۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

محبس خویشتن منم، ازین حصار خسته ام ...


دوست من، هم وطن!

بیشتر از یک ماه و نیم است که انواع خبرها در مورد بروز تجاوزات جنسی در زندانهای ایران اینجا آورده و گفته شده است، و با کمال حیرت و ناباوری شاهد بوده ایم که هر بار صدای کسی که صحبت از تجاوز کرده است خفه شده، توسط دیگرانی که یا از سر رذالت یا از سر حماقت برسر و دهان آنها کوفته اند که دروغ میگوئی، یا اغراق میکنی، یا مضحک ترین و دردناک ترین بهانه، که «حریم خصوصی» قربانیان را داری از بین میبری...

من خسته شده ام از اینهمه نفاق و دوروئی مردمم، آنهم جائی که مربوط میشود به قربانیان بی گناه و بی صدائی که باید از ترس همین حماقتها و زشتیهای فرهنگ ما حتی از بلاهای چندش انگیزی مثل مورد تجاوز قرار گرفتن در زندان هم حرف نزنند و خفه بشوند.

شما با چه حقی به کسی که میگوید من قربانی شده ام میگوئید دروغ میگوئی؟ شما غلط میکنید به اینها اتهام دروغگوئی میزنید، شما همانهائی هستید که خواهر خودتان را هم اگر مورد تجاوز قرار بگیرد احتمالا مجبور به خود کشی خواهید کرد تا «آبروی» خانواده تان را حفظ کنید.

از این به بعد هروقت خواستید بگوئید مرگ بر جمهوری اسلامی، من پیشنهاد میکنم بروید جلوی یک آینه تمام قد بایستید و بگوئید مرگ بر من. شما همان جمهوری اسلامی هستید که اینقدر از آن شکوه میکنید. جمهوری اسلامی شمائید.

من همه شهر گشته ام ، همنفسم کسی نبود
وطن دیار غربت است ،‌ از آن دیار خسته ام


2 نظرات:

Anonymous گفت...

رفیقم یه مردی ست میان‌سال. به زندان انفرادی انداخته شد. ۳۰ روز ۱۵ کیلو کم کرد. کله‌اش رو به دیوار کوبیدند. چشم‌بند کثیفی بر چشم‌هاش بستند که الان عینکی شده و قبلن نبود و مشکلی که می‌گن درست نمی‌شه به زودی.

اونجاش هم گذاشته بودند. بدون وازلین. مجبورش کردن که به رابطه‌ی جنسی با مادرش اعتراف که هیچ، با جزییات براشون بنویسه. دارم از مردی حرف می‌زنم که افتخار ایرانه...

به این ماجراها هم ربطی نداره. بعد براش ۵ سال زندان اوین بریدند...

Sadeq Rahimi گفت...

دوست من، متاسفانه جنایات بسیار سیاه و دردناکی در این سی ساله به نام اسلام و خدا و مذهب شده است که فقط با گذشت زمان شاید ملت ما توان و جرات نگاه کردن، دیدن و اعتراف به آنها را پیدا کند. این انقلاب و این سی ساله جمهوری اسلامی، هرچه که نکرده باشد، یک خدمت بزرگ به روح ایرانی کرد: به آن اجازه داد تا زشتیهای مخوفی که در تاریکی اعماقش نهفته بود را به سطح آورد و آرام آرام ببیند و به روشنائی روز بسپارد. جمهوری اسلامی دملی چرکین بود که از اعماق تاریک روح یک ملت با انواع سرخوردگی های تاریخ ریشه گرفت و راهی به پوست تن آن ملت پیدا کرد، خودش را نشان داد، ورم کرد و دردناک شد، و بالاخره امروز در حال باز شدن و بیرون ریختن آخرین چرکهای متعفنی است که از آن ساخته شده بود.

به امید روزی باشیم که ایران و ایرانی بتواند در آینه نگاه کند و تصویری دوست داشتنی در آن ببیند با چشمانی آکنده از اشکهای شوق، عشق و عطوفت.

ارسال یک نظر