۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

چرا خوشحالم که جنبش سبز به نتیجهٔ سریع نرسید


شاید شرح روشن و مستقیم آن کمی مشکل باشد، آنهم در چند خط یک وبلاگ، اما قصدم این است که توضیح‌ بدهم چرا باید خوشحال باشیم که جنبش سبز در طی یک سالی که گذشت به نتیجه سریعی مثل برطرف کردن ولایت فقیه یا حتی مقهور کردن کودتا نرسید.
خلاصهٔ حرفم این است که اگر جنبش سبز موفق شده بود مثلا احمدی نژاد را حذف و یا حتی ولایت فقیه را عوض یا حذف کند، نتایج چنین تغییری در دراز مدت فایده چندان زیادی به حال ایران نداشت، و چه بسا مثل انقلاب ۵۷، اولا دستاوردهایش به سرعت توسط یک گروه بسیار «معتقد» و کمابیش مذهبی «مال خود» میشد، و ثانیا سیستمی که جانشین آن میگشت از خودآگاهی و مبنای تحلیلی/عقلی کافی برخوردار نبود که بتواند محمل تغییراتی چندان عمیق و ساختاری در مدل حکومتی جامعه ایران (یعنی مدل مبتنی بر مرکز محوری و پدر سالاری) گردد، و در دراز مدت همان افکار سنتی را در قالبی معاصر بر جامعه مستولی میکرد که در واقع مسئله ای بسیار پیچیده تر هم میبود، چون همانطور که جمهوری اسلامی با پیچیدن دیکتاتوری در پوسته یا ماسک مذهب کار مبارزه و مقابله با دیکتاتوری را بسیار مشکلتر کرده بود، این مدل جدید هم با پیچیدن دیکتاتوری در پوسته و ماسک دموکراسی (نیمه دموکراسی به شیوه اصلاح‌ طلبان، البته) کار مبارزه با دیکتاتوری را برای ما دهها بار مشکلتر میکرد.

دلایل و شهود فراوانند، و من هم بسیار اهمیت دارد برایم که به مرور زمان به آنها بپردازم. اما اجازه بدهید برای نمونه حرفهایم را فعلا از طریق اشاره به یک حکایت بسیار کوچک و ساده عرض کنم، یعنی موضوعی که نیک آهنگ کوثر به آن تحت عنوان پدیدهٔ «سبز اللهی ها» اشاره و گلایه کرد، و ارتباط نزدیکی که وجود دارد بین این مفهوم مورد گلایهٔ نیک آهنگ و یکی از مسائل اساسی روانشناسی اجتماعی جامعه ایران، یعنی پدیده ای که در گفتمان معاصرمان تحت عنوان «ذوب شدن» مطرح‌ میشود.

همانطور که خیلی از دوستان در جریان هستند، کلمه و موضوع «سبزاللهی» ها مدتی پیش در یک پست در بالاترین توسط نیک آهنگ کوثر استفاده شد [که آدرس آن را الان ندارم. ضمنا بعد از انتشار این متن دو نفر از دوستان خواننده نیز تذکر داده اند راجع به تاریخچهٔ این کلمه، یکی گفته که این کلمه اول بار توسط هادی خرسندی استفاده شده و دیگری آن را منسوب دانسته به امید حبیبی نیا - از هردو دوست عزیز متشکرم، و از آنجایی که این لغت آنچنان مهمی نیست که شناخت سازنده اولیه اش اهمیت چندانی داشته باشد اجازه میخواهم این سئوال را باز بگذاریم و رد شوم]، و مدتی بعد از طریق یک متنی به قلم خود نیک آهنگ کوثر تحت عنوان «مشکل ژنتیکی بعضی سبز اللهی ها» بر سر زبانها افتاد و موضوع بحث شد. نیک آهنگ به درستی و فراست در آن متن به تشابه رفتاری بخشی از افراد فعال در جنبش سبز با رفتاری اشاره کرده بود که در روزهای انقلاب بسیار شایع بود و بعد ها هم جریان دائمی شد در لایه های گسترده ای از جامعه، خصوصا لایه های کم سواد تر و مذهبی تر و بخصوص آن دسته از مذهبیون که طرفدار و پیرو روحانیون حکومتی و بعدها احمدی نژاد بودند. همان جریانی که از آن معمولا به نام پدیدهٔ «ذوب شدن» نام برده میشود.

پدیده ذوب شدن پدیده ای است که حقیقتا شایسته تامل و تحقیق و نوشتن بسیار است، و امیدوارم در روزهای پیش رو تعداد بیشتری از دوستان محقق به این پدیده بپردازند چرا که نشانه و نمادی بسیار اساسی است از روانشناسی فرهنگی ایران معاصر و میتواند موضوعی کلیدی در درک روند و پدیده انقلاب در ایران باشد. میشل فوکو یکی از متفکران مشهوری است که شخصا در سفرش به ایران با این پدیده روبرو شد و آن را تشخیص داد و از اهمیت آن نوشت، که چند روز پیش یکی از متنهای او در همین زمینه را ارائه کردم خدمتتان. فوکو در توصیف این پدیده ای که مواجه شده بود میگوید،
عملا به این میمانست که یک نوری آمده بود و در تک تک ایرانیها روشن شده بود و همه آنها را هم به طور همزمان در خودش غرق کرده بود...چیزی که ما در ایران مشاهده کرده ایم نتیجهٔ مثلا یکجور همکاری بین گروههای مختلف سیاسی و یا کوتاه آمدن طبقات از خواستهای خودشان نیست که مثلا از این خواست یا آن نیاز گذشت کرده باشند تا با هم متحد بشوند و با هم یک خواست مشترک را مطالبه کنند. به هیچ وجه اینطور چیزی نیست، بلکه یک اتفاق کاملا متفاوتی افتاده است. یک پدیده ای پیدا شده که تک تک یک ملت را در خودش غرق کرده...

البته گرچه مردم عملا نمونه های بارزی از این پدیده را به نمایش میگذاشتند (از قبیل دیدن عکس خمینی در ماه، و یا خود کشی های فردی و جمعی در دوران جنگ با عراق، و بسیاری نمونه های کوچک و بزرگ دیگر)، این پدیده در آن روزها هنوز اسم خاصی نداشت و فقط بعدها بود که، احتمالا با الهام از جمله ای از سید محمد باقر صدر، از مراجع بزرگ ایرانی شیعه ساکن نجف، ‏اصطلاح‌ «ذوب شدن» در میان پیروان ولایت فقیه رایج گردید. محمد باقر صدر که خود از مراجع معتقد به ولایت مطلقه فقیه محسوب میگردد، به مسلمانان چنین توصیه کرد: «ذوبوا في الامام الخميني کما ذاب هو في الإسلام»، یا «در امام خمینی ذوب شوید همانطور که وی در اسلام ذوب شده است».

همانطور که گفتم، موضوع و پدیدهٔ ذوب شدن پدیده ای بسیار وسیع و مهم است که نمیتوان بحث آن را در قالب یک وبلاگ گنجانید، پس اجازه بدهید به همین مختصر اشاره کنیم که آنچه که نیک آهنگ با آن برخورد کرده است و از آن به نام پدیده «سبز اللهی» یاد کرده است در واقع جلوه ای از همین پدیدهٔ تاریخی فرهنگ ایرانی است که نه تنها وجود خارجی دارد، بلکه ریشه هایش هم عمیق و اساسی هستند، و تنها زمانی میتوان به متحول شدن یا از میان رفتن این پدیده امید داشت که کل ساختار تجربهٔ فردی یا به قول خارجی ها تجربه سوبژکتیو فرهنگی در جامعه ما به نحوی اساسی دگرگون شده باشد. از یک طرف، خبر خوب این است که جنبش سبز و اتفاقاتی که در آن افتاد نشانه هایی عملی هستند از چنین دگرگونی و تغییراتی که در بطن تجربه «انسانی» جامعه ما در حال اتفاق افتادن هستند، اگرچه از طرف دیگر خبر نه چندان امیدوار کننده این است که این تغییرات سالها و دهه های زیادی است که در حال انجام هستند، و همانطور که دیده میشود سرعتی دارند که تنها با بردارهای تاریخی قابل سنجش است، و بنا بر این چه بسا سالهای دراز دیگری نیز در پیش داشته باشیم که این حرکت یخچالی بدون منجر شدن به تغییرات اساسی در صورت جامعه به خزش بطئی خود در زیر پوستهٔ یخ و برف ادامه دهد.

پس به عبارت دیگر، پدیده ذوب شدن نه پدیده ای جدید است، و نه چیزی است که به همین سادگی بتواند از میان برداشته شود، و بنا بر این اینکه بسیاری از مردم ما اگر به هر دلیل نتوانند جمهوری اسلامی و سرانش را، از قبیل خامنه ای، هاشمی، یا رفسنجانی و غیره به عنوان ظرفی برای ذوب شدن خودشان مورد استفاده قرار دهند، خواه ناخواه به انتخابها یا بهتر بگویم، به ظرف های «بعدی» روی خواهند آورد، که در حال حاضر همان موسوی و خاتمی یا کروبی باشند. نیک آهنگ از این پدیده گله میکرد.

اجازه بدهید این متن را بیشتر از این طولانی نکنم و همینجا تمام کنم حرفم را، با برگشت به این نکته که شاید واقعا جای خوشحالی باشد که جنبش سبز به سادگی و سرعت نتوانست سیستم کودتا و احمدی نژاد و ولایت فقیه را شکست بدهد، چرا که هر سیستم و مدلی که در حال حاضر و به این سرعت بخواهد جایگزین اینها بشود، بدون شک از ضعف و بیماری های بسیاری رنج خواهد برد که میتواند در دراز مدت تبدیل به مسائلی سنگین و خطرناک بشوند، درست همانطور که انقلاب زیبای ۵۷ که هدفی به جز سرنگونی دیکتاتوری و دستیابی به آزادی و استقلال و جامعه ای عدالت محور در سر نداشت، اکنون پس از سی سال تبدیل شده است به هیولایی چنین زشت و خون آلود که دست دیکتاتوری شاه را از پشت بسته است، چرا که مهر تایید آن انقلاب را بر پیشانی دارد.

اگر امروز جنبش سبز موفق شده بود تا جمهوری اسلامی را شکست بدهد و به جایش رهبران جدیدی از میان اصلاح طلبان را به مسند بنشاند، بدون شک ظرف چند سال کوتاه اصلاح‌ طلبان با دیدگاههای عمیقا مذهبی و سنتی خودشان تبدیل به لولو و دیکتاتورهای جدیدی میشدند که باز آزادی های مردم را به نام های مختلف سلب میکردند و در ها و پنجره ها را بر فکر و تن مردم به بهانه های مختلف میبستند. پس خوشحال باشیم که جنبش سبز به خط پایان نرسید و به جای آن به این روز رسیده ایم که با تکیه بر دستاوردهای بزرگ و مهم جنبش سبز اکنون به این فکر باشیم که چه بیماریهای دیگری در جامعه دین و دیکتاتوری زده مان باید درمان شوند پیش از آنکه این جامعه بتواند پذیرای دموکراسی و آزادی راستین برای تک تک اعضای خود باشد.



18 نظرات:

Anonymous گفت...

دوست عزیز مطلب شما بسیار جالب و خواندنی بود.

Anonymous گفت...

مرگ بر ضد ولایت فقیه

حمید گفت...

صادق جان من عاشق این عکسی که زدی شدم!

حمید گفت...

ببخشید یادم رفت بگم: مرگ بر اصل ولایت فقیه!

navid گفت...

كاملا درسته، اما اينبار جنبش سبز تنها دنبال حاكم كردن راي اكثريته و نه يك فرد با مكتب

rez گفت...

حتا اگر بر فرض همین الان هم امکان برقراری بهترین گونه‌ی دموکراسی در ایران میسر بود (مثلا با خواندن وردی یا انجام معجزه‌ای)، با توجه به آگاهی ِ کم بخشی از مردم به صلاح نمیبود. به چند دلیل که یکی از آنها عبارت است از زیر زمینی شدن حزب الله و دردسر فردا در مقابله با عملیات آنها بر علیه دموکراسی نوپا. عنایت کنید که پولها و اسلحه‌ها هم اکنون در دست آنهاست و براحتی میتوانند تا مدتها این کشور را به چاله‌های خطرناک بکشانند. دو کار برای این کشور فوق العاده خطرناک است: یکی از پا نشستن و منتظر ماندن تا چند سال دیگر تا فرصتی دیگر چون این جنبش سبز پدید آید. دوم، عملیاتی برق آسا و یک شبه (حتی بدون خشونت) برای بر پایی حتی دموکراسی عالی و حتی سکولاریسم است. باید آهسته و پیوسته رفت. نه نشست و نه برق‌آسا عمل نمود. اگر درست عمل شود عده‌ی بیشتری از حتی افراطی‌ترین اقشار مذهبی هم به این نتیجه خواهند رسید که آینده به سود همه است. به این ترتیب خشونت طلبان کاهش یافته و جلوگیری از آنان در آینده ساده‌تر خواهد شد. نشتن، هیچکار نکردن و جنبش سبز کنونی را فعلا مختومه دانستن و هم مبارزه‌ای که منجر به تغییرات ناگهانی شود هر دو خطرناک است. برای لمس کردن موضوع برای مثال باید ظرف چند سال ادامه داد و جنبش را به نتیجه رساند. چند سال، و نه ۱۰ یا بیست سال و هم نه یک شبه یا چند ماهه. اگر این حرف من درست باشد، آنگاه این هدف روشها را هم با خود می‌آورد. مثلا (فقط برای نمونه) ما نیازی به گرفتن کلانتریها نداریم ولی باید هر ماه یک اعتراض بزرگ یا نسبتا بزرگ داشته باشیم. آگاه کردن سایر مردم مهم است. آگاهی، و نه غیرتی کردن آنها. و از این جمله ...

Anonymous گفت...

اصطلاح سبزالهی نخستین بار توسط امید حبیبی نیا در خودنویس مطرح شد تا آنجا که به یاد دارم بعد نیک آهنگ کوثر از آن استفاده کرد.

Anonymous گفت...

مشکل رژیم جمهوری اسلامی نیست. در سال ۵۷ هم مشکل حکومت شاه نبود. مشکل روحیه دیکتاتوری هست که در همهٔ ما هست. به رابطهٔ برادر با خواهر در خانواده، پدر با فرزندان، شوهر با زن، مدیر مدرسه با دانش آموز، استاد دانشگاه با دانشجو، مدیر اداره با کارمندان، و .... دقت کنید. آیا رفتار دیکتاتور مابانه را در همهٔ اینها نمیبینید؟ اونوقت می‌خواهید در چنین جامعه ای حکومت دموکراسی باشد؟ مگر حکومت گران غیر از همین افراد جامعه هستند؟ اول باید رابطهٔ فردی خودمان را با افراد دیگر بر پایه حقوق بشر و دموکراسی برقرار کنیم. اونوقت هیچ احتیاجی‌ به انقلاب و تو خیابون ریختن نیست، حکومت خود به خود دموکراسی و بر پایه حقوق بشر خواهد شد. حرف آخر اینکه به کار فرهنگی‌ احتیاج هست. تا موقعی هم که این کار را نکرده ایم ۳۰ سال که هیچ تا ۳۰۰۰ سال دیگر هم به دموکراسی نمی‌رسیم و فقط هر چند سال یک دیکتاتور را با دیکتاتور دیگر عوض می‌کنیم. به قول معروف فقط پالون خر عوض می‌شه. خیر پیش.

Anonymous گفت...

مرگ بر اصل ولایت فقیه!

Anonymous گفت...

مساله اينه که مردم ايران دنبال دين زدايي از سطح کشور نيستند.شما دم از حاکم شدن نظر اکثريت ميزنيد ولي ميخواهيد نظر خودتون يا شايد هم امثال من را به عنوان نظر اکثريت حاکم کنيد. مساله ما ،اصلاح طلبان با احيانا عقايد اسلاميشون نيستند که اتفاقا جامعه خيلي مشکلي با بخش هاي متعادل تر اين دست عقايد نداره.

لیلا گفت...

من به طور تصادفی این وبسایت رو پیدا کردم. دوست داشتم بیشتر نوشته هاش رو. میخواستم بدونم شما آدرس ایمیلی دارید که بشه باهاتون تماس
گرفت؟ راستش این وبلاگ رو چک کردم به جایی نرسیدم.
مرسی
لیلا موری

Anonymous گفت...

www.zabanband.blogfa.com

درود بر شما
مادامی که یک دیکتاتور ب زور به کنار برود دیکتاتوری دیگر جای اورا میگیرد.
بسیار خوشحال شدم از اینکه این پست را در وبلاگ شما خواندم
مطلبی که از ولین روزهای پیدایش جنبش سبز برای من هدف بود و از هرچه طولانی تر شدن این جنبش و عمیقتر شدن سطح آگاهی و خواست این ملت خوشحالتر میشدم
تا شاید این بار بعد از بیش از 100 سال این نسل ماست که برطرف کننده ی این آزادیه یک قرنه میباشد.

Anonymous گفت...

دوست عزیز تا زمانیکه اینگونه کنایه آمیز مذهبیون را مورد هدف قرار میدهیم هیچ اتفاقی درکشورمان نخواهد افتاد ما چه بخواهیم و نخواهیم باید قبول کنیم که مردم ما اگر چه از حکومت جمهوری اسلامی ممکن است بیزار باشند ولی تحت هیچ شرایطی توهین به اعتقادات خودرا نمی پذیرند هرچند این اعتقادات بسیار ضعیف و رقیق باشد
اشتباه ما اینست که فکر میکنیم اگر مذهب و مذهبیون را از بین ببریم کشور عزیز ما به آزادی و دمکراسی میرسد ازکجا معلوم است حکومت غیر مذهبی جایگزین دیکتاتورتر نباشد مگر حکومت شاه مذهبی بود مگر دهها کشوری که هم اکنون اسیر دیکتاتوری هستند حکومت مذهبی دارند پس بهتر است هرکسی که پاسدار آزادی و حقوق مردم است باهر اعتقادی را حرمت گذاشته و دیکتاتوری را در هر شکلی بکوبیم باید همه بر علیه دیکتاتوری متحد شویم وحتی به خامنه ای حالی کنیم که با دیکتاتوری او مخالفیم نه با مذهب و اعتقادات او دشمن همه ما دیکتاتور است نه مذهب و اعتقادات

Sadeq Rahimi گفت...

خدمت دوست ناشناسی که آخرین کامنت را گذاشته اند و گلایه کرده اند از کنایه آمیز بودن لحن من نسبت به مذهبیون: دوست عزیز، متاسفانه من متوجه نمیشوم کدام قسمت از لحن یا متن کنایه آمیز است نسبت به مذهبیون. نه اینکه بگویم حرفتان درست نیست، اما جدا متوجه نمیشوم، و اگر بتوانید اشاره ای کنید به آن قسمت بسیار ممنون میشوم، چون من حقیقتا قصد کنایه و تمسخر کسی را نداشتم در این نوشته.

اما در مورد چیزی که شما «از بین بردن مذهب و مذهبیون» خوانده اید، من همان را هم در نظر ندارم و نداشته ام. این صحیح‌ است که تصور روزی که مردم تا حدی رشد ذهنی کرده باشند که احتیاجی به خدا و مذهب و ولایت احساس نکنند تصور بسیار زیبایی است در ذهن من، اما در عین حال اولا آن چیزی نیست که من بخواهم به زور به وجود بیاورم، و ثانیا این را هم خوب متوجه هستم که چنان روزی اگر هم بیاید در طول عمر من نخواهد بود.

اما یک نکتهٔ جالب صحبتهای شما در این است که شما مرا نصیحت کرده اید که اشتباهم اینست که فکر میکنم اگر مذهب یا مذهبویون را از بین ببریم به جای دیکتاتوری دموکراسی میآید. میگویم نکتهٔ جالبی است چون نشان میدهد یا متن مرا اصلا نخوانده اید، یا اگر خوانده اید اصلا حرف آن را نگرفته اید، چون در غیر آنصورت متوجه میشدید که اتفاقا همین که گفته اید اصل کلام من بوده است و دیگر احتیاجی به دادن این نوع پند و اندرز احساس نمیکردید.

در هر حال برای خاطر شما و دیگر دوستانی که ممکن است همین برداشت شما را از حرفهای من داشته باشند اجازه بدهید عرض کنم که من هیچ دشمنی با اعتقادات و دین و مذهب هیچکس ندارم، الا آنجایی که این دین و مذهب به آنها دیکته کند که باید بروند دین و مذهب خودشان را به بقیه هم تحمیل کنند -که متاسفانه بخشی جدایی ناپذیر از نوع اسلامی که خمینی و پیروانش تبلیغ کرده و میکنند است، و از حیطهٔ دین و مذهب شخصی خارج است دیگر.

به عبارت دیگر خمینی و اسلافش اسلام را تبدیل کرده اند به یک اسلحه و یک وسیلهٔ رسیدن به قدرت و تسلط اجتماعی، که آنوقت طبیعتا من و خیلی های دیگر کاملا با آن مخالف هستیم و درمقابلش خواهیم ایستاد، و اجازه بدهید بار دیگر تکرار کنم که آن هم دیگر اسمش البته دین و مذهب نیست، بلکه اسمش سیاست و منش و روش سیاسی است.

Sadeq Rahimi گفت...

لیلای عزیز، و دیگر دوستان در صورت نیاز به تماس با من میتوانید از این آدرس استفاده کنید:
Sadeq.Rahimi
ات
mail.mcgill.ca

Sadeq Rahimi گفت...

از تمام دوستانی که نظرهای خود را، موافق یا مخالف، اینجا شریک شده اند تشکر میکنم. متاسفانه سیستم نظر دهی در بلاگر آنقدر عقب افتاده و بی فایده هست که گفت و گو را بسیار مشکل میکند، و بخصوص در مورد دوستانی که تحت عنوان ناشناس نظر میدهند، که نه میتوان به راحتی صحبتهایشان را «نقل قول» کرد در بلاگر، و نه میتوان مستقیما زیر همان پیغام ایشان پاسخ داد.

خلاصه اینکه از تمام دوستان متشکرم و عذر میخواهم از اینکه پاسخ یک یک شما را جدا نمیتوانم بدهم.

ضمنا در فکر این هستم که سیستم دیگری به جای سیستم نظر دهی بلاگر استفاده کنم. اگر سیستم مناسبی سراغ دارید لطف کنید و پیشنهاد کنید، بسیار متشکر خواهم شد.

Anonymous گفت...

رحیمی گرامی،

چون من عضو بالاترین نیستم چیزی در مورد پیام شما در زیر این صفحه
http://balatarin.com/permlink/2010/4/24/2024094
«آسیب شناسی پان گرگیسم»
میگویم. چون این پیام ربطی به سایت شما ندارد خصوصی مینویسم.

پیام خاص مورد نظر این است:
«هرمیت عزیز، من شما را نمیشناسم، و هیچ تفکر قبلی هم مثبت یا منفی نسبت به شما ندارم، و مسئله ام فقط با محتوای این لینک است. توهین کردن به این شکل به سمبل قومی بسیار مهمی مثل گرگ که قرنها توتم ترک ها بوده است و آنها خودشان را فرزندان آن میدانند دست کمی از توهین کردن به محمد پیغمبر مسلمانها ندارد. اگر این کار شما «به میان کشیدن مسائل قومی» محسوب نمیشود پس چیست؟ شما اگر با نژاد پرستان ترک مسئله دارید، بسیار خوب، من هم با همهٔ نژاد پرستان مسئله دارم، اما مقابله کردن با نژاد پرستی با توهین کردن به سمبل ملی و قومی میلیونها انسان تفاوت زیادی دارد.»

توتم ترکهای باستان یعنی گرگ هیچ ربطی نه تنها به مردم آذربایجان بلکه هیچ ربطی به مردم ترکیه هم ندارد. از دو لحاظ: یکی اینکه این افسانه در فرهنگ مردم آذربایجان وجود ندارد. چیزی که در بالاترین و جاهای دیگر میبینید تنها با هدف جا انداختن این موضوع در افکار مردم آذربایجان است یعنی ایجاد هویتی جدید جدای از هویت سایر مردم ایران. در واقع دارند با این چیزها هویت سازی میکنند. موضوع مثل این است که مثلا ما ایرانیان، افسانه‌ی عربی «نسناس‎» را در بوق و کرنا کنیم و به خود بچسبانیم و بگوییم عرب هستیم و نه ایرانی. افسانه ما هم نسناس است نه سیمرغ. به واقع در ادبیات فارسی از این موجود نام هم برده شده است و زمینه‌ی موضوع وجود دارد. ولی تجزیه طلبان از این هم بی بهره هستند، چون توتم گرگ در هیچ جای فرهنگ آذری چه در قدیم و چه جدید نیامده است. حال فرض کنید که وقتی ما سالها نسناس نسناس کردیم و حرف دروغ خود را میان عده‌ای پراکندیم، فردی بیاید و این افسانه را مسخره کند و به ما هشدار بدهد که این افسانه به ما ربطی ندارد (یعنی دروغ است و همین چند سال اخیر در مورد آن هیاهو راه انداخته‌اند). کاری که در آن لینک بالاترین شده، درست یا غلط، همین است.

مهمترین ارتباط مردم آذربایجان با ترکان واقعی و اصلی زرد پوست، کتابی است به نام ده‌ده قورقود. حتی در این کتاب هم نامی از توتم گرگ نیامده است و مذهب مردمان در این کتاب اسلام است. حتی این کتاب هم آن ربطی که شاهنامه به ایرانی دارد را به ترکزبانان آذربایجان ندارد. یعنی با زندگی آنها آمیخته نیست. تنها ربط آن به مردم آذربایجان زبان خیلی نزدیک آن به ترکی آذری و گردآوری (و نه نقل شفاهی) آن در همین اطراف آذربایجان است که آنهم نه توسط مردم ساکن و غیر کوچ رو آذربایجان بلکه توسط ترکان اصلی و احتمالا ترکزبان (و نه ترک) بعدی صورت گرفته است. چون فرهنگ این کتاب فرهنگ چادر نشینی است و نه مانند فرهنگ ساکن و غیر کوچ رو کتابهای نظامی گنجوی (که اهل همان ناحیه بوده است) نمی‌باشد.

Anonymous گفت...

موضوع دوم و البته کم اهمیت‌تر در این مورد این است که مردم آذربایجان و ترکیه اصلا ترک نیستند، ترکزبانند. موضوع مثل این است که جلو یک هاییتی سیاه‌پوست که زبان مادریش فرانسوی است (ولی از لحاظ فرهنگی هاییتی‌ای و نه فرانسوی است) مثلا شارل دوگل را مسخره کنیم و او سرخ شود و داد فریاد راه بیاندازد که به فرهنگ و تاریخ او اهانت کرده‌ایم! کاری که تجزیه طلبان بالاترین میکنند همین است!

کلا چه در ترکیه و چه در آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان، موضوع گرگ در قرن اخیر دامن زده شده است. بويژه سروصدای این موضوع در آذربایجان ایران به ده دوازده سال اخیر برمیگردد. بیشتر مردم آذربایجان علاقه‌ای به این موضوع ندارند ولی تجزیه طلبان در سالهای اخیر چنان این موضوع را در فکر بسیاری از آنها کرده‌اند که اگر الان از یکی از آنها بپرسید که گرگ در فرهنگ شما است یا نه؟ ممکن است بگوید آری! ولی اگر بپرسید که مثلا کجا؟ جوابی ندارد بدهد جز اینکه گرگ توتم یا افسانه‌ی ترکان است! در واقع افسانه‌ی خودش نیست و هیچ دلیلی از آن در فرهنگ بومی خود نمی‌یابد.

البته این داستان سر دراز دارد و به زمان تزارها و زدودن فرهنگ ایرانی و زبان فارسی از قفقاز برمیگردد. دروغی تاریخی و ستم زبانی و فرهنگی که تزارها شروع کردند و شوروی و پانترکها آنرا ادامه دادند، هنوز گول خورده و مبارز دارد. شعله‌های آن در دهه اخیر به آذربایجان ایران هم رسیده است. برای نمونه چندی از پیشگامان آن هم چند تن از اعضای بالاترین هستند. روزی تمام جمعیت باکو و گنجه فارسی زبان بوده‌اند. فارسی زبانان هنوز در جمهوری آذربایجان زندگی میکنند ولی به واسطه اسیمیلاسیون دولت پانگرگی جمهوری آذربایجان، احتمالا تا چند سال یا دهه‌ای دیگر، اثری از زبان فارسی در آنجا نمیماند. تجزیه طلبان بالاترین همین راه را میرود ولی این بار میخواند فرهنگ ایرانی را آذربایجان ایران ریشه‌کن کنند. یکی از راههای آنها هم تزریق افسانه‌های جدیدی مثل توتم گرگ است!

انتهای این مصاحبه هم در این مورد است:
http://www.kavehfarrokh.com/news/kaveh-farrokh-interview-part-two-eurocentricism-and-anti-iran-revisionismforthe/

کلا منابع در این موارد فراوان است. مثلا میتوان به ویکیپدیا مراجعه کرد و منابع را یافت. مثلا در اینجا:
http://en.wikipedia.org/wiki/Azerbaijani_people#Turkification

شاد باشید و سپاس از خواندن این متن طولانی و پوزش از تکرار مطالبی که شاید در جاهای دیگر هم خوانده‌اید.

ارسال یک نظر