمینی نشسته و گرم صحبت است بی نهایت عصبانی می شود و خطر فلسفی که آشکارا با ساواک همکاری می کرده را به پدر معنوی ش، خمینی گوشزد می کند ، و پاسخ می شنود که اینها براداران مذهبی ما هستند. خمینی بعدا برای «برادران مذهبی» دیگرش این قدر رافت اسلامی نشان نداد، و تقریبا همه فرزندان معنوی ش را یا اعدام کرد مثل قطب زاده یا فراری داد مثل بنی صدر. اما خمینی و گروهی که بعد تر با رهبری موسوی خویینی ها فرزندان خشونت طلب بعدی خمینی بودند ، به نظر می رسد که خمینی را به کل از ارتباط با آمریکا دور کردند. داستان مداخله سی آی ای در خاورمیانه در ۵۰ سال اخیر همیشه با برکشیدن یک تندروی مذهبی شروع شده و به شورش همان مذهبی علیه «شیطان بزرگ» ختم شده ( صدام ، بن لادن ، خمینی ). در این حالت ، به نظرم متصل کردن رشته کاشانی به خمینی اندکی میدان دادن زیادی به تئوری توطئه هست. نظر شخصی بنده این ست که اگر خمینی واقعا تحت کنترل آمریکا بود اوضاع مردم ایران به مراتب بهتر از این بود. خمینی بعد از اشغال سفارت حس خدای گونگی می کرد و با تکیه به همان موضوع بود که جرات کرد علیه آمریکا یاوه سرایی کند. ۴۴۴روز قدرتمند ترین دولت دنیا را گروگان گرفتن این حس را ایجاد کرده بود که در برای همیشه بر این پاشنه می چرخد.
با این حال فکر نمی کنم همه زوایای پنهان انقلاب بهمن شکافته شده باشد ، در همین کتاب مردی در آینه ، به وضوح ذکر شده که دو روز قبل از بردن خمینی به ایران، صادق قطب زاده با دو مقام وزارت امور خارجه امریکا و یک مامور سی آی ای در پاریس مذاکره می کند و به ایشان تضمین تامین منافع امریکا توسط خمینی را می دهد. همچنین وقتی تنها چند ساعت قبل از پرواز، ایرفرانس طلب نیم ملیون فرانک به عنوان ودیعه برای هواپیمایی که امکان داشت در هوا منهدم شود می کند ،صادق غیب ش می زند و یک ساعت بعد با چمدانی پر از فرانک بر می گردد. در پاسخ به سوال اینکه از کجا آوردی ، تنها لبخند می زند.
در میانه یک جنگ داخلی تمام عیار که فاشیست های اسلامی در تلاش نابود کردن هر علامتی از پیشرفت در مملکت هستند و جامعه شهری برای بقا تلاش می کند ، انتظار زیادی ست که همه حقایق رو شود ولی از هر کاری که در این جهت باشد می بایست استقبال کرد
موفق باشید
واقعاً عالی بود!
من قبلاً فکر میکردم نقش کاشانی در کودتا و نقش آمریکا در انقلاب فقط سکوت بوده.
عالی بود، عالی بود.
دست شما در نکند، خیلی خوب کار کردید.
خود گویی و خود خندی تو عجب هنرمندی
امریکا و نوکرانی مثل تو کودتا راه می اندازند بعد از 10 سال یادشئ=ون میاد کیا باهاشون همدس بودن؟!
الانم به نوکرای مثل تو دیکته می کنند که اسناد دروغ اونها رو منتشر کنین که چی بشه
مثلا ما باور کردیم کاشانی همدست اونا بوده خوب حالا همدستی تو با امریکایی ها رو چجوری توجیه کنیم
حتما 100 سال دیگه یه عده مفت خور مثل تو میان و سند رو می کنند شما با روس ها همدست بودید.....
خندیدیم.
خداوکیلی اگه به این نکته اشاره میکردی که کودتا رو امریکا و انگلیس با غقلت روحانیون کردن بهتر نبود؟آخه کودتایی که خود آلبرایت اذعان میکنه رو شما چرا توجیه میکنی؟
با سپاس
خواهش میکنم به اینکه نوشته ها و اطلاعات شما باعث بحث و یا مخالفت نظر میگردد، توجهی معطوف نکنید. اگر قرار بود این اطلاعات برای همه قابل هضم باشد که این مملکت حال و روز فعلی را نمیداشت. لذا تمرکز خود را به کار ارزشمندتان بدهید و خواننده خود مسئول است.
سپاس فراوان
"من شخصا نه تاریخدان هستم و نه...."ولی دوست دارم افکار کثیفم رو به اسم تاریخ به خورد مردم بدم!!!!
به نظر من پست اخیر شما از نظر تحقیقی بسیار عالی بود و تنها اشکالی که میتونم بگیرم اینه که شما از اول خوب شروع میکنید و میاید جلو ولی وقتی به بحث روابط خمینی و بقیه روحانیون اثرگذار در انقلاب 57 با آمریکا میرسید فقط به این بسنده میکنید که اینها رابطه فکری با کاشانی و فلسفی و بهبهانی و امثالهم دارند و با توجه به اینکه اینها با آمریکا رابطه داشتند پس این میتونه دلیلی بر رابطه دار و دسته خمینی با آمریکا باشه.
به نظر من در مورد ارتباط فکری روحانیون سنتی در یک قرن اخیر با یکدیگر و طرز فکر مشترک آنها در مورد اصول و مقابله آنها با آزادی هیچ شکی نیست و این رابطه هم محدود به خمینی با کاشانی نمیشه ولی اینکه آیا خمینی هم مثل کاشانی با آمریکا ارتباط داشته نیازمند بحثی جداگانه هست.
Daniel گرامی، ممنون از نظر، دقت و لطف شما. کاملا موافقم با حرف شما که زوایای بسیاری از تاریخ معاصر ما هنوز ناشناخته مانده اند، و همه مان وظیفه داریم تا سعی کنیم با شکافتن و از خاک در آوردن هر ریز و درشتی که میتوانیم به پیدا کردن واقعیت کمک کنیم. همه چیز را همگان دانند...
دوست ناشناسی که فرموده اید فکر میکردید نقش کاشانی و رفقا فقط سکوت بوده، اول از همه ممنون از لطف و تایید شما نسبت به متن. ثانیا، باز شما از آن دسته اید که پروپاگاندای رژیم ظاهرا نتوانسته کاملا به جهت دلخواه خودش هدایت کند، چون بسیاری از متنهای «اصول طلب ها» کلا اینطور مینویسند که این جریان کودتا به جهت کوتاهی و اشتباهات مصدق اتفاق افتاد و چون به حرفهای کاشانی گوش نکرد، و در واقع تا جائی پیش رفته اند که چند سال پیش یک نامه ای توسط همان ملا فلسفی که در متن ذکر شده است ارائه شد که در آن کاشانی به مصدق میگوید اگرچه تو خیلی آدم بدی هستی، اما من از سر خیر خواهی بهت میگم که قراره کودتا بکنند و بیا با هم کمک کنیم و جلوش را بگیریم، اما مصدق چون خیلی متکبر بود گوش نکرد به حرف کاشانی و اینطور شد!
خدمت دوست ناشناس آخر، که فرمودید بحث ابتدائی متن خوب است اما وقتی به خمینی و سئوال ارتباط پروژه جمهوری اسلامی با امریکا میرسد مسئله دار میشود. اولا که ممنون از التفات شما. اما بعد عرض کنم که البته من این چنین رابطه ای (پروژهٔ جمهوری اسلامی و سازمانهای امریکائی) را تنها به عنوان یک سئوال مطرح کرده ام، چون نه تحقیقی دارم در آن مورد و نه مدرک و سندی جائی دیده ام بلکه تنها دارم با توجه به روند تاریخی که در برخی متنهای منتشر شده سیا و دیگران در مورد اتفاقات دوران مصدق و در مورد محفلهائی که خاستگاه خمینی و اطرافیانش بودند، این سئوالها را مطرح میکنم، بی آنکه تظاهر یا ادعا کنم که جوابی برایش دارم. در هر حال باز از توجه شما به این نکته ممنونم و فید بکتان مفید بود.
دوستی که فرموده اید خودم گفته ام و خودم خندیده ام، از نظر شما متشکرم، اما مطمئن نیستم متوجه مفهوم حرفتان میشوم، و قصدتان بیشتر به نظر میرسد حمله و ابراز عصبانیت از صحبتهای متن باشد تا اینکه حرف خاصی برای زدن داشته باشید. البته عذر میخواهم اگر صحبتتان را اشتباه متوجه شده ام، لطف کنید بیشتر توضیح بدهید تا پاسخ مناسب تری عرض کنم.
خدمت دوست ناشناس دیگری که پرسیده اید آیا بهتر نبود صحبت از «غفلت» روحانیون میکردم و سئوال کرده اید که کودتائی را که خود آلبرایت اذعان کرده را چرا توجیه میکنم: در مورد غفلت روحانیون، خیر متاسفانه فکر نمیکنم در این حکایت ایشان از چیزی «غافل» بودند، بلکه بیشتر به نظر میرسد به دلایل خاصی که خودشان میدانستند تصمیم گرفتند تا طرف کودتا را بر علیه مصدق بگیرند. البته برداشت من هم این است که دلیل اینکه طرف کودتا را گرفتند این بود که رژیم شاه از یک لحاظ سد مقاوم تری در مقابل «کمونیسم» به نظر میرسید، و از آن مهمتر، بسیار کمتر از مصدق «سکولار» بود و احترما بسیار بیشتری برای روحانیت قائل بود تا مصدق.
اما در مورد قسمت دوم صحبتتان هم که گفته اید آلبرایت خودش نقش امریکا در کودتا را اذعان کرده است و من آن را توجیه میکنم، باید عرض کنم این حرف شما صحیح نیست و من به هیچ وجه نه چیزی را «توجیه» میکنم، و نه لحظه ای شک دارم یا ایجاد کرده ام در اینکه این عملیات توسط آمریکا و با همکاری انگلیس پایه گذاری شده بود. تنها صحبت من اینجا این بوده است که به نظر میرسد روحانیون با امریکا و انگلیس بر علیه مصدق و به نفع بازگشت شاه وارد معرکه شدند، همین.
Amin گرامی، یک دنیا ممنون از توجه و تشویق شما. به نوبه خودم این را به شما اطمینان میدهم که من زندگی، تفکر، خواستها و جهت رفتار خودم را تا این لحظه بر پایه احساسات و ناآگاهیهای کسی بنا نکرده ام، و بعد از این نیز بنا بر چنان کاری ندارم.
اما خدمت دوست ناشناس گرامی که این متن را «افکار کثیف» من خوانده است، شما هم به جز یک طعنی یا ابراز عصبانیت خودتان اطلاعات بیشتر و مفیدی ارائه نکرده اید. کاش ان قسمتهائیش را که معتقدید ربطی به واقعیات ندارند و تنها افکار من (تمیز یا کثیفش بماند) هستند را اشاره میکردید تا من و دیگر خواننده ها هم متوجه میشدند؟
آفرین. متن خوبی بود.
گرچه من هم با برخی دوستان موافقم که تاکید بر احتمال ارتباط ارگانیک انقلاب ۵۷ و سرویس های اطلاعاتی غرب و یا اتصال کاشانی و خمینی، گر چه به هر حال از دایره امکان خارج نیست اما در شان متن محققانه و خوبتان نیست و آنرا کمی به اعتقادات و نگرش شخصی نویسنده در هم میامیزد. کاش این بحث را با اما و اگر های کافی در پست مستقل دیگری مینوشتید.
و البته نوع کلام و قلمتان هنوز جای تزریق بیطرفی ایدئولوژیک بیشتری دارد.
خسته نباشید.
ممنون از شما hypertramp عزیز، که متن را خواندید و ممنون از فیدبک شما. بالاتر در پاسخ دوست دیگری گفتم، و اجازه بدهید یک بار دیگر در پاسخ شما هم عرض کنم که من تاکیدی بر هیچ چیز به جز آنچه که مدرکی درموردش ارائه داده ام نکرده ام. اما از کامنت شما اینطور برمیآید که در مورد مربوط بودن کاشانی و خمینی هم شک دارید، که این را نباید شک داشته باشید، از بسیاری لحاظات. خمینی و کاشانی شخصا یکدیگر را میشناختند، و اتفاقا کاشانی برای خمینی نوعی «الگو» بود از این جهت که کاشانی سیاست را با دیانت قاطی کرده بود، و خمینی هم بر این اعتقاد بود که روحانیت شیعی واقعی همین است و بسیار ناراحت بود که روحانیت ایران سیاسی نیست، و بنا بر این به کاشانی و حکایت وی علاقه خاصی داشت و بارها از او گفته بود، و بنا بر این اینکه بگوئیم کاشانی به خمینی مرتبط است این حدس و گمان نیست، بلکه یک واقعیت ابتدائی است. اما در مورد وصل بودن خمینی و پروژه جمهوری اسلامی به برنامه های دیگر از قبیل سیا و غیره، خوب این فقط یک حدس و گمان است که در خود متن هم گفته ام تنها سئوالی است ه به ذهنم متبادر شده با دیدن روند و سیاق این حکایات و بخصوص علاقه ای که ماموران سیا به ایجاد یک نوع اسلام سیاسی، یا سیاست اسلامی (آن جا که در فکر این بودند که کاشانی را جانشین مصدق کنند) در ایران نشان داده بودند، اما چون هیچ مدرک و سندی در دست ندارم، این سئوال همان در حد یک سئوال باقی میماند. دوست گرامی، سئوال پرسیدن از حیطه تحقیق خارج نیست، بخصوص زمانی که به صراحت تنها به عنوان یک «سئوال بی جواب مانده» مطرح شده باشد. در آخر، اگرچه این پاسخ طولانی میشود، اما اجازه بدهید در این کامنت و کامنت بعدی چند تا نقل قول کوچک از خمینی در مورد کاشانی هم خدمتتان عرض کنم که شاید مضر نباشد... مرجع این نقل قولها را میتوانید به راحتی در اینترنت پیدا کنید.
نقل قول اول، در مزیت اسلام سیاسی:
من امروز مغتنم است که در حضور آقایان یک مطلبی را عرض کنم و این مطلب مال همه است. نه مال شماها، مال همه. هم مسؤولین کشور است و هم مردم. ما تجربه هایی که برایمان نقل شده است یا از تجربه هایی که خودمان در جریانش بودیم باید یک مطالبی را در نظر داشته باشیم. در دوران مشروطه را که همه آقایان شنیده اند یک عده ای که نمی خواستند که در این کشور اسلام قوه داشته باشد و آنها دنبال این بودند که اینجا را به نحوی طرف خودشان بکشانند، آنها جوسازی کردند به طوری که مثل مرحوم آقا شیخ فضل الله که آن وقت یک آدم شاخصی در ایران بود و مورد قبول بود همچون جوسازی کردند که در میدان علنی ایشان را به دار زدند و پای آن هم کف زدند. و این نقشه ای بود برای اینکه اسلام را منعزل کنند و کردند. و از آن به بعد دیگر نتوانست مشروطه یک مشروطه ای باشد که علمای نجف می خواستند ...ما در زمان خودمان هم آقای کاشانی را دیدیم. آقای کاشانی از جوانی در نجف بودند و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم که آمدند تمام زندگی شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را می شناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که وقتی که از منزل می خواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع می شد، در نظر داشتند، اعلام می شد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر چنانچه یک روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در کار می آورد، این حتمی است و همین طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازی. آنطور جوسازی کردند که یک سگی را عینک به آن زدند و آنطور که من شنیدم عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت الله. و من خودم در یک مجلسی بودم که مرحوم آقای کاشانی وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ کس پا نشد، من پا شدم و یکی از علمای تهران که الان هم هستند و من جا دادم به ایشان (جا هم ندادند). این جو را درست کرده بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی توانست بیرون بیاید، در یک اطاقی محبوس بود در منزلش طوری که نمی توانست بیرون بیاید. چند دفعه هم گرفتند چه کردند. آنجا هم شکست دادند، مسلمین را شکست دادند. من حالا می خواهم یک هشداری به آقایان بدهم. مسأله الان به یک وضعی در آمده است که انسان می بیند که مشغول جوسازی هستند، می شنود که مشغول جوسازی هستند و به تدریج می خواهند این کار را عملی اش کنند. نتوانسته اند کاریش بکنند.
نقل قول دوم (ترجیح دادن رژیم سلطنتی بر جبهه ملی):
در تمام طول سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه سَبّ به اسلام تو کار نبوده و جبهه ملی سبّ اسلام کرده است.
نقل قول سوم (در مورد مقابله جبهه ملی و کاشانی):
شما نباید دیگر ما را بازی بدهید این جبهه ملی، در یکی از روزنامه هایشان که من دیدم و بسیار ناراحت شدم، از میرزای شیرازی که قضیه تنباکو را درست کرده تا آقای کاشانی (تمام علمایی که در خلال این، در مشروطیت برای اسلام کار کردند، میرزای شیرازی برای اسلام کار کرده است، آقای کاشانی برای اسلام کرده، شیخ فضل الله کرده) تمام اینها را به آنها بد گفتند. آن روزنامه جبهه ملی را پیدا بکنید، میرزای شیرازی را متهم کرده به دروغگویی، شیخ فضل الله را اینقدر فحش داده، جرم شیخ فضل الله این بود که قانون باید اسلامی باشد، جرم شیخ فضل الله این بود که احکام قصاص غیر انسانی نیست، انسانی است، او را دار زدند و از بین بردند و شما حالا به او بدگویی می کنید. بعد می رسید به آقای کاشانی، آقای کاشانی هم همین طور، جرم اینها همین است که اینها عقیده شان است که باید اسلام در ایران پیاده بشود و شما می گویید که احکام غرب مترقی است، ما باید احکام مترقی را، شما عده ای تان، همه تان مثل آن آقایان حقوقدان هاست که مقابل قصاص ایستاده اند، منتها آنها این تعبیر فضیح شما را نکردند و من گفتم که در تمام طول سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه سَبّ به اسلام تو کار نبوده و جبهه ملی سبّ اسلام کرده است.
نقل قول چهارم (در مورد مقابله جبهه ملی و کاشانی):
یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، اینها یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند اسمش را آیت الله گذاشته بودند. این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او، من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم یک سگی را عینک زدند و به اسم آیت الله توی خیابان ها می گردانند، من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد. اینها تفاله های آن جمعیت هستند...
مطلب کامل و مستدلی بود. به موضوع "نقش روحانیون در کودتای 28 مرداد" آنقدر کم پرداخته شده و نقاط مبهم آن آنقدر زیاد است که نیاز به مطالب اینچنین و حتی تالیف کتاب اختصاصی درباره این موضوع کاملا ضروریه.
تا اونجا که یادمه صریح ترین اظهار نظر رسمی آمریکا درباره نقش این کشور در کودتای 28 مرداد مربوط به زمان کلینتون است که وزیر خارجه وقت، مادلین آلبرایت (مقارن با دوره اول خاتمی ) به طور بدلیل نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد از ملت ایران عذرخواهی کرد.
البته مطلب دیگری هم است که معروفه عامل اصلی ترغیب آمریکا به کودتای 28 مرداد در واقع انگلیس بوده که به خاطر حفظ منافع اقتصادی از نفت ایران (چرا که مصدق با مطرح کردن ملی شدن نفت عملا با انگلیس به مبارزه پرداخته بود و منافع انگلیس را تهدید جدی کرده بود) آمریکا را به دوباره بر سر کار آوردن شاه و سرنگونی حکومت مصدق تشویق و قانع می کنه.
ظاهرا آمریکا بدلیل داشتن حکومت جمهوری (البته نمی دونم در زمان کودتا دقیقا جمهوری خواه ها بر سر کار بودند یا دمکرات ها) چندان مخالف حکومت مصدق نبود (حتی این کار می تونست با کمرنگ کردن تاثیر انگلیس در ایران، تاثیر آمریکا را در این کشور افزایش هم بده)، ولی علاوه بر تاثیر مهم انگلیس، احساس خطر آمریکا از جانب دشمن اصلی خود یعنی شوروی و تردید نسبت به توانایی مصدق در کنترل حزب توده و کمونیستها هم عامل مهمی در قطعی شدن تصمیم آمریکا مبنی بر انجام کودتا بوده.
و روحانیون هم که برای دفع خطر کمونیسم به صورتی ساده لوحانه در دام نقشه های آمریکا و انگلیس افتادند. (در آن زمان هم روحانیون ثابت کردند که تنها چیزی که برای اونها اهمیت داره منافع گروهی خودشون و اسلام هست و مانند امروز کوچکترین اهمیتی برای منافع ملی ایران قائل نبودند)
درباره عمق ارتباط خمینی و کاشانی همین بس که پس از وقایع سال 42 و دستگیری خمینی، گویا قرار بوده که خمینی اعدام بشه ولی کاشانی و البته مراجع دیگر، شاه را از این تصمیم منصرف می کنند و پس از انقلاب هم ، نخستین نماز جمعه را کاشانی در تهران برپا می کنه.
صمنا می خواستم بپرسم این اسناد دقیقا چه زمانی منتشر شده اند؟ (بخصوص سندی که بخشهای محذوف زیادی دارد) و آیا اسناد قابل ملاحظه ای هم از طرف سازمان جاسوسی انگلیس در این مورد منتشر شده یا نه؟ (به اسناد ساواک در این زمینه که نمی شه امیدی داشت، چرا که به احتمال زیاد پس از انقلاب این گونه اسناد از بین برده شده )
--
لطفا اگر امکان داره برای جلوگیری از پراکندگی، جواب هر کامنت را ذیل همان کامنت بنویسید
م.ق
با سلام
ذکر چند نکته را ضروری میدانم تا شاید تامل بیشتر گردد:
1- در ادعاهای شما نسبت به کمونیسم و مقابله آمریکا با آن و ارتباط دادن آن به کودتا ذکر چند نکته ضروریست: اول اینکه حزب توده در اواخر دوره مصدق با به اعتصاب کشاندن کارگران بخصوص بخش نفت و نیز راه اندازی تظاهرات خیابانی که اغلب با چماق و چماقداری در خیابانها و معابر عمومی همراه بود عملاً در نقطه مقابل جبهه مصدق و به نفع دولت انگلیس و در مرتبه بعد دولت آمریکا وارد صحنه شد و این تناقضی آشکار و غیرقابل انکار است که از یکسو آمریکا و انگلیس با همدستی کاشانی با حزب توده مقابله می کنند و از سویی این هر سه با همدستی یکدیگر به مقابله مصدق میروند.
دوم اینکه از لحاظ ایدوئولوژیکی بهرحال تفکر کمونیستی دشمنی بیشتر و شدیدتری با دین و بخصوص اسلام خواهد داشت تا تفکر سرمایه داری حتی از نوع انگلیسیش. بنابراین اگر حتی امروز هم جامعه اسلامی(اعم از روحانیت و کلاً مذهبیون جامعه) بین دو انتخاب یعنی سلطه کمونیسم بر ملت و کشور و سلطه سرمایه داری غریی مردد بمانند بلاشک دومی را انتخاب کرده اند میکنند و خواهند کرد. از اینرو این امر را نباید به حساب خیانت یا دسیسه روحانی مثل کاشانی گذاشت. اتفاقاً کاشانی آشکار و شفاف براساس اعتقادات رسمی دینی خود موضع گیری نموده است و بهیچ وجه محل سرزنش نیست
2- برای طبقه روحانی و جامعه مذهبی حداقل چیزی را که در مدیریت ملت و کشور انتظار دارند حفظ ظاهر اسلام است. همانگونه شما هم در خصوص خمینی اشاره کرده اید طبقه روحانیت وجود یک حکومت سلطنتی که حفظ ظواهر اسلام را مینماید به یک حکومت سکولار که بالطبع هیچ تعصبی و مقاومتی در جهت حفظ این شعایر نخواهد کرد و در نتیجه احتمال اینکه در دراز مدت تمامی شعایر دینی در چنین حکومتی تعطیل شده و یا منقلب گردند، بسیار بیشتر خواهد بود. باز از اینرو هیچ سرزنشی متوجه کاشانی نخواهد بود که چرا دولت شاهنشاهی پهلوی را به دولت سکولار مصدق ترجیح میدهد.
3- چرا شما نقش کاشانی در بقدرت رسیدن مصدق و توفیق وی برای ملی کردن نفت را مورد توجه قرار نمی دهید. مصدق در جریان ملی شدن نفت بارها و بارها متوسل به آمریکایی شد(بارها به مذاکره رسمی با دولت وقت آمریکا نسشت) تا بلکه بتواند تحریم خرید نفت ایران (که کمر دولت وی را می توانست بشکند و شکست ) را بشکند (و اتفاقاً حزب توده در این امر سهم عمده ای در ضربه زدن به صنعت نفت کشور ایفا کرد)و آمریکاهایی عملاً سمت مقابل یعنی دولت انگلیس را گرفتند و منافع انگلیس را مد نظر داشتند. بنابراین پر واضحست که در جریان ملی شدن نفت دول آمریکا و انگلیس در مقابل مصدق و کاشانی قرار داشتند از اینرو بر شما که میخواهد صادقانه به تحلیل تاریخ و کشف حقیقتهای آن بپردازید لازم و ضروریست که بر خود و مخاطبین خود روشن سازید که چه شد که مصدق و کاشانی دیروز در یک جبهه مقابل دو دولت انگلیس و آمریکا ایستادند و امروز کاشانی به جبهه انگلیس و آمریکا پیوسته است.
4- چرا شما سعی ندارید به کوتاهی و بی تدبیری ها و شاید سرکشی هایی که شخص دکتر مصدق از خود نشان دادند تا زمینه های کودتا (که بزعم شاید نزدیک به حقیقت شما همنوایی کاشانی با دشمنان وی یکی از این زمینه باشد) فراهم گردد. چرا به هشدارهای برخی خیرخواهان وی نسبت به وقوع کودتا کوتاهی کردند.
5- شخص کاشانی در طول زندگی خود چه در کشور عراق و چه در ایران مبارزات مستمری با ساتعمار پیر انگلیس داشته است که نمی توان منکر آن شد. شاید بتوان خیالبافی کرد که همین مبارزات هم مثلاً قصه ظاهر بود و قصه پنهان همان دسیسه های همیشگی انگلیسی و در نتیجه مدیریت کاشانی توسط خود انگلیس ها باشد. چگونه است که کاشانی همراه پنهان سیاست های استعماری انگلیس و آمریکا بعنوان نزدیکترین شریک استعماری انگلیس در گذشته و حال و آینده باشد(استعمار انگلوآمریکن)و خود یکی از عناصر اصلی در محکمترین ضربه وارده به دوره استعماری انگلیس در ایران یعنی ملی شدن نفت، باشد.
6- باید پذیرفت کاشانی تا قبل از اختلاف با مصدق در دشمنی آشکار و واضح با امریکا و انگلیس و بالطبع منازعات میان شاه و نخست وزیر بود. پس از بروز اختلاف به دلایلی(قابل کشف در اسناد تاریخی هستند) و بدلیل آنچه در بند 1 و 2 این نوشتار بدان اشاره شد از پشت مصدق کنار رفت. یکی از واضحترین دلایل آن کنش و واکنش های مصدق نسبت به کاشانی و بدگویی های بدخواهان(که ممکن است همدستان استعمار بوده باشند)نسبت به مصدق و کاشانی در نزد یکدیگر بوده باشد تا بلاخره تخم دشمنی و بدبین را کاشتند و ...
7- ... تا بعد
موفق و پیروز و البته صادق باشید
م.ق
با عرض پوزش از تکرار شدن مطلب، بدلیل فیلتر بودن سایت و Errorای که بهنگام ارسال داده میشد.تصور شد که ارسال پیام صورت نگرفته است.
لطفاً مطالب پیام تکرای را حذف کنید
خدمت دوست ناشناسی که فرموده اند در این مورد کتابی لازم است: حتما کتاب آقای داریوش بایندر در این مورد که ظاهرا تحت عنوان «ایران و سازمان سیا...» به فارسی هم در دست ترجمه است را بخوانید.
بله، ظاهرا چرچیل در نامه ای به آمریکائیها گفت که مصدق دارد به طرف حزب توده تمایل پیدا میکند. رئیس جمهور وقت امریکا دوایت آیزنهاور بود از حزب جمهوری خواه، که شش هفت ماهی بود به ریاست رسیده بود، و در واقع آن تغییری که میفرمائید هم مرتبط با همین عوض شدن احزاب در امریکا بود، چون دموکراتها با مصدق مسئله ای نداشتند و کلا آزاد اندیش تر از جمهوری خواهان هستند.
در مورد سئوالتان که چه سالی منتشر شده اند این اسناد، اینها در سالهای مختلف از رده بنده «محرمانه» خارج و در دسترس قرار داده شده اند، اما به طور کلی در طی ده دوازده سال گذشته است که عمده اسناد در این مورد منتشر شده اند.
و در مورد توصیه تان که پاسخ هر نظر را زیر آن نظر اضافه کنم، متاسفانه عرض میشود که سیستم نظر دهی در بلاگر هیچ خوب نیست و این امکان پذیر نیست، گرچه خودم هم بسیار ترجیح میدادم همانطور که فرمودید پاسخ هر کامنت را زیر همان کامنت اضافه کنم. در هر حال من هنوز در جستجوی پیدا کردن یک گزینه مناسب برای جایگزین کردن سیستم نظر دهی بلاگر هستم، اما هنوز پیدا نکرده ام، اگر دوستان پیشنهادی داشته باشند بسیار متشکر خواهم شد از شنیدنش.
دوست گرامی، جناب «م.ق.»، دو نسخه تکراری از پیام شما حذف شد.
با تشکر از نظرات شما، البته ورود در بحث جزئیات در این قسمت نظرات وبلاگ نه عملی است و نه شایسته، اما در هر صورت اجازه بدهید چند پاسخ کوتاه لااقل عرض کنم.
در مورد جزئیات نقشی که حزب توده ایفا کرد متاسفانه من بیشتر از همان چیز هائی که در متنهای مختلف گفته شده است اطلاعاتی ندارم، پس اجازه بدهید اظهار نظری نکنم، ضمن اینکه حتی اگر ثابت شود که حزب توده آنطوری که میفرمائید با انگلیس بر علیه مصدق همکاری داشت باز این تناقضی با همکاری کاشانی با امریکا نخواهد داشت، بگذریم که خود شما هم در قسمت بعدی صحبتتان همکاری کاشانی با امریکا و انگلیس را رد نکرده اید بلکه توجیه کرده اید.
در مورد بند دوم نظرتان، و حد اقل انتظارات طبقه روحانی، البته حرفتان صحیح است، اما نتیجه ای که از آن گرفته اید، یعنی «از اینرو هیچ سرزنشی متوجه کاشانی نخواهد بود» خطاست، چون تنها از دیدگاه خود روحانیون، که در نظرشان منافع اسلام بر منافع ایران ارجحیت دارد، ممکن است چنین نتیجه ای قابل قبول و منطقی باشد، حال آنکه برای من و اغلب مردم این منافع ملی است که ارجحیت دارد بر منافع اسلام. اگر از این دید نگاه کنیم که منافع ایران بر منافع اسلام ارجح است، آنگاه سرزنشهای فراوانی متوجه کاشانی خواهد بود.
در بند سوم پرسیده اید چرا نقش کاشانی در به قدرت رسیدن مصدق و پیروزی وی در ملی شدن نفت را مورد توجه قرار نداده ام، عرض میشود به این دلیل که موضوع بحث نه کل شخصیت و زندگی آیت الله کاشانی، بلکه کودتای ۲۸ مرداد و همکاری کاشانی و برخی روحانیون دیگر با عوامل خارجی آن کودتا بوده است،
بند 4: البته به گمانم اشاره کوچکی کرده باشم به موضوع اشتباهات استراتژیک و شخصیتی مصدق (خاطرم نیست، یا اینجا یا در بالاترین)، اما شما خود میدانید که این حکایت جنبه های بسیار دارد و اغلبشان هم قابل و شایستهٔ بحث و تدقیق، و به هر حال تمرکز این متن تنها بر موضوع کمک روحانیون به عوامل خارجی کودتای ۲۸ مرداد بوده است و این عملی نیست که همه چیز را در یک متن کوتاه گنجاند.
ضمنا مطمئن نیستم منظور شما از «هشدارهای برخی خیرخواهان نسبت به وقوع کودتا» چه هست، اما اگر منظورتان نامه منسوب به کاشانی به مصدق است که در دوران جمهوری اسلامی توسط ملا فلسفی ارائه و توسط رسانه های دولتی مشهور گشت، باید عرض کنم برایم هیچ شکی باقی نمانده که آن نامه جعلی است.
در مورد بند 5، مبارزات کاشانی، بخصوص با تشکیلات استعماری و انگلیسی، خیر، من معتقد به دروغین بودن آن مبارزات نیستم و از مبحث همکاری کاشانی با امریکائی ها در سرنگونی مصدق نیز به چنین نتیجه ای نمیرسم، بلکه من هم همانند خود شما معتقدم کاشانی به این دلیل با آمریکائی ها همکاری کرد که منافع اسلام را بر منافع ملی ارجح میدانست و قانع شده بود که با سقوط مصدق اسلام امنیت بیشتری خواهد داشت. البته اسم این را خیانت میگذارم، اما از آن نوعی که شما ذکر کرده اید. این نوع خیانت مشابه است مثلا با خیانت یک رهبر حزب توده که به واسطه ارجح دانستن منافع «کمونیسم» بر منافع «ایران» با دولت شوروی بر علیه یک قدرت ملی در ایران همکاری کند و آن را به زانو در آورد. درست است که توجیه ایدئولوژیک دارد، اما به هر حال از دید وطن دوست ها خیانت محسوب میشود.
و ممنون از نکته ششم شما، که به گمانم نیاز به پاسخ خاصی ندارد.
با تشکر.
دست شما واقعن دارد نکند جناب رحیمی
خیلی خیلی مفید و صالح و مسوولانه نوشتید
زنده باشید اجر شما با حق و حقیقت و نوری که بر اذهان میپاشد
ارسال یک نظر