روز سالگرد بیست و دوم خرداد آمد و رفت، و مردم نشان دادند که جنبش زنده است و آتش خشم و مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی اگرچه زیر خاکستر سنگینی از ظلم و ستم به بند کشیده شده، هنوز حی و حاضر و هر لحظه در تمنای شعله کشیدن است.
اما سالگرد بیست و دوم خرداد متاسفانه یا خوشبختانه بیشتر از زنده بودن جنبش را نشان داد، از جمله این که نشان داد جنبش مردمی ایران با یک ضعف مدیریت مزمن و جدی روبروست.
هرکسی که نوشته های من را خوانده باشد خوب میداند که تا چه حد به آقایان موسوی و کروبی علاقه مند هستم، و چقدر آنها را تشویق کرده ام که مقام مدیریت جنبش را در دست بگیرند، و اگرچه عمیقا معتقدم که این جنبش رهبری خاصی نه دارد و نه در این مقطع باید داشته باشد، اما در عین حال بر این عقیده بوده ام که آقایان موسوی و کروبی در مکان و موقعیتی هستند که اگر بخواهند میتوانند مدیران بسیار مناسبی برای جنبش مردمی باشند.
اما اجازه بدهید صریح باشم و بگویم که «مدیریت»، یا عدم مدیریت آنها در مورد اتفاقات ۲۲ خرداد متاسفانه منجر به هدر رفتن مقادیر زیادی از انرژی مردمی شد، و این مسئله ای نیست که به راحتی قابل اغماض و ندیده گرفتن باشد، یا لااقل باید تاحد زیادی مورد بحث قرار بگیرد و جنبه های آن حتی المقدور به سطح خودآگاه جنبش کشیده و مطرح شوند.
من خودم چند روز پیش از ۲۲ خرداد در همین وبلاگ از یک جنبه بسیار خوب از رفتار سیاسی موسوی و کروبی دفاع کردم، که همان دعوت دولت کودتا به محیط بازی مدنی باشد، و اتفاقا دیدیم که دولت هم وارد شد، و همانطور که به راحتی میشد پیشبینی کرد، در لحظه آخر هم متوجه شد که محیط این بازی به طبیعتش نمیسازد و با لگدی کل بازی را به هم ریخت و اعلام کرد کلا مجوز بی مجوز.
خوب، این جریان به ضرر دولت تمام شد. واقعیت این است که نه تنها استراتژی عمومی پیشنهاد شده توسط موسوی، یعنی مبارزه مدنی، بلکه عملا بسیاری از تاکتیکهای وابسته به آن نیز در طی این مدت به تضعیف دست کودتاگران منتهی شده اند. اما مسئله مهم اینجاست که متاسفانه به دلایلی که تا این لحظه بر من نامعلوم است (و نامعلوم است چون خود آقایان موسوی و کروبی معلومش نکرده اند و ما هم طبیعتا به جز حدس و گمان راهی برای دانستن آن دلایل نداریم)، شیوهٔ مدیریتی (یا عدم مدیریتی) که آقایان موسوی و کروبی در پیش گرفته اند شیوهٔ مفید، مناسب و امیدوار کننده ای نیست، و من از این واقعیت نگرانم و معتقدم بایستی هرچه زودتر مورد نظر قرار گیرد، و چه بسا جنبش مجبور باشد تا مدیران و رهبران مناسب تری برای ادامه راه خود بجوید.
ببینید، بیست و دوم خرداد «سالگرد» تولد جنبش سبز بود. این یعنی بیست و دوم خرداد امسال یکسال در دست تهیه بوده است. به عبارت دیگر، آقایان موسوی و کروبی ماه ها وقت داشته اند تا برنامه ریزی کنند و جوانب و امکانات مختلف اتفاقاتی که ممکن است در این روز بیافتد، از جمله مجموعه ای از رفتارهای ممکن خود و رفتارهای ممکن کودتا گران را در نظر بگیرند و برنامه بریزند که مثلا ما کار A را خواهیم کرد، در مقابلش آنها ممکن است عکس العمل های X یا Y یا Z را نشان بدهند، پس اگر آنها X کردند آنوقت ما B خواهیم کرد، اگر Y کردند ما C خواهیم کرد، . . . و الی آخر.
اجازه بدهید صریح بگویم که انتظار آمادگی و برنامه داشتن از آقایان توقع چندانی نبود، و در واقع کمترین توقعی بود که مردم میتوانستند از ایشان داشته باشند. اما در عمل دیدیم که چنین نشد متاسفانه: ۲۲ خرداد آمد و موسوی و کروبی هیچ برنامه خاصی نداشتند. این عدم حضور و عدم برنامه ریزی به حدی بود که تا یکی دو هفته پیش از ۲۲ خرداد آقایان در آنچنان سکوت غریبی فرورفته بودند که افرادی مثل من و دیگران احساس اجبار کردیم فریاد بکشیم و حضورشان را طلب کنیم، که خوشبختانه شنیده شد و از پرده بیرون آمدند و سلامی کردند به مردم، و آن تقاضای مشهور برای اجازه راهپیمائی را هم نوشتند. که البته ما هم دفاع و پشتیبانی کردیم و تکرار میکنم، بسیار هم حرکت مناسبی بود. اما متاسفانه الان که با اطلاع از شکل صورت گرفتن واقایع ۲۲ خرداد به عقب برمیگردیم و نگاه میکنیم مشخص میشود که آن درخواست بیشتر یک نوع رفتار «فی البداهه» بود تا جزئی از یک برنامه حساب شده، و دقیقا به همین دلیل هم در پایان بیش از آنکه منجر به ایجاد همگونی عمومی و یکنوع انرژی حرکتی در جنبش شود، برعکس از لحاظ عملی منجر به ناهمگونی عمومی، شکل نگرفتن یک رفتار منسجم و حساب شده در توده مردم و در نتیجه به هدر رفتن مقادیر عظیمی از پتانسیل نهفته در جوانان سبز شد، و از لحاظ روانی و اجتماعی هم منجر به ایجاد نوعی سرخوردگی (خوشبختانه نه چندان شدید، اما به هر حال سرخوردگی) و احساس یاس در میان هواداران جنبش سبز گردید.
خوب، برای هرکسی با اندکی انصاف واضح خواهد بود که اینچنین روش مدیریتی که نه تنها نتوانست اینهمه انرژی های نهفته را به عمل مفید تبدیل کند بلکه حتی مقداری از همان انرژی نهفته را هم تلف کرد نمیتواند در دراز مدت روش مناسب و شایسته و قابل اتکائی باشد برای یک ملتی که برخاسته و حق و حقوق خودش را میخواهد با روش مدنی از چنگ یک رژیم خشونت گرا و غیر مدنی بیرون بیاورد.
طبیعتا این نتجیه گیری ما را با حد اقل دو سئوال، یا دو دسته سئوالات اساسی روبرو میکند. دسته اول بر حول این است که دلایل عدم ارائه پایدار و مداوم یک مدل مدیریتی مناسب از سوی موسوی و کروبی چه میتواند باشد و آیا کلا این دو قادر به مدیریت جنبش نیستند یا دلایل خاصی آنها را از انجام این وظیفه به نحوی شایسته باز داشته است، و اگر دلایل خاصی موجب این ضعف هستند آیا آن دلایل قابل رفع میباشند یا خیر. و دسته سئوالات دوم مربوط به این است که آیا جنبش مردمی اصلا در موقعیتی هست که بخواهد به مدیران دیگری فکر کند، و آیا اصولا انتخابهای دیگری در مقابل مردم وجود دارند یا خیر، و اگر وجود دارند تا چه حد چنین امری عملا امکان پذیر است که جنبش بتواند یا بخواهد چنین گذار و انتقالی را انجام بدهد و شغل یا مقام مدیریت خود را به آن افراد بسپارد.
به هر حال اینها سئوالاتی اساسی هستند که من معتقدم بایستی به نحوی جدی مورد مطالعه قرار بگیرند، و خودم هم در متن های آینده به آنها خواهم پرداخت. خوشحالم که میدانم این وبلاگ توسط افرادی که از نزدیک مرتبط با این مسائل هستند خوانده میشود، و از تمام خواننده ها نیز دعوت میکنم تا اگر نظرخاصی در مورد این مشکل اساسی جنبش یا مخالفتی با دیدگاه مطرح شده دارید بیان کنید چون این بحث میتواند تاثیرات عملی بر سرنوشت جنبش داشته باشد.
16 نظرات:
موافقم باید رهبری واحد و جدید انتخاب کرد که در خارج از کشور باشد
کاملا موافقم
هیچ توجیهی برای سوئ مدیریت آقایان نیست
یکسال گذشت و ما از همه شرایط(حتی نماز جمعه-مراسم مسجد قبا-...)استفاده کردیم
ضعف مدیریت جنبش رو به به مرور از بین میبره
مردم کاملا آمادگی داشتن واسه اون روز.
1 نکته جالبی که گفتی:باید برنامه داشت که اگر A نشد B نشد....مثل بازی شطرنج(علی خامنه ای برای مزدورانش همین رو تعریف کرد و در مقابل ما داره اسفاده میکنه)
میدونید ما جند روز رو پیش رو داریم و هیچ برنامه ای نیست!
25 خرداد
30خرداد
18 تیر
......
تا وقتی انتظار داریم که یه سید بیاد و مارو نجات بعده به قول معروف ولمتلیم این سیدها چه موسوی چه غیر سیدان یعنی ایرانی نیستن و فقط فارسی حرف میزنن مثل سید بنیصدر که یون وضع ببر آورد گذشت در رفت الانم یه کتلیزدر دیگه وبا با سید برای ورود به ایران باید ویزا بگیر نه اینکه بید ربر جنبش بشه اینا دلشون برای ایران و ایرانی نسوخته اینا فقط دلشون برای قانون اساسی اسلامی سوختئو سینهای ملکهٔ الیزابت
با سلام
موافق هستم. و چند مورد بود که دوست داشتم مطرح کنم.
۱. چطور یکی از پیشنهادها این بود که "رهبر جدید نباید ساکن ایران" باشه؟ البته این به این منظور نیست که من مخالف یک رهبر ایرانی که در حال حاضر در خارج از ایران زندگی میکنه هستم، ولی اینطور به نظر میرسه که مردمِ الانِ ایران (که مثل سالِ ۱۳۵۷ دیگه فکر نمیکنن) بیشتر تمایل به رهبری دارن که با اونها در فراز و نشیب این ۳۰ سالِ سخت بوده باشه.
۲. اینکه آقایان موسوی و کروبی ضعف مدیریتی در این جنبش به عنوان رهبران (چه بخواهند چه نخواهند) آن دارند جای تصدیق دارد، ولی همانطور که دوست وبلاگ نویسمان در کمال تیز بینی اشاره کرده اند این مسئله میتواند که دلایل مختلفی داشته باشد. البته پیش از اینکه به دلایل آن بپردازیم اینرا نیز باید خاطر نشان کرد که در ایران بودن و رهبر مخالفان هم بودن کار اسانی هم نیست. و اما بعضی از دلایل: الف) شاید این آقایان خیلی هم فکر نمیکردن که قضیه اینطور بشه و خودشان هم در این حرکت و مسیر بی تجربه اند. ب) شاید این آقایان واقف هستند که این حرکت حرکتی است به سوی جدایی دین از دولت و سیاست، و از آنجایی که بنظر میرسه که آقای موسوی یه "بچه مسلمون" و آقای کروبی، هم خوب که معلوم، و در نهیات آرمانها و هدفهای این جنبش مردمی در واقع زیاد هم همسو با آرمانهای این عزیزان نیست. و شاید با به آرامی جلو رفتن آنان منتظر یک راه حل هستند که هم آنها به ارمنهیشن برساند و هم مردمِ. آیا این شدنیه؟
حلاج
تا وقتی موسوی سنگ آقای خمینی رو به سینه میزنه و تا وقتی که مردمی که حاضرند خطر کنند و توی خیابون برن، افراطی خونده میشن، همین آش و همین کاسه است
آخر موسوی و کروبی که 30 سال در دل این رژیم همراه و همگام بوده اند چگونه میتوان باور کرد که یکشبه آرش کمانگیر پارسیان گردند؟ آنان که ذره ای انسانیت داشتند طی همان 5 سال اول پس از انقلاب یا شهید! شدند یا کناره گیری کردند. قسم میخورم که اینها جزوی از یک سناریوی وحشتناک برای تاریخ این کشور بیش نیستند.
مدیریت فعلی جنبش دست کمی از اون "مدیریت جهانی" نداره
با تشکر از همه دوستانی که نظرات خودشان را اینجا ارائه کرده اند، و عذر خواهی از اینکه در مسافرت هستم و نمیتوانم به اندازه ای که باید و شاید حاضر باشم اینجا.
فقط یک نکته سریع خدمت دوست ناشناس آخر، که نوشته اند مدیریت فعلی جنبش دست کمی از مدیریت جهانی احمدی نژادی ندارد، باید عرض کنم حرف شما بی انصافی است و واقعیت ندارد. من هم اگر چیزی اینجا مینویسم هدف انتقادم این است که مدیریت تصحیح و تقویت شود وگرنه بین موسوی و آنچه امروز جمهوری اسلامی نامیده میشود تفاوت از زمین تا آسمان است دوست عزیز، این را همه مان خوب میدانیم.
دوست گرامی، جناب حلاج، ممنون از دقت نظر و کامنت خوب شما، هردو نکته ای که مطرح کرده اید مهم هستند و مفید. البته در مورد نکته اول، من هم دلیل خاصی نمیبینم که رهبری داخل یا خارج باشد، بیشتر معتقدم آنچه مهم است وجود یک رهبری مناسب است که توان فکری، عملی و تئوریک همراهی با مطالبات مردم و مدیریت جنبش ما تا رسیدن به یک جامعه آزاد و دموکراتیک را داشته باشد، که در حال حاضر هنوز هم معتقدم موسوی و کروبی از بهترین گزینه ها هستند، بخصوص که خود رژیم هم با اشتباهات پی در پی آنها را بیشتر و بیشتر به سوی مردم سوق داده است.
مقالات شما معمولا عالی ست اما جمله زیر را باید گِل گرفت
هرکسی که نوشته های من را خوانده باشد خوب میداند که تا چه حد به آقایان موسوی و کروبی علاقه مند هستم، و چقدر آنها را تشویق کرده ام که مقام مدیریت جنبش را در دست بگیرند،
ممنون از شما، دوست ناشناس، ممنون از حسن ظن و برآورد مثبتتان از نوشته های من. اما در مورد این جمله ای که مورد پسند شما قرار نگرفته کاش بیشتر توضیح داده بودید که از چه لحاظ بد است. آیا با این که گفته ام به موسوی و کروبی علاقه دارم مخالف هستید؟ یا با این که با در دست گرفتن مدیریت جنبش توسط آنها موافق هستم؟
در مورد چرائی حرفم: شما خودتان خمینی را بخوبی می شناسید و نقد می کنید. نقل قول زیر از مقاله و ویدئویی ست که در ماه مه گذاشتید. حالا به خاطر بیاور که موسوی در یکی از جلساتش با دانشجویان در توجیه جنایات دهه ۶۰ گفته بود که ما مظلوم واقع شده بودیم. چطور می شود با این خُلق و سیاست خمینی مظلوم واقع شد؟!چطور می شود آدم دروغگو را دوست داشت، بخصوص وقتی که طرف ادعای مبارزه با دروغ دارد؟! احزاب مخالف آن دوره - هرچه که بودند - بطرز وحشیانه ای قصابی شدند. حتی مجاهدین بعد از دو سال تحمل دست به اسلحه بردند. اصلا گیریم که این نظر من اشتباه است؛ شما چطور می توانید موسوی و کروبی را دوست داشته باشید وقتی که اینها سرشار از عشق به خمینی ای هستند که حرف هایی اینچنین زده؟! آیا معتقید که اینها در مورد گذشته ساده لوح هستند ولی بخاطر مقاومت امروزشان دوست داشتنی اند؟ در این صورت باید شما را به مقاله خودتان ارجاع داد؛ جایی که از پایبندی به امام انتقاد می کنید. به هر حال این خطایی ست بزرگ که افراد را فقط به واسطه شجاعتشان دوست داشت ...
راستی، در مقاله ای در سایت بنیاد برومند ادعا شده که موسوی در مصاحبه با تلویزیون اتریش در سال ۶۷ گفته زندانیان قصد توطئه داشته اند و به این دلیل اعدام شده اند. مرغ پخته هم به خنده در می آید ... چه عالی ست کسی با قلم و دقت شما مقاله ای در این زمینه بنویسد ...
پایدار باشید
---
«اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم، به طور انقلابي عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده بوديم و روساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزب هاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و روساي آنها را به سزاي خودشان رسانده بوديم و چوبه هاي دار را در ميدان هاي بزرگ برپا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين زحمت ها پيش نمي آمد ...»
ممنون از اینکه بیشتر توضیح دادید. من فکر میکنم بهترین روشی که میتوانم توضیح بدهم که چطور میشود که کاملا از جنایتهای خمینی آگاه باشم و بعد بتوانم کسی را هم که میگوید خمینی را دوست دارد دوست بدارم از طریق جلب کردن توجه شما باشد به این واقعیت که دنیا در دورنگ سیاه و سفید خلاصه نمیشود، بلکه همه ما (همه مان!) نه سیاهیم و نه سفید، بلکه خاکستری هستیم، و امکان خطا و جنایت توسط همه مان موجود است، هرچقدر هم که نیتهایمان خوب، اخلاقی و انسان دوستانه باشد. توجه کنید که این حرف من مسئولیت کاری را از دوش کسی بر نمیدارد، اما مفهوم کلمات «خوب» و «بد» را بدجوری به هم میریزد، لااقل در ذهن خودم اینطور است.
مسئولیتی از دوش کسی برنمیدارد، چون مسئولیت یک موضوع اجتماعی است و از طریق قرارداد اجتماعی در هر جامعه ای سنجیده و محاسبه میشود، و بنا بر این اگرچه این قرارداد و در نتیجه نوع مسئولیتهای اجتماعی ناشی از آن در هر جامعه ای ممکن است با جوامع دیگر و با همان جامعه در زمانهای دیگر متفاوت باشد، اما به هر حال وجود دارد و معمولا از طریق یک سری معادلات مطقی، اخلاقی و قانونی نیز تدوین و تثبیت شده است.
اما از اخلاقیات و مسئولیتهای قانونی و اجتماعی که بگذریم، آنوقت وارد یک دنیای دیگری میشویم که همان دنیای خوبی و بدی باشد، که متاسفانه (یا خوشبختانه) بسیار با دنیای سیاه و سفید قانون و اخلاق متفاوت است. در همان دنیاست که بسیاری از «خوب» ها جنایتهای فراوان میکنند، و بسیاری از «جانی ها» آدمهای بسیار لطیف و مهربانی هم ممکن است باشند.
روابط انسانی معمولا همیشه در یک حالت پارادوکس زده بین این دو دنیا معلق هستند، که اغلب هم منجر به مشکلات و پیچیدگیهای فراوانی میشود. رمانهای مدرنیست زیادی با این تم میتوانید پیدا کنید!
بگذریم، نمیخواستم زیاد بنویسم، و امیدوارم همین هم که نوشته ام موضوع را بر عکس غامض تر نکرده باشد. اما در هر حال اگر بخواهم دو جواب کوتاه هم بدهم به سئوالاتتان در مورد «دوست داشتن» موسوی و «مفید دانستن» ایشان در حال حاضر، اولی طبیعتی اجتماعی و عمومی ندارد و بیشتر شخصی است، یعنی فقط شخصا از شخصیت ایشان خوشم میآید، بخصوص که از نوع شخصیتهائی هست که کمتر پیدا میشوند، و به زودی هم کمابیش نایاب خواهند شد. و دومی هم یک تصمیم مربوط به ابعاد عملی جنبش مردمی است، به این ترتیب که در حال حاض ایشان را مناسب ترین گزینه میشناسم. اگرچه در حال حاضر کسانی را میشناسم که تفکر آنها را بی شک پیشرو تر و مفید تر از آقای موسوی بدانم، اما آنها را چه از لحاظ علایق و توان فردی شان و چه از لحاظ شهرت و نفوذ اجتماعی شان در جائی نمیبینم که بتوانند مدیران مناسبی برای جنبش سبز باشند.
من هم موافقم که موسوی تا حدود زیادی «مفید» بوده. البته خودتان به مسئله (به معنی دقیقش) رهبری واقف هسیتد ...
آیت الله خمینی؛ بی گناه یا...
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/june/17//-11030ed677.html
ارسال یک نظر